مشتاقان «کار کثیف»
باندرسون و جفری تامپسون از دوران کارشناسی دانشگاه با یکدیگر دوست بودند. روزی که خانوادههایشان را دور هم جمع کرده بودند، قصد برنامهریزی یک برنامه تفریحی با کودکان را داشتند. تامپسون میگوید: «قصد یک برنامه تفریحی با کودکان داشتیم که با خود فکر کردیم، باغوحش جذاب است. شاید بهتر است به باغوحش برویم.»
کودکان برای تماشای حیوانات رفتند. استادان دانشگاه نیز برای دیدار با کارگران باغوحش راهی شدند. در نگاه نخست، نمیتوان فهمید چرا کسی حاضر میشود در باغوحش کار کند. بیشتر داوطلبان، ماهها و گاهی سالها منتظر خالی شدن پستی در باغوحش میمانند که سالانه ۲۵هزار دلار یا حتی کمتر حقوق دارد. بسیاری از آنها برای گذران زندگی باید سراغ شغل دوم بروند یا به حقوق همسرشان هم تکیه کنند. در حقیقت، به دلیل سروکار داشتن با کود حیوانی، کار در باغوحش در گروهی از مشاغل قرار میگیرد که جامعهشناسان آن را «کار کثیف» مینامند؛ شغلهای ناخوشایندی که برای جامعه لازم هستند ولی بسیاری از مردم از آن اجتناب میکنند.
یکی از کارگران گفت: «وقتی که صبح اولین نفری هستید که به قفس گوریل وارد میشوید و از شب پیش آنجا تمیز نشده است، برای هوشیار شدن نیاز به قهوه نخواهید داشت! باور کنید که خواب از سرتان میپرد. هر کسی نمیتواند از عهده چنین وظیفهای برآید.»
یکی از کارگران باغوحش، داستان راهبهای را تعریف کرد که دانشآموزان یک کلاس را به باغوحش برده بود. راهبه در حالی که او صدایش را میشنید، به کودکان گفته بود: «این از آن دست شغلهایی است که اگر تحصیلات خود را به پایان نرسانید، نصیبتان خواهد شد!» کارگری که این گونه به عنوان یک درس عبرت استفاده میشد، مانند بیشتر کارکنان باغوحش مدرک دانشگاهی داشت.
یکی از کارگران شرایط شغلی خود را توصیف کرد: «کار سختی است. کار یدی است و در معرض آبوهوای سخت فضای باز قرار میگیرید. از طرفی اگر نیمه شب مشکلی برای حیوانات پیش آید، با شما تماس میگیرند. وقتی به خانه میروید، چنان خسته و فرسوده هستید که دیگر نای هیچ کاری را ندارید. کمر انسان میشکند.»
تامپسون توضیح میدهد: «با شروع مصاحبه از کارگران باغوحش، پرسیدیم که چه عاملی باعث استعفای آنها میشود؟ در چه صورت، شغل خود را رها خواهند کرد؟» یکی پاسخ داد که کار چندانی نمیتوانند برای مجبور کردن من به استعفا انجام دهند. یکی دیگر از آنها گفت هیچ موردی به ذهنش نمیرسد.
استاد دانشگاه فکر کرد: «همین است. استعفا حتی برایشان تعریف هم نشده است. کارکنان مورد نظر را پیدا کردیم. اینجا میتوانیم روی افرادی مطالعه کنیم که برای یک دغدغه و آرمان کار میکنند.» راز تلاشهای آنها در معنایی است که در شغل خود یافتهاند. دو پژوهشگر ما متوجه شدند که میزان شور و اشتیاق کارگران برای شغلشان حتی به سطحی میرسد که آن را بتوان یک رسالت و ماموریت نامید. یکی از کارگران توضیح داد: «این شغل نمایانگر باورهای فرد است. انگار مانند یک رسالت و ماموریت قرار بوده چنین کاری انجام دهیم. انگار همواره بخشی از ما با این شغل آمیخته بوده است.»
یکی دیگر از کارگران به استاد دانشگاه گفت: «این بخشی از هویت من است و مطمئن نیستم قادر به توضیحش باشم. این شغل باید در خون شما باشد؛ همانطور که برخی از فوتبالیستها و مربیان هیچگاه بازنشست نمیشوند. آن شغل در خون آنهاست. ژنتیک من هم از هر چه که ساخته شده باشد، مرا به سمت حیوانات سوق میدهد.» دو پژوهشگر ما به این نتیجه رسیدند که کار در باغوحش مانند صنعتگر، پزشک، دانشمند یا هنرمند بودن است. در بسیاری از جهات، شغل و روحیه آنها با یکدیگر مشابه است. همه بخشی از افراد بسیار متعهد به شغل خود هستند.
این معنای شغل آنها، باعث میشود فارغ از کمبود حقوق و مشکلات شغلی، مشتاقانه به فعالیت ادامه دهند. در مواردی، مشکلات حتی انگیزه آنها را نیز بالا میبرد. کارگران باغوحش خود را بخشی از جنبش زیستمحیطی حفاظت، تنوعزیستی و آموزش میدانند. یکی از آنها که برای مصاحبه داوطلب شده بود، توضیح داد: «بیشتر مردم فکر میکنند که باید حیوانات را در حیات وحش رها کرد. خب، واقعا برای بسیاری از این حیوانات هیچ حیاتوحشی باقی نمانده است. زیستگاه طبیعی آنها از بین رفته و اگر آنها را رها کنیم، جایی برای زندگی پیدا نمیکنند. ما باید کاری برایشان انجام دهیم و اگر زادآوری در اسارت تنها راهکار جلوگیری از انقراضشان باشد، با آن مشکلی ندارم.»
چنین حس قدرتمندی از معنا و اهمیت شغل، باعث میشود که حتی جزئیترین و دشوارترین وظایف هم آسان شوند. یکی دیگر از کارگران گفت: «یکی از ویژگیهای این شغل آن است که در نهایت برای حیوانات هر کاری میکنم؛ حتی اگر آن کار سابیدن راهروهای پشتی باشد.»
اما این سطح از تعهد، رایگان نیست. افرادی که برای آرمان خود، فداکاری میکنند، از رهبران سازمانی نیز انتظار مشابهی دارند. آنها تحمل افراد بیمسوولیت را ندارند. آنها به آن دسته از رهبران سازمانی احترام میگذارند که دغدغه مشابهی داشته باشند. از طرفی تمایل ندارند، میزان اهمیت کارشان برای مدیران روشن شود. از این میهراسند که انگیزههای درونی آنها به بهای کاهش حقوق و حمایتهای سازمانی تمام شود.
تامپسون و باندرسون نوشتند: «کارگران باغوحش از آنجا که یک مسوولیت اخلاقی برای مراقبت و حفاظت از حیوانات قائل هستند، معیارهای بسیار سطح بالایی برای اقدامات و تصمیمات مدیریت تعیین میکنند.»
یکی از کارگران گفت: «زمانی که فهمیدم ۱۵هزار دلار بودجهای که قرار بود صرف حیوانات شود، به کار دیگری اختصاص یافته است، به شدت عصبانی شدم. فکر میکنم که مدیرانمان باید تمرکز و توجه بیشتری داشته باشند. آنها باید به همان اندازه که من به حیوانات اهمیت میدهم، اهمیت دهند؛ شاید چنین نمیکنند.»