من و همکارانم، از طریق یکسری آزمایش که ۷۵۹ استارت‌آپ صنایع مختلف در شهرهای میلان، تورین و لندن را دربرمی‌گیرد، دریافتیم شرکت‌هایی که روش دقیق فرموله کردن و آزمایش فرضیه‌‌‌ها را به صورت مداوم مورد استفاده قرار می‌دهند، از همتایان خود بهتر عمل می‌کنند. احتمال اینکه این شرکت‌ها ایده‌‌‌های غیرقابل اجرا را زودتر کنار بگذارند، به سمت مسیرهای امیدوارکننده‌‌‌تر تغییر جهت دهند و درآمدزایی بیشتری داشته باشند، بیشتر بود. این مطالعه بر اساس تحقیق دیگری که در سال ۲۰۲۰ در مقیاس کوچک‌تر انجام شده بود صورت گرفته است. نتایج هر دو مطالعه را نشریه HBR منتشر کرده است. تکرار مطالعات، روش مهمی برای اعتباربخشی و گسترش یافته‌‌‌های اولیه است. مطالعه دوم نه‌تنها یافته‌‌‌های مطالعه اول را تقویت می‌کند، بلکه در مورد اثربخشی به کارگیری رویکرد علمی در کارآفرینی بینش عمیق‌‌‌تری ارائه می‌دهد.

کارآفرین دانشمند

«استفاده از رویکرد علمی» برای یک استارت‌آپ به چه معناست؟ در اصل، معنایش این است که ایده‌‌‌های کسب و کار را به‌‌‌عنوان فرضیه‌‌‌هایی که باید آزمایش شوند در نظر بگیرید، نه آیه‌‌‌هایی نازل شده که به هر شکلی باید از آنها دفاع کرد. مهم‌تر از همه، مطالعات نشان می‌دهد که این طرز فکر علمی قابل آموزش است. کارآفرینانی که در موارد زیر آموزش دیده‌‌‌اند، در فرآیند تصمیم‌گیری و نتایج کسب و کار خود پیشرفت‌‌‌های قابل اندازه‌‌‌گیری نشان دادند:

۱- با یک نظریه شروع کنید: با قوی‌‌‌ترین شهود و حس درونی خود شروع کنید، اما در صورت لزوم آماده آزمایش نظریه‌‌‌های جایگزین باشید.

۲- فرضیه‌‌‌های خود را بیان کنید: فرضیات خاص فردی خود را در مورد ایده کسب و کارتان به وضوح بیان کنید.

۳- فرضیه‌‌‌های خود را اعتبارسنجی کنید: برای آزمودن فرضیه‌‌‌های خود یکسری آزمایش‌‌‌ طراحی کنید.

۴- اصلاحات و آزمایش مجدد انجام دهید: تئوری‌‌‌های خود را مداوم و بر اساس نتایج تجربی که به دست می‌‌‌آید اصلاح کنید.

استارت‌آپ ایتالیایی «می‌‌‌موتو» (MiMoto) را که یک سرویس اشتراک «موپد» (نوعی موتورهای گازی کوچک) است و در این مطالعه شرکت داشته در نظر بگیرید. فرضیه اولیه این استارت‌آپ این بود که دانشجویان کالج که از کلاسی به کلاس دیگر می‌‌‌پرند، بازار هدف اصلی آنها خواهد بود. اما وقتی موپدها را در نزدیکی محوطه دانشگاه قرار دادند، خیلی سریع متوجه شدند که گروه‌‌‌های سنی دیگر هم از آنها استفاده می‌کنند؛ به‌‌‌خصوص شاغلان متخصصی که الگوهای رفت و آمد قابل پیش‌بینی در طول روز ندارند.  بنیان‌گذاران می‌‌‌موتو با استفاده از این داده‌‌‌ها به مرحله طراحی ایده‌‌‌شان بازگشتند. آنها یک فرضیه جدید ایجاد کردند - اینکه متخصص‌‌‌های جوان، به‌‌‌ویژه وکلایی که دائم از این جلسه به آن جلسه می‌‌‌روند، مشتریان ایده‌‌‌آل آنها خواهند بود. این تغییر محور که به جای چسبیدن به احساس درونی اولیه، ریشه در شواهد تجربی داشت، شرکت را در مسیر امیدوارکننده‌‌‌تری قرار داد. یکی دیگر از شرکت‌کنندگان در مطالعه، شرکت سرمایه‌گذاری متمرکز بر پایداری «اوسنس» (Osense) بود که پس از جمع‌‌‌آوری داده‌‌‌هایی حاکی از شکست محصولش – یک پلتفرم اجاره همتا به همتا – جلوی هدررفت زمان و منابع را گرفت.  بنیان‌گذاران اوسنس در عوض با آزمایش دقیق فرضیه خود، به سرعت به سمت ایده امیدوارکننده‌‌‌تری تغییر محور دادند: درست کردن پلتفرمی برای ردیابی میزان انتشار کربن غیرمستقیم سازمان‌ها (میزان انتشاری که به اسکوپ ۳ معروف است و در زنجیره تامین ‌سنجیده می‌شود).

قدرت تغییر محور

در واقع، یکی از یافته‌‌‌های کلیدی ما این است که کارآفرینانی که دارای ذهنیت علمی هستند، به احتمال بیشتری پروژه‌‌‌های مشکوک را کنار می‌‌‌گذارند و در نتیجه کمتر احتمال دارد که ورشکست شوند. بنیان‌گذاران با تشخیص زمانی که یک ایده کار نمی‌‌‌کند، می‌توانند تلاش‌‌‌های خود را به سمت پروژه‌‌‌های امیدوارکننده‌‌‌تر دیگری هدایت کنند و از هزینه‌‌‌ کردن در جاهای اشتباه که بسیاری از استارت‌آپ‌‌‌ها را به سقوط می‌‌‌کشاند، اجتناب کنند. چیزهای دیگری هم در این باره هست. بنیان‌گذارانی که از رویکرد علمی در آزمایش ما استفاده می‌‌‌کردند، بیشتر احتمال داشت که یک یا دو تغییر استراتژیک عمده در کارشان ایجاد کنند، و احتمال اینکه هیچ‌گاه تغییر محور ندهند یا تغییر محور نامحدود داشته باشند، کمتر بود. این نشان می‌دهد که تفکر علمی به جای دست و پا زدن‌‌‌های نامنظم یا پایبندی سرسختانه به یک مدل شکست‌خورده، منجر به تغییرات متمرکزتر و خودخواسته می‌شود. دو مکانیزم کلیدی، این اثرات مثبت را اثبات می‌کنند. اولین مکانیزم «جست‌‌‌وجوی اثرگذار» است و به بنیان‌گذارانی اشاره دارد که چون در اولویت‌‌‌بندی ایده‌‌‌هایی که احتمال موفقیتشان بالاتر است بهتر عمل می‌کنند، اثرگذاری بیشتری دارند. مکانیزم دوم «عدم‌قطعیت روش‌‌‌شناختی» است. بنیان‌گذاران علمی، به شکل سالمی نسبت به مسائل تردید می‌کنند و بنابراین مفروضات خود را به صورت انتقادی بررسی می‌کنند و مشکلات احتمالی را شناسایی می‌کنند. مساله قابل‌توجه این است که تاثیر رویکرد علمی، به‌‌‌ویژه در میان بنگاه‌‌‌های موفق‌‌‌تر مشهود بود. در مطالعه اخیر ما، ۲۵‌درصد سازمان‌هایی که بالاترین درآمدزایی را داشتند، از روش علمی استفاده کرده بودند و به طور متوسط ۲۸‌هزار یورو بیشتر از همتایان خود در گروه کنترل حاضر در آزمایش، درآمد داشتند. برای ۵‌درصد اول، این تفاوت ۴۹۲‌هزار یورو بود. با اینکه رویکرد علمی می‌تواند شانس موفقیت یک استارت‌آپ را به طور قابل‌توجهی افزایش دهد، اما یک مسیر قطعی را هم تضمین نمی‌‌‌کند. شکست هنوز یک احتمال است، اما حتی آزمایش‌‌‌های شکست‌‌‌خورده هم درس‌‌‌های ارزشمندی ارائه می‌دهند. موفقیت در کارآفرینی با اعتقاد راسخ به یک دیدگاه واحد به دست نمی‌‌‌آید، بلکه باید به صورتی منظم و سیستمی به تست کردن ایده‌‌‌های مختلف پرداخت.

منبع: Knowledge Insead