مشکل را عمیقا بشکافید
حالا چی؟ حالا میتوانیم آنها را به سمتی هدایت کنیم که اتفاق را در ارتباط با دستاوردی که میخواهند توصیف کنند. چنین چیزی قبل از مشخص شدن دستاورد رخ نمیدهد. هدف شما این است که داده جمعآوری کنید (واقعیتهای موقعیت) و همچنین چشمانداز شریکتان را در مورد آن داده بدانید. در اصل، میخواهید چیزی را ببینید که آنها میبینند و اینکه چطور میبینند. این باعث میشود شکل اولیه موقعیت را داشته باشید، کمک میکند با دیدگاه آنها همدلی کنید، و کشف کنید که تفسیر آنها از این موقعیت کجا و چگونه مانع دستاوردی میشود که خواهانش هستند.
یک یادآوری که تاکنون نتوانستهام به اندازه کافی به اشتراک بگذارم: سطح همدلی خود را بالا نگه دارید (بدون اینکه فکر کنید احساسات آنها مال شماست).
وقتی افراد موقعیتهای ناراحتکنندهای را که در آن بودهاند توصیف میکنند، شروع به سرزنش کردن خودشان میکنند. گاهی به انتقاد از خود روی میآورند و گاهی دیگران را مقصر این شرایط میدانند. هر چه ارتباطات بیشتری ایجاد کنید - یعنی شناخت بدون قضاوت و همراه شدن با اعتقاد به قابلیتها و حسن نیت طرف مقابل - آنها کمتر حالت تدافعی میگیرند. این موضوع مهمی است، چون همانطور که دیدهایم، رفتن در حالت تدافعی، جلوی خلاقیت را میگیرد و بدون خلاقیت، همان استراتژیهای بیاثر همیشگی دائما تکرار میشوند. خیلی مهم است که شما همواره کنجکاو باشید تا این فرآیند را به عنوان یک چکلیست دنبال نکنید. اگر واقعا کنجکاوی داشته باشید - مثل یک کودک ۶ ساله که دیدی وسیع دارد و هنوز دنیا برایش عجیب و جالب است - این فرآیند برای شما و شریکتان طبیعی به نظر میرسد. اگر سعی کنید کنجکاوی «الکی» داشته باشید، شریکتان میفهمد که واقعا اهمیتی قائل نیستید.
گفتوگوی اشتباه:
- دارا: بگو در حال حاضر چه اتفاقی در تیم تو در جریان است.
- بن: رامونا رهبر تیم نیست، اما برای همه رئیسبازی درمیآورد.
- دارا: اوه اوه. خب، تو چه کار کردهای؟
در این گفتوگو، دارا در مورد اتفاقی که واقعا در حال رخ دادن است، کنجکاوی نشان نمیدهد. در عوض، او برچسبی را که بن به موقعیت چسبانده، میپذیرد: «رامونا برای همه رئیسبازی درمیآورد.» به عبارت دیگر، رامونا خودش همان مشکل است. اگر این درست باشد، تنها راهحلی که داریم این است که از دست رامونا خلاص شویم یا نفوذ او را در تیم به هر طریقی خنثی کنیم.
برچسبهایی را که شریکتان تحمیل میکند فورا نپذیرید. در عوض، از او بخواهید شرایط را با جزئیات توصیف کند.
گفتوگوی درست:
- دارا: بگو در حال حاضر چه اتفاقی در تیم تو در جریان است.
- بن: رامونا رهبر تیم نیست، اما برای همه رئیسبازی درمیآورد.
- دارا: بیشتر توضیح بده. دقیقا چه کار میکند و چه میگوید؟
- بن: در جلسات از همه بیشتر حرف میزند و با همه در مورد جزئیات و اولویتها بحث میکند. او باورش شده که جواب همه سوالات را دارد و بقیه ما همه احمق هستیم.
دارا به سه روش، به دنبال واقعیتهای قابل اثبات است، نه برچسبها یا تفسیر بن از واقعیتها: اول، او از بن میخواهد «بیشتر توضیح دهد». دوم، او عمدا از کلمه «دقیقا» استفاده میکند. و سوم، در مورد رفتارها توضیح میخواهد؛ اینکه رامونا «چه کار میکند و چه میگوید».
بن در پاسخ، واقعیتهای جزئی را مطرح میکند: زیاد صحبت کردن با آدمها و تمرکز بر جزئیات و اولویتها. همچنین تفاسیری ارائه میکند که دارا میخواهد بیشتر در مورد آنها بداند: رامونا بحث میکند و به این دلیل این کار را انجام میدهد که احساس برتری دارد.
مهمترین وظیفه دارا در این شرایط همدلی کردن است، در حالی که تفسیرهای بن را نه میپذیرد و نه با او کلکل میکند. یکی از بهترین هدایایی که میتوانید به شریک خود بدهید، انعطافپذیری برای در نظر گرفتن احتمالات دیگری است که او به آنها توجه نکرده است. کار آسانی نیست. مغز ما ماشین معناسازی است و حتی وقتی دلیل چیزی را نمیدانیم، دوست داریم جای خالی را بدون شناخت کامل آن، با چیزی پر کنیم. بنابراین به تفاسیر افراد اهمیت ندهید.
گفتوگوی اشتباه:
- بن: او با همه بحث میکند. باورش شده که جواب همه سوالات را دارد و بقیه ما همه احمق هستیم.
- دارا: شاید بحث میکند چون میخواهد پروژه به موفقیت برسد و فکر میکند ممکن است شما نکته مهمی را از دست بدهید.
در عوض، اول باید تایید کنید که حق با اوست و بعد به آرامی کاری کنید گزینههای دیگر را در نظر بگیرد.
گفتوگوی درست:
- بن: او با همه بحث میکند. باورش شده که جواب همه سوالات را دارد و بقیه ما همه احمق هستیم.
- دارا: قطعا این یک توضیح است. و دارم فکر میکنم چه چیزهای دیگری میتواند درست باشد؟ آیا احتمالات دیگری هم هست که بتوان به تمایل رامونا به بحث کردن ربط داد؟
- بن: فکر میکنم او از اینکه هیچ کس دیگری این مخالفتها را ابراز نمیکند، دلسرد شده است. حدس میزنم شاید حتی خودش آنها را باور ندارد. فقط سعی میکند همه ریسکهای موجود را برای ما روی میز بگذارد.
وقتی کسی در یک مشکل گیر میکند، همیشه داستانی در مورد آن میسازد. گاهی اوقات این داستانها - آگاهانه یا ناخودآگاه - درست میشوند تا از افراد در برابر تغییر محافظت کنند: رامونا بحث میکند چون فکر میکند بقیه احمق هستند، نه به این دلیل که فکر میکند بقیه ممکن است نکتهای را نادیده بگیرند. اگر من ارتقای شغلی نگیرم، فکر میکنم دلیلش این است که رئیسم از من متنفر است، نه اینکه فردی که انتخاب شده، تجربیات و مهارتهایی بالاتر از من دارد. افرادی که در چنین مشکلاتی گیر میکنند، به کمک شما نیاز دارند تا از این داستانسازیها رها شوند. با سوال کردن و مطرح کردن موقعیتهای دیگر، به آنها کمک کنید بفهمند داستانشان تنها واقعیت موجود نیست. این واقعیت میتواند خشم آنها را فروبنشاند و فضا برای خلاقیت و همفکری بیشتر ایجاد کند.
در قسمت بعد، میگوییم چطور باید دادهها را از تفسیرهای شخصی تفکیک کنیم.