عالیخانی: همکاران بسیار خوب و برجستهای داشتم
ولی این مساله کاملا اتفاقی بود و هیچ ارتباطی نداشت و واقعا هیچگاه از این انتخاب خودم پشیمان نیستم و معتقد هستم روی هم رفته تا آن مقداری که من در کار وزارت اقتصاد موفقیت بهدست آوردم، این را مدیون این هستم که همکاران بسیار خوب و برجستهای داشتم که نه فقط تمام آن مدت با صمیمیت برای من کار کردند، بلکه بیشتر آنها برای همیشه دوستان خیلی نزدیک و عزیز من شدند. نیازمند بلافاصله پس از انتصاب بهعنوان معاون صنعتی و معدنی وزارت اقتصاد تغییراتی در دستگاه داده و بهخصوص شخصی به نام مهندس شیرزاد را بهعنوان مدیر کل صنعتی انتخاب کرد که او هم از همکاران خیلی مفید ما شد. خلاصه اینکه در اسفند ۱۳۴۱ ناشناس و کموبیش به صورت یتیم به وزارت اقتصاد آمدم و در پایان ۱۳۴۲ تمام هستههای اصلی یک گروه بههم پیوسته و یکرنگ و یک فکر گذاشته شده بود و پایههای برنامههای سالهای بعد ما هم ریخته شد. در این زمینه یکی از کارهای دیگر وزارت اقتصاد تماس با بانکهای توسعه صنعتی بود. دو بانک توسعه صنعتی داشتیم یکی به نام بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران که مقداری از سهامش متعلق به گروههای خارجی بود و باقی سهام میان ایرانیها تقسیم شده بود. دولت هم برای تشویق این کار مقداری از پورتفولیوی صنعتی خودش را در اختیار این بانک گذاشته بود. هنگامی که من وزیر اقتصاد بودم، رئیس بانک یک هلندی بهنام رابنشتاین بود و قائممقام مهدی سمیعی بود. بانک دیگر بانک اعتبارات صنعتی ایران بود که سهام آن صددرصد متعلق به سازمان برنامه و مدیر عامل آن علینقی فرمانفرمائیان بود. طبق قانون برنامه سوم نحوه سرمایهگذاری میان این دو بانک تقسیم شده بود. بانک اعتبارات صنعتی ماموریت داشت به صنایعی که کمتر از پانصد هزار تومان سرمایهگذاری میکنند وام بدهد، و بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران به صنایعی که بیش از این مبلغ سرمایهگذاری میکردند. ولی در عمل من متوجه شدم که کار بانک توسعه صنعتی و معدنی چندان چشمگیر نبود؛ ضمن اینکه ظاهرا قرار بر این بوده که طرحها دقیقا بررسی شود و بتوانند صنایع مفیدی را برای کشور ایجاد بکنند در عمل چند طرح مونتاژ بخاری، علاءالدین و فیات و از این قبیل انجام داده بودند. اما از طرف دیگر توانسته بودند گروهی از افراد باصلاحیت و باکفایت را در داخل بانک استخدام بکنند بدون اینکه از این افراد استفاده صحیح شده باشد. به عنوان نمونه بعضی از این اشخاص را نام میبرم، دکتر فریدون مهدوی، ایرج هدایت، سیروس غنی، و چند نفر دیگر از این قبیل. ولی هیچکدام اینها کارهای نبودند.
رضا امین آنجا نبود؟
رضا امین یک بار از آنجا گذری کرده بود، ولی مدتی طولانی نبود و وقتی من وزیر اقتصاد شدم، او رئیس سیمان اصفهان بود. به هرحال از همان ماه اول من متوجه شدم که این آقای رابنشتاین فقط برای گرفتن حقوق و تلف کردن وقت ملت ایران به آنجا آمده و برداشتش هم درباره ایران مانند استعمارگران هلندی در اندونزی است و به درد کار ما نمیخورد.
یک بار هم سر جریانی با او اختلاف نظر پیدا کردم و نامه مفصلی در پنج صفحه به او نوشتم و با خشونت و تندی به او یادآوری کردم که باید مجری سیاستهای دولت و وزارت اقتصاد باشد. این نامه خوشبختانه اثر خودش را کرد و این شخص پیش از موعد تصمیم گرفت که استعفا بدهد و از ایران برود؛ چون کاملا حس کرد که امکان همکاری با مرا نخواهد داشت و خوشبختانه به جای او قاسم خردجو را انتخاب کردند. قاسم خردجو اگر چه به ظاهر مردی زمخت و خشن و نچسب به نظر میرسید، ولی در عمل مردی خوشقلب، جدی، پاکدامن و با علاقه به کاربود. بنا براین آمدن او برای من بسیار مغتنم بود و توانستم با او خیلی زود تفاهم پیدا کنم. البته نیازمند معاون صنعتی من در ماههای اول با او برخورد داشت؛ ولی توانستم میان آن دو هم تفاهم ایجاد کنم و پس از آن با هم بسیار نزدیک و صمیمی شدند. بنابراین با اینکه همه ما نهایت احترام را به استقلال بانک توسعه صنعتی و معدنی میگذاشتیم، ولی به قدری یگانگی نظر و تفاهم وجود داشت که خود کارمندهای بانک به شوخی و جدی میگفتند ما هم شعبهای از وزارت اقتصاد هستیم. چیزی که به این امر کمک کرد این بود که خردجو بلافاصله پس از انتصاب به سمت مدیریت عامل از رضا امین دعوت کرد که با او همکاری کند و علت پیشرفت این بانک و همچنین نزدیکی بسیار زیاد آن با وزارت اقتصاد هم شاید بودن رضا امین بود. رضا امین را برای اولینبار در جلسه تولیدکنندههای سیمان کشور دیدم و از طرز استدلال و بیان و شرح گرفتاریهای صنعت سیمان که به وسیله او انجام پذیرفت، بسیار خوشم آمد و از او چندین بار بهصورت خصوصی خواستم که از اصفهان به تهران بیاید و به من در تصمیمگیری در مسائل مربوط به صنعت سیمان کمک بکند. در همین اوان روزی دعوتنامهای به وزارت اقتصاد رسید که نمایندهای را از طرف دولت به کنفرانس بینالمللی سیمان در دانمارک بفرستند و من هم بیتردید تلگرافی از رضا امین خواستم که به عنوان نماینده دولت ایران به این کنفرانس برود. بعدها امین به من گفت که این کار بزرگترین اثر را در روحیه او داشته. چون هیچوقت فکر نمیکرده که یک مقام دولتی حاضر باشد کسی را که در بخش خصوصی است بهعنوان نماینده خودش به چنین کنفرانسی بفرستد و بعد هم یک چنین سفری بدون هیچگونه سابقه دوستی و خویشاوندی و خلاصه پارتیبازی انجام بپذیرد. بعد هم متوجه شده بود که در دستگاه وزارت اقتصاد کموبیش همه کارها به همین صورت است. این خودش خیلی بین ما نزدیکی بهوجود آورده بود. پس وقتی به بانک توسعه صنعتی رفت بدیهی است که مشکلی در پیش نداشتیم. اصولا هم باید به شما بگویم که من علاقه داشتم که او را به عنوان رئیس شرکت ملی پتروشیمی ایران انتخاب بکنیم؛ ولی او چون به خردجو قول داده بود که به بانک برود، نتوانست این پیشنهاد مرا بپذیرد. به عبارت دیگر از من خواست که خودم به هر صورت هست تصمیمگیری بکنم؛ ولی او قول به خردجو داده. طبیعی است که من هم احترام به قول او گذاشتم و در نتیجه شرکت ملی صنایع پتروشیمی نصیب آقای باقر مستوفی شد.
از خاطرات علینقی عالیخانی در گفت و گو با حبیب لاجوردی، ۱۹۸۵