شورش قحطی ۱۲۷۷ قمری
مردم پایتخت از بینانی پریشانحال بودند، دکانهای نانوایی پر شلوغ و با این راههای بد، غله به شهر نمیرسید. گرسنگی شرم زنان را برده بود، به هرکس در کوی و برزن میرسیدند، یاری میجستند. روز هفدهم شعبان ۱۲۷۷ شاه از شکار باز میگشت که انبوه چند هزار نفری زنان، جلوی او را گرفتند، نان خواستند و پیش چشم شاه، دکان نانوایی را چپاول کردند.
همین که شاه به قصر خود رسید، به دستور او دروازههای شهر را بستند. روز بعد آشوب از نو برخاست. با وجود آنکه دروازهها را بسته بودند، چند هزار زن هجوم آوردند، به ضرب سنگ و چوب دروازهبان را از پای درآوردند، به شهر ریختند. قرار این بود که مقدمه هنگامه را جماعت زنها فراهم سازند و در پی آنها مردان بریزند و شورش برپا کنند، شاه از بالای قصر با دوربین به ازدحام مردم مینگریست. کلانتر شهر (محمود خان نوری) هم آمد و پهلوی شاه ایستاد، از شاه سرزنش و پرخاش شنید که این چه وضعی است؟ کلانتر گفت: میرود که غوغا را بخواباند. کلانتر با گروهی از گماشتگانش به جمعیت زنان حمله بردند، خودش با چوب دستی که داشت چند نفر را کتک زد، به ضرب چوب او، از زنی خون جاری شد و از زنان شیون و فغان برخاست.
شاه برآشفت و کلانتر را فراخواند. بیدرنگ فرمان داد ریشش را ببرند و او را به چوب و فلک ببندند، کلانتر شوریدهبخت زیر چوب و فلک بود که شاه گفت: طناب. فورا امر شاه اجرا شد، به طنابش انداختند، جسد برهنه کلانتر را در بازار روی زمین کشاندند و تا سه روز او را از پا در میدان شهر آویزان کردند، به دنبال اعدام کلانتر، همان روز همه کدخدایان محلههای شهر را آوردند و به چوب و فلک بستند، آن روز طغیان مردم فرو نشست، طغیانی که با انقلاب مویی فاصله داشت، روز بعد ۱۹ شعبان، شاه جامه سرخ غضب پوشید و با تنبیه کسان دیگر، ترس در دل مردم انداخت، اما تا مشکل نان حل نشد، شورش مردم فرو ننشست یک ماه بعد و در ماه رمضان باز مردم شورش کردند.
ارسال نظر