پیدا شدن نقطه کور رابطه بشر و واقعیت
اگرچه بسیاری از کاوشگران غربی و اندیشمندان اروپایی در آن دوران به این نتیجه رسیدند که جوامع کشفشده جدید فاقد دانش بنیادین و قابل اعتنایی هستند که بتوان به آن اتکا کرد، اما همین رویارویی با طرز تفکر و نگرشهای متفاوت بود که موجب بیدار شدن غربیها از خواب عمیقی شد که آنها را در برگرفته بود و به این ترتیب اولین گامها برای شکلگیری و گسترش تمدن جهانی، مفهوم انسانیت و حقوق بشر که برخی از جوامع کشفشده جدید در آن پیشگام بودهاند برداشته شد.
در نتیجه وقوع چنین تحولات فلسفی بود که تحقیق و تفحص بر رابطه بین استدلال، ایمان و واقعیت گسترش روزافزونی پیدا کرد تا اینکه فیلسوفی بزرگ و تاثیرگذار در غرب ظهور کرد و او کسی نبود غیر از امانوئل کانت. این فیلسوف برجسته آلمانی در سال ۱۷۸۱ کتاب «نقدی بر استدلال محض» را منتشر کرد که بیشتر از هر کتاب دیگری بر متحولسازی ذهن خوانندگان تاثیرگذار بود و تاکید بسیار زیادی بر اعتماد و اعتقاد راسخ به قدرت ذهن انسان داشت. کانت در این کتاب مهر تاییدی زد بر این ادعا که ذهن انسان قادر به کسب دانش و «خودآموزی» است و ذهن انسان برای شناخت واقعیت نیازی به عامل بیرونی ندارد، بلکه خودش میتواند واقعیتها را با کمک قدرت تفکر و منطق به شکلی عمیق و معنادار درک کند.
با این همه، کانت معتقد است که چون ذهن انسان به تفکر ادراکی و تجربیات زنده متکی است پس هیچگاه نخواهد توانست به آن درجه از اندیشهورزی خالص و تمامعیار که برای شناخت ذات چیزها موردنیاز است دست یابد و در بهترین حالت قادر خواهد بود تا در مورد آنچه در درون و فراسوی چیزها در حال روی دادن است گمانهزنی کند. اما این به آن معنا نیست که او میتواند به دانش واقعی و عمیق مرتبط با آن چیزها برسد.
در طی دو قرن بعد از مطرح شدن این نظریه کانت، تفکیک بین خود واقعیت و برداشت بشر از آن همچنان به قوت خود باقی بود و هنوز هم به نظر میرسید آنچه بشر از آن با عنوان واقعیت یاد میکند تنها یک تصویر ناقص و مبهم از واقعیت است و به عبارت بهتر، تنها تصویر موجود و در دسترس از واقعیت بهحساب میآید. در نتیجه به دلیل نبود هرگونه مکانیزم جایگزینی برای این قضیه، چنین به نظر میرسد که نقطه کور رابطه بشر و واقعیت تا امروز همچنان به قوت خود باقی مانده است. اما با ظهور و گسترش هوش مصنوعی شرایط بهگونهای در حال رقم خوردن است که بسیاری از صاحبنظران را به این نتیجه رسانده که گویا هوش مصنوعی در حال ارائه ابزارهای جایگزینی است که به انسان امکان ارزیابی و شناخت دقیق و کامل و درنتیجه درک تمامعیار و عمیق واقعیت را میدهد.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پیشرفتهای بزرگی در زمینه فیزیک به وقوع پیوست که جنبههای جدید و غیرمنتظرهای از واقعیت را هویدا ساخت که در مدل کلاسیک فیزیک به آنها توجهی نشده بود. درواقع در مدل کلاسیک فیزیک که ریشه در عصر روشنگری و رنسانس داشت، جهان بر پایه فضا، زمان، ماده و انرژی در نظر گرفته میشد که هرکدام از آنها بهصورت مطلق و ثابت فرض میشدند. در مدلهای جدید اما عنصر دیگری به نام نور وارد شد و توضیحات شفافتری برای خصوصیات نور ارائه شد که نتایج برآمده از آن در قالب درک سنتی از فیزیک قدیم قابل توضیح نبود. تا اینکه آلبرت اینشتین وارد عرصه شد و توانست با کار بر روی فیزیک کوانتوم و تئوریهای نسبیت عام و نسبیت خاص بسیاری از این معماها را بهطور کامل حل کند. درواقع، اینشتین تصویری از واقعیت فیزیکی را آشکار ساخت که تا پیش از آن کاملا پوشیده و ناپیدا بود و بر اساس آن، فضا و زمان بهصورت یک مفهوم واحد در نظر گرفته میشدند که در آن نگرشهای فردی انسان صرفا در چارچوب قوانین فیزیک کلاسیک محدود نمیماندند.
بعدها ورنی هایزنبرگ و نیلز بوهر نیز با توسعه مکانیک کوانتوم کوشیدند تا بسیاری از مفروضات جاافتاده و قدیمی مربوط به ماهیت دانش را به چالش بکشند. هایزنبرگ بر این مساله تاکید داشت که واقعیت فیزیک فاقد یک فرم ذاتی مستقل است و تنها از طریق فرآیند مشاهده است که «به وجود آمده است» و به همین دلیل هم هست که «یک مسیر فقط به این دلیل به وجود میآید که ما آن را مشاهده میکنیم». بوهر نیز بر این نکته تاکید داشت که مشاهده هم بر واقعیت تاثیر میگذارد و هم آن را شکل میدهد و ذهن انسان مجبور میشود تا از میان جنبههای متعدد و تکمیلی واقعیت، آن جنبهای را بهعنوان واقعیت در نظر بگیرد که در یک زمان خاص برایش هویدا میشود. هوش مصنوعی اما به خاطر آزاد بودن و نداشتن این محدودیت قادر است تمام سطوح مختلف و لایههای گوناگون درک و فهم را جستوجو کند و به این وسیله به انسان کمک کند تا شکاف موجود در قدرت مشاهده انسان را پر کند و به انسان امکان اندازهگیری و درک مفاهیم و واقعیتها را بدهد.
در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم و با کاملتر شدن این تئوریها این امکان به وجود آمد تا نظریههای هوش مصنوعی و یادگیری ماشینی رنگ واقعیت به خود بگیرد و جهشهای بزرگ و بیسابقهای را به ثبت برساند. بر این اساس، بخشی از پتانسیلهای عظیم هوش مصنوعی در توانایی گسترده آن برای اسکن کردن مقادیر نامحدودی دیتا بهمنظور آگاهی یافتن از الگوهای حاکم بر آنها نهفته است.
در واقع، هوش مصنوعی به این توانایی رسیده تا با گروهبندی واژگانی که همراه باهم و در کنار هم میآیند جملهسازی کند یا با بررسی میلیونها تصویر از گربهها و استخراج شباهتهای بین آنها به درک درستی از این موجود برسد. شکلگیری و گسترش همین الگوهای مبتنی بر شباهتها و تفاوتها توسط هوش مصنوعی است که تمام آن چیزهایی را شکل میدهد که ما از آن با عنوان «دانش هوشمصنوعی» یاد میکنیم.