«رشد پس از سانحه» عامل برگشتپذیری و آمادگی برای حوادث آینده
بحرانها؛ نردبانهایی برای رشد فردی و سازمانی
اما ریچ تدشی، استاد بازنشسته روانشناسی دانشگاه کارولینای شمالی، میگوید این بحران میتواند برای همه ما، یک نقطه امید باشد اگر بتوانیم روی آن کار کنیم. طی چند دهه اخیر، او پدیدهای را شناسایی و مطالعه کرده به نام «رشد پس از سانحه.» او پس از تحقیقات به این نتیجه رسیده که مصیبتها لزوما زخمهای ترمیمناپذیر به جای نمیگذارند. در واقع، با اتخاذ یک رویکرد درست، افراد، سازمانها و جوامع میتوانند از سوانح نفع ببرند.
ریچ اخیرا مهمان الیسون بیرد، از مجله کسبوکار هاروارد بوده تا بیشتر به این موضوع بپردازند. چکیدهای از این مصاحبه را با هم میخوانیم:
الیسون: خوش آمدی ریچ.
ریچ: باعث افتخارم است.
امسال، همه ما اتفاقات ناراحتکننده مختلفی را تجربه کردهایم. از کجا بفهمیم آنچه تجربه کردهایم، همان چیزی است که تو نامش را گذاشتهای «سانحه»؟
برای این واژه، تعاریف سنتی بسیاری وجود دارد. اما چیزی که من دربارهاش صحبت میکنم اتفاقی است که باعث شود درباره بعضی از باورهای سفت و سخت خود تجدید نظر کنید. شاید چیزهایی را زیر سوال ببرید که قبلا به نظرتان درست بوده. تفکری که نسبت به خودتان داشتید، آیندهتان، زندگیای که دارید و دنیایی که در آن زندگی میکنید. درباره همه اینها فکر میکنید. سوانح، باعث میشوند این سوالات و تردیدها در شما ایجاد شود.
پس لزوما نباید یک آسیب جدی شخصی باشد یا مثلا تجربه جنگ، مادامی که از نظر روانشناسی رویمان تاثیر میگذارد.
درست است. مردی را یادم هست که سالها پیش به مطب روانشناسی من میآمد. او در مرحله پایانی سرطان بود. به او گفتم «این احتمالا سختترین چیزی است که تا بهحال تجربه کردهای.» او گفت: «نه. طلاقم بدترین اتفاق زندگیام بود.» طلاق، زندگی او و تصویری را که درباره آینده داشت کاملا بر هم زده بود. او همیشه تصور میکرد که عضو آن خانواده خواهد بود، در کنار بچههایش و مورد قدردانی آنها و ناگهان، دید که هیچکدام از اینها نیست.
و این برای او تکاندهندهتر از سرطان بوده. او گفت: «بالاخره همه ما یک روز میمیریم و از قضا، زمان مرگ من هم حالاست. برای همین، زیاد از آن تعجب نکردم و با آن کنار آمدم، اما با طلاق نه.» همه اینها به نگاه آدم بستگی دارد.
چرا باید به جای عبور از این سوانح، آنها را بسنجیم و ببینیم چه تاثیری روی اعضای تیم دارند؟
من نمیگویم سوانح، به خودی خود خوب هستند و ما را به رشد میرسانند. این اتفاقات مثل کاتالیزور هستند که سرعت میبخشند. آنچه مهم است، اتفاقات پس از سانحه است. بهعنوان یک فرد یا رهبر یک سازمان، باید بدانیم که این اتفاقات، به تغییرات سرعت میبخشند و پس از آن باید تصمیم بگیریم چه تغییری در پیش خواهد بود.
آیا چیزی که میگویید شایع است؟ یعنی بیشتر اوقات یا مردم بدون هیچ تغییری از سانحه عبور میکنند یا اجازه میدهند از سانحه، فقط اثرات منفی به جای بماند؟
خیلی از ما با عبارت «اختلال استرسی پس از سانحه» یا همان PTSD آشنا هستیم که یک جور واکنش نسبت به سانحه است که در نتیجه آن، انواع و اقسام ناگواریها را تجربه میکنیم. اما طبق تحقیقات ما، رشد پس از سانحه بسیار شایعتر است.
البته این دو کاملا از هم مجزا نیستند. یعنی ممکن است شما دارای علائم استرس پس از سانحه باشی اما در عین حال، رشد کنی. ما روی افرادی از ۱۰ کشور تحقیق کردیم تا ببینیم پس از سانحه، رشد کردهاند یا تنزل یافته و دچار حالات پریشانی هستند و دیدیم که علائم رشد، شایعتر است.
اما شاید بپرسی رشد در کدام زمینه؟ ما در رابطه با رشد پس از سانحه، پنج زمینه را شناسایی کردیم: بهبود روابط با دیگران، دانستن قدر زندگی، فرصتها و اولویتهای جدید در زندگی، احساس قدرت فردی و تحول معنوی و وجودی. همه افراد در هر پنج زمینه رشد نمیکنند. بعضیها ممکن است روی یکی از جنبههای رشد بیشتر تمرکز کنند.
اگر بخواهم این فرآیند را امتحان کنم و پس از یک اتفاق وحشتناک، دوباره سرپا شوم، اولین قدم چیست؟
اولین قدم این است که بدانی این ممکن است. گام بعدی، پیدا کردن آدمهایی است که در این مسیر همراهیات کنند. ما پس از تحقیقات، دیدیم که بسیاری از کسانی که پس از سانحه رشد کردهاند، فرد (یا افراد) خاصی را در زندگی خود داشتهاند که درکشان کرده، مورد اعتمادشان بوده و در مسیر طولانی عبور از سختیها، در کنارشان بوده است؛ کسانی که در کنارشان از نظر احساسی امنیت داریم و میتوانیم با آنها صحبت کنیم و حرف دلمان را بزنیم. اما این تنها راه نیست. نوشتن هم میتواند بسیار مفید باشد و تحقیقات نشان میدهد بیان احساسات از طریق نوشتن به آدمها کمک میکند پس از سانحه، رشد کنند. کارهای خلاقانه دیگری هم هست، مثل نقاشی یا هر چیزی که با کمک آن، خودت و احساست را بیان کنی.
طی تحقیقاتت، چه الگوهای منفی و موانع و خطرات شایعی را بارها مشاهده کردی؟
یکی از چیزهایی که مردم در آن گیر میکنند، این است که «ای کاش این اتفاق برایم نمیافتاد.» فرار از مواجهه با حقیقت و گیر کردن در گذشته. باید به جای غصه خوردن برای گذشته، در مسیر آینده پیش بروی. البته سوگواری مهم است و باید سوگواری کرد. اما نباید در آن مرحله گیر کنیم. باید همزمان با تمرکز بر آنچه از دست دادهای، به زمانی که پیش رو داری نیز فکر کنی و تصمیم بگیری اتفاق بعدی چیست. یکی دیگر از مشکلات، احساس تنهایی در تمام این مراحل است. اینکه حس کنی هیچکس درکت نمیکند. یکی از چیزهایی که خیلی مهم است، کمک به افراد برای حرکت رو به جلو است، تا راههایی پیدا کنند برای خدماترسانی به دیگران. یک جورهایی به دیگران نفع برسانی، به جای اینکه در شرایط خودت گیر کنی. اینکه حس کنی چیزی برای ارائه به دیگران داری، مخصوصا حالا که یک شوک روانی را پشت سر گذاشتهای و از آن کلی درس گرفتهای.
طی سالها تحقیقات، کدامیک از ماجراهایی که شنیدی برایت جالبتر بود؟
خب الیسون، من ماجراهای زیادی شنیدم. یکی از آنها، مربوط به خانمی بود که به جلسات رواندرمانی میآمد. او از نظر روانی بهشدت ناتوان بود. این باعث منزوی شدن او در خانه شده بود و بهشدت ترسیده و عصبی بود.
اما یکی از کارهایی که همیشه انجام میداد، نجات حیوانات بود. قلب بزرگی داشت و هر کجا کمک نیاز بود، دوست داشت کمک کند. در دوران توفان کاترینا، او پیشم آمد و گفت که خیلی برای آدمهایی که درگیر این بحران شدهاند، نگران است و دوست دارد کاری بکند، اما تا حالا چنین کارهایی انجام نداده. گفت که واقعا دوست دارد کمک کند. به او گفتم صلیب سرخ، به افراد آموزش میدهد و اگر دوست دارد میتواند پی آن را بگیرد. او همین کار را کرد و آموزش دید. شوهرش با من تماس گرفت و اعتراض کرد که «همسر من واقعا ناتوان است. نمیتواند یک چنین چیزی را مدیریت کند.» به او گفتم بگذار ببینیم چه اتفاقی میافتد.
و اتفاقی که افتاد این بود که این تجربه، کمک کرد که او وارد یک زندگی متفاوت شود. رفت به جایی که بازماندگان توفان را پناه داده بودند و پس از مدتی، مدیریت آنجا را بر عهده گرفت. وقتی برگشت به مطب، به من گفت مدیر آنجا شده، با تلویزیون مصاحبه کرده و کلی کار انجام داده است. او گفت: «کارم واقعا خوب بود. یاد گرفتم که ارزشمندم و جالب است چون این توفان، یک فاجعه بود اما با این حال، به من یاد داد که میتوانم کاری کنم تا کمکی برای دیگران باشم.» او دیگر نمیخواست به سبک زندگی سابقش برگردد.
بیایید از زاویه مدیریت به مساله نگاه کنیم. فرض کن من مدیر تیمی از افراد هستم که همه دچار یک فاجعه شدهاند. مثلا تیمی از پرستاران ICU یا مجبور شدهام افرادی را اخراج کنم و عدهای بمانند. یا افرادم، اعضای خانوادهشان را از دست دادهاند. چطور استارت فرآیند رشد را بزنم؟ نه برای خودم، برای بقیه.
اولین و مهمترین چیز، گوش دادن به حرفهای آنهاست. باید گوش کنی و درک کنی که چه روزهایی را پشت سر میگذارند. نباید تظاهر کنی. این کار به زمان و تلاش نیاز دارد. پس از گوش دادن، نوبت سوال پرسیدن است. از آنها بپرس: «چطور این روزها را میگذرانی؟» توانمندیها و نقاط قوتشان را شناسایی کن و بپرس که بحران چگونه تغییرشان میدهد.
مسلما چیزهایی منفی خواهی شنید. به تو خواهند گفت که چقدر شرایط سخت است. به این چیزها دقت کن. به چیزهایی که پنهانند. و توجه افرادت را به آن چیزها معطوف کن. سپس ببین آیا در میان صحبتهایشان چیزی هست که با یکی از حوزههای پنجگانه رشد، مرتبط باشد. شاید حس کنند از گذشته، قویترند. یا روابطشان با دیگران تغییر کرده. سپس آینه را به سمتشان بگیر و بگو «آیا متوجه این شده بودی؟ این خیلی عالی است. تو خیلی عالی هستی. خودت را گول نزن اما این چیزها را هم ببین.»
آیا این رشد را در سازمانها هم دیدهای؟
جالب است که این فرآیند، نه تنها در مورد افراد، بلکه در گروههای بزرگ نیز کاربرد دارد. این تحول میتواند در سطح سازمانی باشد. یا حتی فرهنگی یا حتی ملی و شاید حالا در بحبوحه بحران کرونا، آنچه تجربه میکنیم تا حدی مرتبط با این فرآیند باشد. در سطح سازمانهای کوچک و در مقیاس بزرگ، مثلا در سطح فرهنگی، میتوانیم تغییراتی را ببینیم که بسیار مفید و مهم خواهند بود.
وقتی صحبت از محیط کار باشد، شاید تحقیق و کنکاش در زمینه روانشناسی و سلامت روان، تا حدی معذبکننده باشد. آیا در این شرایط، مدیران باید حواسشان به این چیزها باشد یا نه؟
میدانی، سلامت روان چیزی است که همه ما ممکن است چالشهایی در این رابطه داشته باشیم. همه ما استرسهای خاص خود را داریم. تردیدها و ترسهای خودمان را داریم. و باید این را بدانیم که تنها نیستیم. و روی دیگر سکه این است که اعتماد به نفس داریم. ارزش داریم. احساس هدفمندی و نقاط قوت هم داریم. سلامت روان چیزی است که همه انسانها دارند. گاهی در آن شکست میخورند و گاهی، موفق میشوند.
به نظرم رهبران سازمانها باید بدانند که وقتی ما در سازمان، منابع انسانی داریم، یعنی با انسانها سروکار داریم. و آدمها، داستانهایی دارند. پیشینههایی دارند. زندگی خارج از محل کار دارند. و هر آدمی، یک داستان جالب است. و اگر آدمها را از این زاویه نگاه کنیم و قدرشان را بدانیم، میتوانیم فرصتها و قابلیتهایی که در آنها هست را کشف کنیم. این آدمها کلی چیزها را پشتسر گذاشتهاند و ما میتوانیم کمک کنیم که بهترین نسخه خود باشند. اینطوری، چیزهای بیشتری برای ارائه خواهند داشت. این یک معامله دو سر برد است. به نفع همه است.
چطور مرز فردی و حرفهای را مشخص میکنی؟ مرز بین مشاور و رئیس. چه کنیم تا فرد حس نکند داریم وارد حریم شخصیاش میشویم؟
رئیسها نمیتوانند روانکاو باشند. نه وقتش را دارند، نه مهارتش را. اما همین که با سوال کردنت به آنها نشان دهی که به حالشان اهمیت میدهی و برایشان ارزش قائلی، همین چیزها جواب میدهد. گاهی همین که از کارمندت سوال کنی «حالت چطور است» کلی برای او ارزش دارد. البته باید واقعا برایت مهم باشد که حالش چطور است. و برایشان زمان بگذاری. همین اقدام کوچک، تغییرات بزرگی ایجاد میکند.
امسال، سانحهای که تجربه کردیم، همه در آن شریک بودیم. بسیاری از اتفاقات ناگوار، مثل طلاق یا بیماری، کاملا فردی هستند و صحبت دربارهشان سخت است. اما بحران کرونا، همه را به شکلی درگیر کرده است.
بله بله. حتی اتفاقی مثل توفان هم عده خاصی را درگیر میکند. اما این یکی، جهان را درگیر کرده. این یک سانحه جمعی است. و هر کسی را به نوعی تحتتاثیر قرار داده است. از مرگ عزیزان گرفته تا از دست دادن شغل. بعضیها آنقدرها هم تحتتاثیر نبودهاند، اما میدانند که خیلی از مردم درگیرند. همه ما درگیر یک توفانیم، اما در قایقهای متفاوت هستیم. این بحران فرصتی است که دلسوزی و همدلی را یاد بگیریم. و بدانیم که فقط خودمان مهم نیستیم. و فرصتی پیش آمده که تغییرات بزرگتر ایجاد کنیم.
آیا عبور از این بحران و رشد پس از آن، کمک میکند که دفعه بعد در مواجهه با بحران، عملکرد بهتری داشته باشیم و ماهرتر شویم؟
بله. این رشد در آینده، درسهایی که امروز گرفتی را یادآوری میکند؛ درسهایی که میتوانی با اتکا به آنها بحران بعدی را پشتسر بگذاری. و همیشه بحران بعدی وجود دارد و اینجاست که صحبت از برگشتپذیری به میان میآید. رشد پس از سانحه، کمک میکند که برگشتپذیر شویم. بلند شویم و به حالت عادی برگردیم. حالا بهتر قابلیتهای خودت را میشناسی. پس برای آینده، مجهزتر هستی. تو نه تنها بازمانده یک سانحه هستی که از آن جان سالم به در بردهای، بلکه از آن درس زندگی گرفتهای و از آن درسها میتوانی برای یافتن مسیر در بحران بعدی استفاده کنی.
امیدوارم این برای همه ما، چه در سطح فردی و چه سازمانی و اجتماعی محقق شود. ممنون از تو که به ما پیوستی.
من از تو ممنونم. خوشحال شدم.