طنز سرخ: حکایت‌هایی از زندگی در دولت سوسیالیستی

به گزارش گروه آنلاین روزنامه دنیای اقتصاد؛ در یکی از جشن‌های سالگرد انقلاب اکتبر عدّه‌ای از اعضای حزب کمونیست در یک روستا برای گرامیداشت این روز باشکوه دور هم جمع شده بودند. بالاترین مقام محلّی حزب شروع به سخنرانی کرد و گفت: «رفقای عزیز! بیایید به دستاوردهای شگفت‌انگیز حزبمان در سال‌های بعد از انقلاب نگاهی بیندازیم. به عنوان مثال به ماریا که اینجا ایستاده است نگاه کنید. 

قبل از انقلاب او چه وضعی داشت؟ یک زن دهقان بیسواد بود که نه کفش داشت و نه لباس. و حالا؟ یک کارگر نمونه دامداری است که در همه جای این منطقه او را می‌شناسند. به ایوان نگاه کنید. او فقیرترین آدم این روستا بود که نه اسب داشت، نه گاو داشت، و نه حتی یک تبر. و حالا؟ راننده تراکتور است و دو جفت کفش دارد. یا به همین آقای تروفیم آلکسیف نگاه کنید. او قبل از انقلاب یک لات بی‌سروپا بود، یک میخواره بی‌آبرو، یک آدم هرزه حال به هم زن. هیچ‌کس در این منطقه حتّی ذرّه‌ای به او  اعتماد نداشت. ولی حالاچه؟ به برکت انقلاب دبیر کمیته حزب شده است».

هفت معمّا در دولت سوسیالیستی: 

هیچ‌کس کار نمی‌کند ولی برنامه‌های توسعه همیشه با موفقیت اجرا می‌شوند. برنامه‌های توسعه اجرا می‌شوند، ولی قفسه‌های فروشگاه‌ها خالی است. قفسه‌های فروشگاه‌ها خالی است ولی کسی گرسنگی نمی‌کشد. کسی گرسنگی نمی‌کشد ولی هیچ‌کس خوشحال نیست. هیچ‌کس خوشحال نیست ولی کسی شکایتی ندارد. هیچ‌کس شکایت ندارد ولی زندان‌ها پر از مخالفان سیاسی است. 

مردی به کمیته محلی حزب کمونیست رفت و گفت: «من می‌خواهم عضو حزب شوم. از کجا باید شروع کنم؟» یکی جواب داد: «از مراجعه به روانپزشک».