تختی در بویینزهرا
در اینجا بخشی از گفتوگوی عرب با «ایسنا» را میخوانید: وقتی که در بویینزهرا زلزله رخ داد و بسیاری از هموطنان کشته شدند با پیشنهاد و پیگیری تختی برای کمک به زلزلهزدگان، من به همراه ابوالفضل حسینپور و تختی در بازار تهران راه افتادیم و درحالیکه کیسههای بزرگ شکر برای جمع کردن پول دست من و حسینپور بود از اول سبزهمیدان تا چارسو بازار با کمکهای مردم و بازاریان این کیسهها پر شد. یک وانت هم همراه ما بود که پتو و دیگر اقلام غیرنقدی را جمعآوری میکرد. نکته جالب این بود که مردم وقتی تختی را میدیدند بینهایت به او احترام میگذاشتند. مردم اصلا نگاه نمیکردند که در جیبشان چقدر پول دارند بلکه دست در جیبشان میکردند و هرچه داشتند داخل کیسهها میانداختند که این موضوع نشاندهنده میزان احترام و عشق مردم به تختی بود.
پس از آن به بانک ایرانیان در خیابان حافظ آمدیم اما وقتی میخواستیم پول را شمارش کنیم، تختی به ما گفت نیازی به شمارش نیست. اصلا کیسه را باز نکنید. ما هم همانطور کیسهها را تحویل یکی از کارمندان بانک که خودش معرفی کرد دادیم. وقتی تختی این حرف را زد من با تعجب به حسینپور نگاه کردم اما حسینپور گفت تختی دقیقا اینها را میشناسد و بیحساب حرفی نمیزند. خلاصه ما همانطور آن پول را به آن کارمند بانک تحویل دادیم که دو روز بعد رفتیم پول را گرفتیم و به سمت بویینزهرا حرکت کردیم. دقیقا مبلغ جمعآوری شده یادم نمیآید اما به قدری زیاد بود که با آن پول میشد یک دهکده خرید. کما اینکه با پولی که جمعآوری شد و از جاهای دیگر مثل خانیآباد که محله تختی بود و عدهای دیگر از بازاریان جمع کردند بسیاری از مردم زلزله زده توانستند خانههای خود را بسازند و زندگیشان سروسامان دوباره بگیرد.
وقتی میخواستیم به بویینزهرا برویم من ماشین خوبی داشتم اما تختی قبول نکرد و گفت با ماشین خودم میرویم. یک بنز مشکیرنگ داشت که چند بار در طول راه خراب شد و ما مجبور شدیم راه سه ساعته را ۹ ساعته طی کنیم. جوادزاده هم همراه ما بود که خیلی بیشتر از ما به تختی نزدیک بود. جوادزاده کارمند ثبت احوال بود و در قهرمانی کشور در شیراز نیز بهعنوان سومی رسیده بود. به بویینزهرا که رسیدیم چند نفر به تختی گفتند پولها را تحویل شهرداری بدهید. یکی دیگر گفت به استانداری بدهید بهتر است اما تختی گفت نیازی به این کارها نیست و بهتر است پولها را بیواسطه خودم تحویل مردم بدهم این جوری خیالم راحتتر است. باور کنید یک صف که نمیدانم انتهای آن کجا بود تشکیل شد و تختی خودش در جلوی صف ایستاد و پول را بین مردم تقسیم کرد. وقتی پولها تمام شد مردمی هم که در صف ایستاده بودند تقریبا تمام شدند.
ارسال نظر