بلایا و بیماریهای واگیردار در ایران به روایت سفرنامهنویسان
بسیاری از این بیماریها هم ناشناخته بودند، هر چند در همه مناطق ایران مردم درگیر این بیماریها نبودند. ابتلا به آنها با آب و هوا و شیوه زندگی و معیشت مردم رابطه مستقیمی داشت. علائم اکثریت این بیماریهای ناشناخته تب و سردرد شدید بوده است. بهعنوان مثال دن گارسیا دسیلوا فیگویروا در کتاب سفرنامهاش که در دوره صفویه از ایران دیدن کرده است در مورد یکی از این بیماریها چنین مینویسد: «روز ششم ژوئن، پس از غروب آفتاب، سفیر از کاشان عزیمت کرد... عصر هنگام، حاکم و قاضى ده همراه چند روحانى ژندهپوش و گروهى از سکنه ده به دیدار سفیر آمدند و با مهربانى هرچه تمامتر با وى گفتوگو کردند. ضمن تعارفات گفتند از پانزده، بیست روز پیش، بیشتر ساکنان ده، بهخصوص زنان و جوانان، از بیمارى دشوارى رنج مىبرند و متذکر شدند که بیمارى مزبور با سردردى شدید و برنتافتنى توأم است و بهسبب نبودن دارو، در پنجمین یا ششمین روز ابتلا بیمار را از پا درمىآورد. جز آنکه برخى از بیماران بهطور اتفاقى عرق کرده از مرگ رستهاند. سفیر از آنها پرسید که آیا این مرض عود هم مىکند و واگیردار است؟ در پاسخ این سوال عدهاى گفتند که بیشتر بیماران روز سوم ابتلا هذیان مىگویند و بیشتر کسانىکه با آنها در تماس بودهاند دچار عفونت شده بهطور ناگهانى مردهاند و افزودند که تا آن زمان از یکصد و پنجاه نفر ساکنان دهکده سى نفر جان سپردهاند و تعدادى در همان حدود بیمارند و در بدن مردگان لکههاى سیاه دیده مىشود... بدانها توصیه کرد علىالعجاله کسى را به کاشان بفرستند که جراحى را براى خون گرفتن به ده بیاورد؛ و آنها را مطمئن ساخت که اگر بیمارى تازه آغاز شده باشد دو سه بار خون گرفتن موجب تسکین بیمار خواهد شد. از قضا، پس از بازگشت از قزوین اطلاع یافتیم که توصیه وى موثر واقع شده است...»(ص۲۴۸-۲۴۷). نویسنده درمان آن را خون گرفتن از بیمار تشخیص داده که با این کار بهبودی برای بیماران حاصل شده است. شاردن نیز در کتاب سفرنامهاش به این تبها که ایرانیان در فصل تابستان و پاییز به آن دچار میشدند اشاره میکند. وی دلیل تب را غالبا بر اثر سوءتغذیه و مصرف نامتعادل و بیش از اندازه میوه میداند و چون در فصل پاییز انواع میوه بیش از فصلهاى دیگر وجود دارد شیوع تب در این فصل بیشتر است. شاردن همچنین مینویسد که در ایران پزشک زیاد وجود دارد اما مریض کم است و دلیل آن هواى خشک و سالمى است که جز در نواحى ساحلى، در دیگر مناطق این سرزمین وجود دارد و به این سبب و نیز به دلیل اینکه مردم در مصرف غذا زیادهروى نمىکنند و آرامش روحى نیز دارند به ندرت مریض مىشوند. (شاردن، ج ۳، ۱۱۱۹) اما زمانی که در ایران کسی به بیماری مبتلا میشود و طبیبان از معالجه وی ناامید میشوند مردم برای سلامتی وی دست به دعا میشدند.
اما گاهی دعا هم حاصلی نداشت و بیمار از دنیا میرفت. کارری در کتاب سفرنامهاش دراینباره چنین مینویسد: «کسان وى از معالجه نومید مىگردند، طرف عصر در پشتبام آتشى مىافروزند تا همسایگان با دیدن آن دست به دعاى بیمار بردارند و از خدا شفاى او را مسألت کنند. اگر از دعا نیز سودى حاصل نشود و بیمار درگذرد، همه اطرافیان بهخصوص زنان داد و فریاد و نوحه و زارى راه مىاندازند و با صداى گریه شروع به ذکر نیکیها و آرزوهاى مرده مىکنند و کسى پیش داروغه مىفرستند تا اجازه حمل و شستوشو و دفن صادر کند. سپس ملاى مسجد مىآید و جسد روى تابوتى براى دفن به گورستان حمل مىشود». (سفرنامه کاررى، ۱۵۰) در دوره افشاریه و نادرشاه افشار نیز گزارشهایی از بیماریهای همهگیر در میان سفرنامهها دیده میشود. فریزر در سفرنامهاش از بیماری واگیرداری در میان ایرانیان صحبت میکند که علائم آن تب شدید بوده و باعث مرگ هزاران تن از زنان و مردان و کودکان شده است. این بیماری ضعیفان را از میان برده و زورمندان را ناتوان کرده است.(فریزر، ۴۳ و ۴۴) همچنین در این دوره هم بیماری طاعون در ایران فراگیر شد. بنا به نوشته فلور در ناحیه میان همدان اپیدمی طاعون همهجاگیر شده بود و دویست هزار تن از مردم را هلاک ساخته بود. علاوه بر طاعون در اصفهان خشکسالی سختی هم روی داده بود که کسی نظیر آن را ندیده بود و تا ۱۵ ژانویه سال ۱۷۳۱ برف و باران نبارید که بر اثر سرما و قحطی و خشکسالی تعداد زیادی از مردم جان خود را از دست دادند. در نتیجه این مصائب نیازمندیهای زندگانی در اصفهان در سه ماهه نخست سال بسیار گران شد. این وضع بدتر شد چون نائبشهر آدمهایی را به آبادیها فرستاد تا از ارسال مواد غذایی به شهر جلوگیری کنند برای اینکه او و همگنانش از انبارهای خصوصی غلات را به بهای گزاف بفروشند.(فلور، ۲۳ و ۲۴) در دوره قاجار هم مانند دورههای قبل به بیماریهای فراگیر در سفرنامهها پرداخته شده است. گزارشهایی زیادی از بیماریهای همهگیر خصوصا وبا، طاعون، سرخک، مخملک، سرخچه، اسهال خونی، هیضه(وبای اطفال)، مالاریا و ... گزارش شده است پولاک که خود طبیب بوده و در دوره قاجار به ایران سفر کرده است مینویسد که نظر شایع و رایج اروپا مبنی بر اینکه امراض همهجاگیر تاثیر فوقالعاده کمی در تقلیل میزان جمعیت دارد و به محض برطرف شدن بیماریها باز خلا جمعیت ناشی از آن برطرف میشود، برای مشرق زمین اعتباری ندارد. در شرق بر اثر بروز و شیوع این بیماریها چندان بر مرگومیر افزوده میشود که مثلا مناطقی که سی و سه سال پیش طاعون در آنجا بیداد کرده است، هنوز هم دچار کمی جمعیت است و صدمه اینگونه بیماریها و جبران آن بسیار سخت است.(پولاک، ۴۶۳) در این جا فقط به ذکر یک مورد از هر کدام اشاره میشود. وبا در سال ۱۲۳۶ در خلیجفارس اتفاق افتاد و روزانه ۱۵۰۰ نفر را میکشت و ناچارا اجساد آنان را دریا میانداختند. این بیماری از طریق ایران به روسیه و سپس از آنجا به کشورهای اروپایی سرایت کرد. در انگلیس به سبب پیشگیری، میزان تلفات چندان نبود. دولت انگلیس به این نکته توجه داشت که وبا با فقر و نوع تغذیه مردم رابطه مستقیم دارد به همین خاطر به وضع مال و تغذیه بیماران مخصوصا مردم پایین شهر که اکثر مبتلایان از آنها بودند توجه بیشتری کرد، به همین دلیل آمار مرگومیر بهشدت کاهش یافت. (ناطق، ۱۲) اما در ایران به دلیل عدم توجه دولت مرکزی به این امر و عدم آگاهی مردم و تسلیم تقدیر الهی شدن روز به روز آمار افزایش یافت.