بررسی دلایل رشد «نوگالس آریزونا» و عقبماندگی «نوگالس سونورا» از نگاه عجم اوغلو و رابینسون
اقلیم یکسان، اقتصاد ناهمسان
دارون عجم اوغلو و جیمز ای رابینسون در فصل اول کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» به بیان و چگونگی دو دنیای بهشدت متفاوت از نظر نهادهای سیاسی-اقتصادی درحالیکه در یک یک اقلیم جغرافیایی مشابه قرار دارند میپردازند، در بخش «نوگالس آریزونا» شاخصهایی مانند در آمد خانوار، نرخ سوادآموزی، امید به زندگی، خدمات بهداشتی و درمانی و میانگین سنی شهروندان تفاوت فاحش و عمدهای با بخش «نوگالس سونورا» دارد. ساکنان نوگالس سونورا درحالی از ضعف شاخصهای مذکور رنج میبرند که علاوه بر آن فساد و بیکفایتی سیاستمداران افسارگسیخته شده و دموکراسی نیز تجربه کاملا متاخری برای آنها است. اما چگونه است که دو نیمه یک شهر تا این اندازه میتوانند متفاوت باشند؟
هدف این دو اقتصاددان از توصیف این دو دنیا چیست؟ آنها در واقع بهدنبال واکاوی و توصیف جریان کلانتری هستند، «جریان استعماری تاریخی» که طی قرنها روند اقتصادی-سیاسی حاکم بر جوامع آمریکای لاتین را شکل داده است.
اندیشیدن به چرایی تفاوت میان دو قسمت نوگالس پاسخهای زیادی را در نظر میآورد، ممکن است به تفاوت ساکنان و تفاوت ژنتیک شهروندان این دو بخش اشاره شود، درحالیکه چنین نیست و اهالی نوگالس آریزونا و نوگالس سونورا، نیاکان مشترک دارند، از یک جور غذا و موسیقی لذت میبرند و شاید بتوان گفت فرهنگ مشابهی نیز دارند، درنهایت باید گفت توضیح بسیار ساده و صریحی برای تفاوتهای میان دو نیمه نوگالس وجود دارد که قابل حدس زدن است: «نوگالس آریزونا، در ایالاتمتحده قرار دارد. اهالی آن به نهادهای اقتصادی ایالاتمتحده دسترسی دارند که آنها را قادر به انتخاب آزادانه مشاغل، کسب تحصیل و مهارتها میسازد و کارفرمایان را به سرمایهگذاری در بهترین تکنولوژی تشویق میکند که منجر به دستمزدهای بالاتر برای آنها میشود. آنها همچنین به نهادهای سیاسی دسترسی دارند که به آنها اجازه مشارکت در فرآیندی دموکراتیک برای انتخاب نمایندگانشان و تغییر آنها را میدهد. درواقع سیاستمداران خدمات پایهای(از بهداشت و درمان عمومی و امنیت جادهها گرفته تا قانون و نظم) را که شهروندان متقاضی آنها هستند، فراهم میکنند. اما اهالی نوگالس سونورا، آن قدرها خوششانس نیستند؛ آنها در جهانی متفاوت زندگی میکنند که با نهادهای مختلف شکل گرفته است. این نهادهای مختلف، انگیزههای نامتجانسی برای اهالی دو نوگالس و برای کارآفرینان و کسبوکارهای مایل به سرمایهگذاری در آنجا ایجاد میکنند. این انگیزههای ایجادشده توسط نهادهای متفاوت دلیل اصلی تفاوتهای رونق اقتصادی در دو طرف مرز هستند.
پرسش بنیادینی که در اینجا مطرح میشود این است که «چرا نهادهای ایالاتمتحده برای موفقیت اقتصادی، بهتر از نهادهای مکزیک یا باقی کشورهای آمریکای لاتین هستند؟» پاسخ به این پرسش در روش شکلگیری جوامع مختلف طی دوره استعمار اول ریشه دارد. بعد از آن تفاوتی نهادی رخ داد که تا به امروز طول کشیده است. برای فهم این واگرایی باید به پیریزی مستعمرات در آمریکای شمالی و لاتین تامل کنیم. در واقع بررسی تاریخ استعماری آمریکای لاتین به فهم وقایعی کمک میکندکه تا به امروز روی خاستگاههای سیاسی-اقتصادی این جغرافیا تاثیر گذاشته و در ضمیر تاریخی این اقلیم ماندگار شده است، به همین منظور باید به ۵۰۰ سال پیش برگردیم و با مطالعه موردی بوئنسآیرس و چگونگی پایهریزی آن و قصههایی که حول این شهر بهعنوان پایتخت کنونی آرژانتین شکل گرفته بوده بپردازیم.
اسپانیا یکی از کشورهایی بود که بیش از ۵۰۰ سال قبل به سودای تشکیل امپراتوری و مستعمره ساختن کشورهایی که غنی از ثروت طبیعی بودند به کشورهای آمریکای جنوبی هجوم برد. استعمارگری اسپانیا در قاره آمریکا گسترش استعمارگری تحت تاج کاستیا (en) توسط کنکیستادورها یا همان فاتحان اسپانیایی آغاز شد و در ادامه توسط مدیران و مبلغان مذهبی توسعه یافت، انگیزه اصلی آنها برای گسترش استعمار، تجارت و القای ایمان کاتولیسیزم با استفاده از سرخپوستان بود.
این امر با سلب مالکیت زمین از بومیها، گماشتن آنها به بیگاری، وضع دستمزدهای پایین برای خدمات نیروی کار، اعمال مالیاتها و قیمتهای بالا بر کالاهایی که حتی به طور داوطلبانه خریداری نمیشدند، حاصل شد. گرچه این نهادها ثروت زیادی برای پادشاهی اسپانیا به ارمغان آورد و مهاجران اسپانیایی و نوادگان آنها را خیلی ثروتمند ساخت، آمریکای لاتین را به نابرابرترین قاره در جهان تبدیل، و همه امکانهای بالقوه اقتصادی آن را نابود کرد. در سراسر جهان مستعمراتی اسپانیا در قاره آمریکا، نهادها و ساختارهای اجتماعی مشابهی پدید آمد. اسپانیا بعد از اجرای مرحله اولیه چپاولگری و فرو نشاندن تمنای طلا و نقره، برای استثمار بومیان، شبکهای از نهادها ایجاد کرد. مجموعه کامل «انکومیندا، میتا، توزیع کالا و باربری» بهگونهای طراحی شده بود که سطح زندگی مردم را به حد بخور و نمیر تنزل دهد و همه درآمدها را به نفع اسپانیاییها قبضه کند.
پایهریزی بوئنسآیرس
بوئنسآیرس که از نظر لغوی به معنای «هوای خوب» است، اقلیمی دلنواز و معتدل داشت. با این حال، نخستین اسپانیاییهایی که به سودای استعمار به این جغرافیا پا گذاشتند، مدت کوتاهی آنجا ماندند. تاریخ یورشهای استعماری به بوینس آیرس، امتناع محلیان و تن دادن به ستم استعماری در مقابل استعمارگران را در کارنامه خود دارد، نباید فراموش کرد استعمارکنندگان توریست نبودند که در پی هوای خوب باشند، بلکه در پی منابعی برای استخراج و نیروی کار مستعد بیگاری بودند.
نمونهای از امتناع محلیها و کشتهشدن استعمارگران به مبدا این حرکت و بیش از پانصد سال قبل بازمیگردد، در اوایل ۱۵۱۶ خواندیاز دیسولیس دریانورد اسپانیایی حرکت خود را به سمت دهانه عریض سواحل شرقی آمریکایجنوبی آغاز کرد. دیسولیس با عبور از ساحل، ادعای مالکیت آن سرزمین را برای اسپانیا مطرح کرد و نام رودخانه آن را «ریودی لاپلاتا»، به معنای رودخانه نقره گذاشت، چراکه مردم محلی نقره داشتند. مردم بومی اطراف دهانه رود چارواس در اروگوئه فعلی و کوئراندی در دشتهایی که بهعنوان پامپاس در آرژانتین مدرن شناخته میشوند، به مقابله جانانه با تازهواردها برخاستند. این محلیها شکارچیهایی بودند که در قالب گروههای کوچک بدون قدرتهای سیاسی متمرکز زندگی میکردند. در واقع، به محض اینکه دیسولیس قلمروهای جدیدی را کشف و تلاش کرد آنها را به تصرف اسپانیا درآورد، بومیان چارواس برای کشتن او دست به دست هم دادند.
در تکاپوی اسیرکردن محلیهای بوئنسآیرس
۱۸ سال بعد استعمارکنندگان بازهم با رویاهای دور و دراز به سمت بوئنسآیرس رهسپار شدند. در ۱۵۳۴ اسپانیا به شکلی خوشبینانه، نخستین هیات اعزامی مهاجران را تحت رهبری پدرو دیمندوزا راهی آنجا کرد. آنها همان سال درحومه بوئنسآیرس شهری بنا نهادند که به مکانی ایدهآل برای اروپاییها تبدیل شد. چارواس و کوئراندی آماده خدمت نبودند. آنها از تهیه غذا برای اسپانیاییها و همینطور بیگاری دادن امتناع کردند و با تیر و کمان به مستعمرهنشینان جدید یورش بردند. اسپانیاییها که پیشبینی نکرده بودند چطور غذای خود را تهیه کنند، گرسنه ماندند. بوینسآیرس جایی نبود که آنها رویایش را در سر داشتند. این منطقه هیچ طلا یا نقرهای برای استخراج نداشت و نقرهای که دیسولیس کشف کرد، در واقع همه از دولت اینکا در آند، در غرب دور میآمد. با این حال این اتفاقات نیز باعث نشد که مستعمرهنشینان دست از تلاش بکشند و کماکان به راه خود ادامه دادند. اسپانیاییها درحالیکه برای زنده ماندن تلاش میکردند، به جست و جوی کشف مکانی جدید رفتند که جواهرات بیشتری داشته باشد و جمعیتی که بشود استثمارش کرد. در ۱۵۳۷ یکی از هیاتهای اعزامی اسپانیا با رهبری خوان دی آیولاس وارد رودخانه پارانا شد و به جستوجوی معبری برای رسیدن به اینکاها پرداخت. در این مسیر، با «گوارانای» یعنی مردمان غیرمهاجری که از راه اقتصاد کشاورزی مبتنی بر ذرت و نشاسته کاساوا گذران میکردند، مواجه شد. دىآیولاس به سرعت دریافت که گواراناییها با مردمان چارواس و کوئراندی کاملا فرق دارند. بعد از جنگی مختصر، اسپانیاییها بر گوارانای غلبه و شهری بنا کردند به نام «نوئسترا سنورا دی سانتا ماریا دی لا آسونسیون» که تا به امروز پایتخت پاراگوئه باقیمانده است. فاتحان اسپانیایی از طریق وصلت با شاهدختهای گوارانایی خودشان را بهعنوان اشراف مطرح کردند. آنها سیستمهای موجود کار اجباری و باج و خراج گوارانای را با زمامداری خودشان تطبیق دادند. این همان نوع مستعمرهای بود که میخواستند و ظرف چهار سال بوئنسآیرس را ترک کرده و به شهر جدید نقل مکان کردند.
پاریس آمریکایجنوبی
بوئنسآیرس، «پاریس آمریکایجنوبی»، شهری پر از بلوارهایی به سبک اروپایی مبتنیبر ثروت کشاورزی عظیم پامپاس بود که تا ۱۵۸۰ دیگر کسی در آن مستقر نشد. رهاسازی بوئنسآیرس و فتح گوارانای، نشانگر چرخش منطق استعمار اروپا در قاره آمریکا است. مستعمرهنشینان اسپانیایی اولیه چنانکه خواهیم دید، برخلاف مستعمرهنشینان انگلیسی علاقهای به کشت زمین توسط خودشان نداشتند؛ آنها میخواستند دیگران برایشان کار کنند و ثروت، طلا و نقره را برای چپاول میخواستند.
بهدنبال کشفی بزرگتر از آمریکا
هیاتهای اعزامی دی سولیس، دی مندوزا و دیآیولاس بهدنبال جایی مشهورتر از سرزمینی بودند که کریستف کلمب در جزایر باهاماس در ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ کشف کرد. گسترش اسپانیا و استعمار قاره آمریکا بهجد با تهاجم به مکزیک توسط هرنان کورتس در ۱۵۱۹، اعزام فرانسیسکو پیزارو یک دهه و نیم بعد و اعزام پدرو دی موندزا به «ریو دی لاپلاتا» تنها دو سال بعد از آن آغاز شد. طی قرن بعد، اسپانیا بیشتر مناطق مرکزی، غربی و جنوبی آمریکایجنوبی را فتح و به مستعمره تبدیل کرد، درحالیکه پرتغال در شرق مدعی برزیل بود.
استراتژی استعمار اسپانیا بهشدت موثر بود و ابتدا توسط کورتس در مکزیک تکمیل شد، این کار براساس این ملاحظه بود که بهترین روش برای اسپانیا بهمنظور مطیع کردن مخالفان، تسلط بر رهبری آنجا بود. این استراتژی اسپانیا را قادر به ادعای مالکیت بر ثروت انباشته رهبر و اجبار مردمان بومی به دادن باج و غذا میکرد. گام بعدی استقرار خودشان بهعنوان نخبگان جدید جامعه بومی و مستولیشدن بر نهادهای موجود مالیاتگیری، باج و خراج و بهویژه کار اجباری بود. وقتی کورتس و مردانش، در ۸ نوامبر ۱۵۱۹، به تنوچتیتلان پایتخت بزرگ آزتک وارد شدند، مورد استقبال موکتزوما، امپراتور آزتک قرار گرفتند که با نادیدهگرفتن توصیههای مشاورانش، تصمیم گرفته بود به شکلی صلحآمیز از اسپانیاییها استقبال کند. آنچه بعدا اتفاق افتاد بهخوبی در کتاب مشهور «دستنوشتههای فلورانس» (۱۵۴۵) اثر برناردینو دی ساهاگون، کشیش فرانسیسکن توصیف شده است. [اسپانیاییها] ابتدا موکتزوما را با خشونت اسیر کردند... سپس همه تفنگها به غرش درآمدند... ترس همه جا را فراگرفته بود. نفسها در سینهها حبس شده بود. با وجود اینکه هنوز شب فرا نرسیده بود، وحشت سایه گستر شده بود و مردمان در بهت و هراس فرو رفته بودند. فردای آن روز، [اسپانیاییها] همه چیزهایی را که نیاز داشتند اعلان کردند: نان ذرت مکزیکی سفید، بوقلمونهای برشته، تخممرغ، آب تمیز، چوب، هیزم، زغالچوب... این در واقع، دستور موکتزوما بود.
استیلای نظامی بر آزتکها
اسپانیاییها با چموخم کارها که آشنا شدند، از موکتزوما سراغ خزانه شهر را گرفتند. آنها با شور و شوق در جستوجوی طلا بودند. موکتزوما و اسپانیاییها که دوروبرش را احاطه کرده و بازوی او را گرفته بودند، بهسوی انبار رفتند. وقتی به انبار یا تئوکالکوا رسیدند، اشیای قیمتی را آوردند...، ابزار، سپرها، بشقابهای طلا... حلقههای طلایی، خلخالهای طلایی، بازوبندهای طلایی و پیشانیبندهای طلایی و سپس به جدا کردن طلاها پرداختند... در یک لحظه هیجانی همه چیزهای گرانبها را آتش زدند. همه چیز را سوزاندند و طلاها را در قالب شمشهای مجزا شکل دادند... وارد هرجایی میشدند. همه چیز را تصرف میکردند، هر چیزی که میدیدند به چشمشان خواستنی میآمد. حالا آنها انبار شخصی موکتزوما را میخواستند... ثروت [موکتزوما] را در مکانی به نام توتوکالکو بهدست آوردند... همه چیزهای گرانبها را. گردنبندها و آویزها، النگوهای منگولهدار و آویزهای طلا، تسمههای طلا و فیروزه و دیهیم حاکم. همه چیز را قبضه کردند. استیلای نظامی بر آزتکها در ۱۵۲۱ کامل شد. کورتس، بهعنوان والی ایالت اسپانیایی جدید، تقسیم ارزشمندترین منابع، یعنی جمعیت بومی را، از طریق نهاد انکومیندا آغاز کرد. انکومیندا نخستینبار در اسپانیای قرن پانزدهم و در پی بازپسگیری جنوب کشور از مغربیها- عربهایی که از قرن هشتم در آنجا مستقر بودند- ایجاد شد. در جهان جدیده، انکومیندا شکل مهلکی به خود گرفته بود و عبارت بود از اهدای مردم بومی به اسپانیاییهایی که با نام انکومندرو شناخته میشدند. مردم بومی مجبور بودند به انکومندرو باج و خراج بدهند. در عوض انکو مندرو آنها را به کیش مسیحیت در میآورد.
روایت دست اول روشنی از نحوه کار انکومیندا از بارتولومه دلاس کازاس، کشیش دومنیکن، به ما رسیده است که اولین و یکی از کوبندهترین انتقادات از نظام استعماری اسپانیا بهشمار میرود. دلاس کازاس در سال ۱۵۰۲ با ناوگان کشتیهای تحتفرمان نیکولاس دی اوواندو حاکم جدید، به جزیره اسپانیایی هیسپانیولا وارد شد. او با مشاهده رفتار بیرحمانه و استثمارگرانه با مردمان بومی که هر روزه شاهدش بود از خواب غفلت بیدار و شوریدهحال شد. در ۱۵۱۳ بهعنوان کشیش در فتح کوبا حضور داشت و حتی یک انکومیندا به عوض خدماتش به او اهدا شد. اما، او هدیه را نپذیرفت و مبارزهای طولانی برای اصلاح نهادهای استعماری اسپانیایی آغاز کرد. تلاشهای او در کتابش با نام «پاسخی کوتاه به آزار بومیها» که در ۱۵۴۲ نوشته شد و حملهای ویرانگر به وحشیگری قانون اسپانیا بود به اوج خود رسید. او در مورد انکومیندا در نیکاراگوئه میگوید: هر یک از مهاجران در شهری که به او تخصیص یافته (یا بهعبارت قانونی آن، به تیول او در آمده) ساکن میشود، اهالی را بهکار برای خودش وادار میکند، مواد غذایی کمیاب آنها را میگیرد و بر زمینهایی که بومیها مالک بودهاند و روی آن کار میکردهاند و راستی در آن کشت و زرع میکردهاند، دست میاندازد. مهاجران، همه بومیان- اعم از اعیان، پیران، زنان و کودکان- را بهعنوان اعضای خانه اربابی خود تلقی میکنند و به همین ترتیب، شب و روز بیهیچ منافع از آنها کار میکشند. دلاس کازاس در مورد استیلا بر نیو گرانادا، یعنی کلمبیای اسپانیا را این گونه گزارش میدهد: اسپانیاییها برای تحقق هدف بلندمدت تصاحب کل طلای موجود، استراتژی معمولی تقسیم شهرها و اهالی در میان خودشان (یا چنان که خودشان میگویند واگذاری تیول) را به کار گرفتند... و سپس مثل همیشه آنان را بردگان خود تلقی کردند. مردی که فرماندهی لشکر اعزامی را بر عهده داشت پادشاه سرزمین را دستگیر و او را شش یا هفت ماه زندانی کرد و به طور کاملا نامشروع طلا و زمرد بیشتر و بیشتری طلب کرد. این پادشاه که نامش بوگوتا بود چنان وحشتزده شد که از شدت اضطراب و برای رهایی خودش از چنگال شکنجهگران، پذیرفت که خانهای مملو از طلا تحویل دهد؛ برای این منظور مردمانش را به جستوجوی طلا فرستاد و آنها ذرهذره طلا و سنگهای قیمتی گرد آوردند. اما خانه پر نشد و اسپانیاییها اعلام کردند که او را به خاطر خلف وعدهاش خواهند کشت. فرمانده [اسپانیایی] دستور داد پادشاه را نزد او که نماینده قانون است ببرند. وقتی پادشاه را آوردند رسما متهمش کرد و حکم داد که وی به جرم اصرار بر عدم اجرای تعهدات معامله، شکنجه شود. پادشاه را از سقف آویزان کردند، به پاهایش بخو زدند، از بینیاش سیخ گذراندند و شکم و کف پاهایش را سوزاندند. فرمانده اسپانیایی هر از گاهی به او نگاهی میکرد و میگفت باید چنان شکنجه شود تا طلای مورد نظر فراهم آید. پادشاه سرانجام بر اثر زجرهایی که به او دادند از پا در آمد. استراتژی و نهادهای استیلایی در جاهای دیگر امپراتوری اسپانیا هم مشتاقانه مورد قبول قرار گرفت. این استراتژی در فتح پرو توسط پیزارو بیش از جاهای دیگر کارگر افتاد. دلاس کازاس روایتش را اینگونه شروع میکند:
در سال ۱۵۳۱ تبهکار دیگری به همراه تعدادی از افراد به پادشاهی پرو سفر کرد و با هدف تقلید استراتژی و تاکتیکهای همتایان ماجراجویش در سایر نقاط جهان جدید دست به این اقدام زد.
پیزارو از ساحلی نزدیک شهر پرویی تامبس شروع و به سوی جنوب پیشروی کرد. در ۱۵ نوامبر ۱۵۳۲ به شهر کوهستانی کاجامارکا رسید که آتاهوالپا امپراتور اینکا با ارتشش در آن مستقر بود. روز بعد، آتاهوالپا که برادرش هواسکار را در نبرد بر سر جانشینی پدر بیمارشان، هواینا کاپاک شکست داده بود، با همراهانش به اردوگاه اسپانیاییها رفت. آتاهوالپا بهدلیل اخبار بیرحمیهایی که اسپانیاییها پیش از این مرتکب شده بودند، مانند هتک حرمت به پرستشگاه خدای خورشید اینتایه، که خبرش به او نیز رسیده بود خشمگین بود. آنچه پس از این رخ داد خیلی مشهور است. اسپانیاییها برای او دامی پهن کردند. آنها محافظان و ملازمان آتاهوالپا را که احتمالا دو هزار نفر بودند، کشتند و خودش را اسیر کردند. آتاهوالپا برای بهدست آوردن آزادیاش، مجبور شد قول یک اتاق پر از طلا و دو برابر آن نقره را بدهد. او به قولش عمل کرد، اما اسپانیاییها، خلف وعده کردند و او را در ژوئیه ۱۵۳۳ خفه کردند.