داستان مشهوری هست که جان راکفلر سال۱۹۲۸، یعنی یک سال پیش از اتفاقات بورس نیویورک که منجر به رکود بزرگ شد، کفشهایش را در والاستریت به دست پسرکی برق میانداخته است و پسر بدون اینکه راکفلر را بشناسد به او درباره سهمهای ارزنده توصیه میکرده است. راکفلر هم به شیوه خود توصیههای پسرک را عملی کرد و گفت وقتی یک پسرک کفاش، توصیه بورسی میکند باید از بورس خارج شد و او با همین تصمیم، ثروتش را از توفان ۱۹۲۹ نجات داد. شاید تصور شود نوعی خودپسندی طبقاتی در پس ذهن راکفلر بوده است؛ اما منطق وی کاملا ریشه…