مقایسه روند توسعه در دوران آتاتورک و پهلوی اول
نوسازی تدافعی
رضاخان پس از ایجاد ثبات نسبی در کشور مورد حمایت عوام و خواص قرار گرفت، زیرا هرج و مرج فرساینده را از میان برداشت و کشور را به ثبات نسبی رساند. از سوی دیگر، خواص بهدلیل برخی حمایتهای رضاخان از مجلس او را درآمد و نویدی بر مشروطه میدانستند. برخی فعالیتهای دینی او نیز توجه علما و تودهعوام را در پی داشت. حکومت در تاریخ ایران در چرخه استبداد- هرج و مرج- استبداد قابلفهم است، شاهعباس اول، نادرشاه و آقامحمدخان نیز در آغاز بهخاطر پایاندادن به هرج و مرج مورد استقبال قرار گرفتند اما بعد به ورطه استبداد سقوط کردند. رضاخان نیز ابتدا با مظاهر و نمادهای مشروطه آغاز کرد و در دوره نخستوزیریاش این تصور را پدید آورد که به مشروطه اعتقاد دارد. سلیمانمیرزا میگفت؛ رضاشاه به حکومت ملوکالطوایفی در ایران پایان داد، تقیزاده نیز بهخاطر امنیتی که رضاشاه برقرار کرده بود از او حمایت میکرد. همچنین مصدق بهرغم سخنرانیهای مخالفتآمیز با رضاخان، بهخاطر خدمات زیربنایی او را ستایش میکرد، اما وی سپس به کمک انگلیس احمدشاه را کنار گذاشت و خود بهعنوان شاه در مجلس موسسان تاجگذاری کرد. رضاشاه از آن پس منش دیکتاتوری در پیش گرفت و وجهه او بهعنوان یک اصلاحگر مخدوش شد. او پاتریمونیالیسم تاریخی ایران را با منش و روشهای خود بازتولید کرد.
رضاشاه مجلس را سرسپرده و مطیع میخواست و از اینرو لیست نامزدهای مجلس را کنترل میکرد و افراد را با عناوینی مانند «مناسب، بد، کلهشق، مضر، دیوانه، خشکمغز، احمق، وطنفروش، بیحیا، خطرناک، مغرور» از شرکت در رقابت کنار میگذاشت. وی همچنین روزنامههای منتقد را محدود میکرد و جاسوسان بسیاری گمارده بود تا حداکثر کنترل را اعمال کنند. وزیرمختار انگلیس در گزارشهای خود از ایران نوشته است: شاه فضای ارعاب و ترس را در جامعه گسترده است، کابینه از مجلس میترسد، مجلس از ارتش میهراسد و همه اینها از شاه واهمه دارند. وی میافزاید: مجلس ایرانیها منشا اثر نیست زیرا وقتی شاه موافق چیزی باشد، آن را تصویب میکنند؛ اگر مخالف باشد آن را رد میکنند اما اگر شاه بهچیزی بیتفاوت باشد مجلسیان بحثهای طولانی و بیحاصلی بر سر آن راهمیاندازند.
بدبینی و خشونت شاه مانع از اعتماد او به اطرافیانش میشد، لذا مدام تلاش میکرد کنترل خود را بر مجلس و احزاب تشدید کند. نخستوزیرانی را انتخاب میکرد که در تلقی عموم افرادی سست عنصر بودند و مردم آنها را دستنشانده ارزیابی میکردند؛ کسانی مانند فروغی، مستوفی و هدایت از این جمله افراد بودند.
شاه همچنین اعضای کابینه را دستچین میکرد. در نوزده سال بین ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۵ که مجلس کابینه را انتخاب میکرد، سی و پنج دولت عوض شدند اما در پانزده سال بعد که رضاشاه همهچیز را کنترل میکرد کابینه فقط دهبار تغییر کرد. افراد این کابینهها هم فقط جای خود را عوض میکردند و بیشتر آنها با نسبتهای فامیلی با جایگاه طبقاتی با هم رابطه داشتند. البته اغلب آنها دارای تحصیلات عالی و دانشآموخته دانشگاههای اروپایی بودند. از این افراد میتوان به داور، فیروز فرمانفرما و عبدالحسن دیبا اشاره کرد. بهخاطر بدبینی شاه و روحیه تمامیتطلبی او، زندگی نخبگان ایران در زمان وی درخشان اما کوتاه بود. رفتار شخصی رضاشاه بنای بر تضعیف مجلس در فرآیند قانونگذاری و رفتار ناخوشایند با وزرا داشت و حتی زمانی که شرایط حسننیت فراهم بود، او با برخوردی منفی با قضایا روبهرو میشد.
در مقایسه با رضاخان، آتاتورک نیز یک دموکراتلیبرال نبود. او حاکمی اقتدارگرا بود که قدرت را بهصورتی آشکار و تحمیلآمیز اعمال میکرد. به گفته خود وی من برای افکارعمومی عمل نمیکنم، من برای ملت و برای خرسندی خودم کار میکنم. او نردبان قدرت را با اتکا بر تواناییهای خود بالا رفته بود و حتی دوستان خود را که مخالف حکومت فردی وی بودند، سرکوب کرد. با این حال تلاش میکرد اقدامات خود را در مجلس ملی به تایید برساند. برخی معتقدند حکومت او شاید حکومتی مردمی نبوده باشد اما از بسیاری جهات و دستآخر، حکومتی برای مردم بود اما برنامههای آتاتورک ساختار طبقاتی ترکیه را دستنخورده بهجا گذاشت و همین عامل بسیاری از مشکلات ترکیه پس از مرگ آتاتورک شد. اما از سویی همین عامل باعث زایش احزاب رقیب در ترکیه و مشارکت آنها در قدرت شد و در یک رویداد کمیاب سیاسی، عصمت اینونو، یک کمالیست وفادار، اجازه داد اپوزیسیون پیروز شود. باورهای شخصی عصمت و کمال نقش مهمی در رفتار آنها در مواجهه با اپوزیسیون داشت. کمال میگفت نمیخواهد سنت حکومت استبدادی را از خود به یادگار بگذارد. عصمت نیز از اینکه انتخابات آزاد در کشورهای همسایهاش برگزار میشد، احساس شرمندگی میکرد. در مقام مقایسه میتوان گفت رهبران ایران و ترکیه هر دو دیکتاتور بودند؛ اما شخص رضاخان خود معیار قانون و فردی خودکامه بود و آتاتورک فردی بود که دیکتاتوریاش را در قانون متجلی ساخت و این قانون اگرچه مستبدانه بود، ولی قالب آن پس از وی باقی ماند و محتوای آن متناسب با شرایط زمانه تغییر داده شد، در حالیکه رضاشاه، خود قالب و محتوای قانون بود و پس از او نظم موجود نیز از میان رفت و دوباره قانون هرج و مرج- استبداد- هرج و مرج بازتولید شد. رضاشاه بعد از خود نهادی بهجا نگذاشت که جانشینان او بتوانند آن را مبنا قرار دهند و مجبور نباشند از نقطه صفر آغاز کنند. با این وصف بهنظر میرسد تفاوتهای شخصی و باورهای این دو رهبر اصلاحگر اثر مهمی در نهادمندی اقدامات آنها و قوام توسعه سیاسی و نهادهای مربوط برجا گذاشته است.
رضاشاه و آتاتورک و تمهید زمینههای ساختاری توسعه سیاسی
بهرغم شباهتهای چشمگیر رژیمهای رضاشاه و آتاتورک در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در وجوه ایدئولوژیک و برنامههای عملی کوتاهمدت، این دو مورد در وجوه موفقیتهای اساسی و دستاوردهای بلندمدت و میراث ملی تفاوتهای بسیار باهم دارند.
این تفاوت بدون شک در توانایی آن دو در نهادینهسازی قواعد اقتدارگرایانه فردی خود بود. توانایی در این امر که این اصول را به بدنه جمعی تزریق کنند و باعث دوام آنها شوند.
رضاشاه نمیتوانست احزاب متعدد را در عرصه سیاسی تحمل کند. حزب ایراننو تنها سه ماه دوام آورد در حالیکه شاهدان و دیپلماتهای غربی آن را یک حزب فاشیستی تلقی میکردند. پس از عزل احمدشاه، بسیاری از سیاسیون امید داشتند که رضاشاه در کنار مجلس دست به اصلاحات بزند اما این اتفاق نیفتاد و رضاشاه تلاش کرد قدرت را از تعرض نهادها و افراد دیگر حفظ کند و آن را بهانحصار درآورد. اعدامهای بدونمحاکمه، تصرف زمینهای زراعی در مقیاس وسیع و دستگیریهای خودسرانه که رضاشاه انجام داد گواه عدمتوجه او به مناسبات جمعی و قانون بود.
رضاشاه برخلاف آتاتورک حمایت نهادی یک حزب را به خود نداشت وحزب ایراننو که حمایت گستردهای برای او به ارمغان آورده بود، خیلی زود فروپاشید و حزب دیگری جایگزین آن نشد. برخی حزب ترقی را خلف ایراننو میدانند اما هیچگاه کارکردهای ایراننو برای رضاشاه تجدید نشد. حزب ترقی در انحصار تیمورتاش بود و تلاش کرد تا زمان انحلالش در سال ۱۹۳۲ در خدمت رضاشاه باشد و از اینرو کارکردهای یک حزب را نداشت و میتوان گفت نظام حزبی در سلطنت رضاشاه هیچگاه بهدنیا نیامد که از افول آن بحث کنیم.
در مقابل، هدف کمال از تاسیس حزب، اول ایجاد نظم در جماعتهای پراکنده فکری و سیاسی بعد از انتخابات ۱۹۲۳ مجلس ملی بود و دوم بسیج اندیشمندان و متفقکردن آنها برای تغییراتی انقلابی در فرهنگ و سیاست. آتاتورک و حزبش مدعی بودند که تمایلات و اهداف ملیای را نمایندگی میکنند که منطبق با مطالبات ملت ترکیه است. اهداف حزب چنین برشمرده شد:
تاسیس ملت واحد از میان تنوعات فرهنگی و نزدیکی شهرها و روستاها بهیکدیگر. زمینههای فعالیت نیز عبارت بودند از: زبان و ادبیات، هنرهای زیبا، تئاتر، ورزش، رفاه، آموزش، کتابخانه و انتشارات، توسعه روستایی و تاریخ ترکیه. به این ترتیب حزب و واحدهای وابسته به آن مانند «خانهملت» به ابزاری برای آموزش و بسیج مردم در جهت اهداف جمهوری آتاتورک تبدیل شد و نقش مهمی در همراهکردن مردم با برنامههای جمهوری آتاتورک ایفا کرد. آتاتورک البته حزب را ابزاری برای پیشبرد هدف خود میدید اما از آن برای ایجاد وفاق میان نیروهای طبقه متوسط شهری برای همراهی آنها با برنامههای خود استفاده کرد. در ایران حزب ایراننو و جانشین آن یعنی حزب ترقی بسیار شبیه حزب مردم درترکیه بودند اما حزب ایراننو و ترقی هرگز به اندازه حزبمردم ترکیه سازمانیافته، منظم و مورد حمایت مردم نبود. رضاشاه در سال ۱۹۳۲ حزب ایراننو را منحل کرد، زیرا ترجیح میداد بهجای حزب از افراد وابسته و قابلکنترل استفاده کند، زیرا وی به حرکتهای جمعی و حزب بسیار بدبین بود.
حزب و نهادهای مشورتی و توزیع قدرت و نحوه استفاده از آنها از مهمترین تفاوتهای میان نوسازی سیاسی رضاشاه و آتاتورک بود. رضاشاه احزاب را مزاحم برنامههای توسعه خود میدید و اجازه پایداری و ثبات به آنها نمیداد حتی اگر آن حزب را خود وی تاسیس کرده باشد و تماما در خدمت اهداف او باشد. وی تکثر احزاب را نوعی هرجومرج و مانع تمرکزگرایی مدنظر خود میدانست، زیرا این احزاب میتوانستند نیروهای اجتماعی را حول شکافهای اجتماعی موجود جمع کنند و سررشته امور را از دست او درآورند. در مقابل آتاتورک احزاب را در خدمت اهداف خود میگرفت و آنها را واسطه خود با جامعه میدانست و لذا برای بسیج نیروها از آن بهرهبرداری کرد. اگرچه حزب آتاتورک نیز فاشیستی بود اما قالب نهادینه آن بعدها زمینه شکلگیری گروهبندیهای متکثر که بنیاد توسعه سیاسی هستند را فراهم آورد. از اینرو میتوان گفت رضاشاه و آتاتورک در تمهید زمینههای ساختاری برای توسعه سیاسی بعد از خود دارای تفاوتهای تعیینکنندهای بودند و موفقیت آتاتورک در نهادسازی سیاسی بیشتر از رضاشاه در ایران بود. رضاشاه در برانداختن نظام پاتریمونیالیستی تاریخی که به ارث برده بود، تردید داشت و فکر میکرد نوسازی را با روشهای سنتی و اقتدارگرایانه بهتر میتوان پیش برد.
اسلام در ایران و ترکیه و نحوه مواجهه رهبران با آن
اسلام بهعنوان دین مشترک دو کشور در ایران و ترکیه یکی از عوامل تعیینکننده نتیجه کارهای رضاشاه و آتاتورک محسوب میشد. اما بهواسطه اشتراک در دین، مواجهه رهبران با آن زمینهساز تفاوت دو کشور در این مقوله است.
آتاتورک توانست اسلام و دین را در ترکیه به جایگاه سنتیاش بازگرداند. اما در ایران، اسلام و روحانیون مذهب شیعه، خواهان تاثیرگذاری در سیاست و جامعه بودند. از این جهت کار رضاشاه بسیار دشوار مینمود. از اینرو آتاتورک با وجود جامعه دینی، موفق به ایجاد یک جمهوری در ترکیه شد، اما رضاشاه در این مسیر شکست خورد.
این دو رهبر بهرغم شباهتهای بسیار برخی تفاوتهای تعیینکننده در فرآیند عمل در مواجهه با دین داشتند. آتاتورک بر پایه الزامات ۶ رویکرد، اصلاحات اجتماعی و فرهنگی را در ترکیه آغاز کرد، جمهوریخواهی، سکولاریسم، ملیگرایی، مردمگرایی، سوسیالیسم دولتی و انقلابیگری. از میان این اصول ششگانه، جمهوریخواهی سنگبنای کارهای آتاتورک بود.
در مقابل، رضاشاه فقط با سکولاریسم، ملیگرایی و سوسیالیسم دولتی آغاز کرد زیرا وی اعتقادی به مردممداری و جمهوریخواهی نداشت. رضاشاه در مواجهه با مخالفان دینی خود از جمله مدرس آنها را سرکوب کرد. آتاتورک البته مذهب را محدود کرد و خلافت را از میان برداشت و تاکید کرد آموزش و قوهقضائیه باید سکولار باشد. این حرکت ترکیه در میان روحانیون شیعه در ایران بازخورد مثبتی نداشت. روحانیت شیعه نمیتوانست خواست انطباق میان فقه و سیاست را نادیده بگیرد و استدلال میکرد در ایران نیز حزب جمهوریخواه میخواهد اسلام را از میان بردارد، لذا وقتی در ایران قرار بود قانون تثبیت جمهوریخواهی در قالب قانوناساسی در مجلس تصویب شود نزدیک به ۵ هزار نفر از علما، بازاریان و مردم در اطراف مجلس تظاهرات کردند. رضاشاه بعدا به قم رفت و در بازگشت گفت: برداشت من از صحبتهای علما این است که آنها معتقدند جمهوریت، اسلام را از میان برمیدارد و آنها خواهان حفظ نظام هستند، لذا از این به بعد نباید کسی به فکر جمهوریت باشد، زیرا اولویت با حفظ اسلام است. اما نباید پیروزی آتاتورک در تاسیس جمهوری و شکست رضاشاه در جمهوریخواهی را به نقش علمای شیعه نسبت داد، بلکه این تفاوت را باید در تفاوتهای منش رضاشاه و آتاتورک و روشهایی جستوجو کرد که آنها برای تغییر برگزیدند.
در مورد تعامل با مذهب در ترکیه باید گفت در سال ۱۹۲۶ که نظام آموزشی ترکیه، سراسری و همسانسازی و منطبق با نظام آموزشی غرب شد، نقش مذهب در ترکیه رو به افول گذاشت. بعد از الغای نظام خلافتی، اتاق کار شیخالاسلام، بالاترین مقام مذهبی، در اختیار نخستوزیر قرار گرفت و مقام مذهبی قدرت مانور خود را در برابر دولت از دست داد. یکی از دلایل موفقیت آتاتورک در از میان برداشتن خلیفه و نظاممذهبی، تدوین سلسله مراتب بوروکراسی و تعیین نقش مذهب در امپراتوری عثمانی بود، لذا این کار دارای پیشینه موفق در ترکیه بود و آتاتورک آن را پیش راند و از اینرو مخالفت جدی با وی از سوی علما در نگرفت.
سازمانهای سیاسی موازی در ترکیه موجب اجماع گروهها در حمایت از آتاتورک در مقابل نیروهای مذهبی شد، اما رضاشاه به نهادهای مستقل اجازه موجودیت نمیداد و حتی نتوانست حمایت کامل اصلاحطلبان ایران را جلب کند. تنها حامی او علیاکبر داور بود که از برنامههای بوروکراتیزاسیون، آموزش و ارتش رضاشاه حمایت میکرد، اما او نیز متفق با شاه معتقد بود ایران هنوز به مرحله بلوغ پذیرش جمهوریخواهی نرسیده است.
این برداشت خود در عدمموفقیت برنامههای شاه برای توسعه سیاسی تاثیر عمیقی داشت، زیرا شاه فکر میکرد وجود نهادهای سیاسی و اجتماعی در ایران به مخالفت با وی و برنامههایش میانجامد، بهعلاوه اینکه وی مردم را برای دخالت در سیاست ذیحق نمیدانست.
نتیجهگیری
بیل و اسپرینبرگ همانند سایر تحلیلگران مسائل خاورمیانه معتقدند رهبران سیاسی در تعیین سیاست توسعه و گذار در خاورمیانه نقش محوری دارند. فرآیندهای سیاسی نظامهای پاتریمونیال پیرامون رهبر پاتریمونیال شکل میگیرد. نوسازی در خاورمیانه بیش از هر منطقه دیگر جهان بهصورت تدافعی شکل گرفته است. یکی از اهداف این استراتژی، حفاظت از نظم سنتی از راه اصلاحات از بالا علیه انقلاب از پایین است. نوسازی تدافعی تلاش برای پیشگیری از تحولات عمده در مناسبات قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی یک جامعه بهوسیله اصلاحات محدود است.
بهرغم شباهتهای بسیار فرآیند نوسازی و دموکراسی در ایران و ترکیه، حضور و غیاب برخی متغیرها در دو کشور آنها را به دو مورد متمایز تبدیل کرده است که مطالعه تطبیقی آنها نقش این متغیرها را روشنتر میکند. از آنجاکه فرآیندهای تحولآفرین با نخبگان و از بالا آغاز شده است، باورها و نظام ارزشی آنها تعیینکننده آینده مسیر توسعه سیاسی در این کشورها است.
آغاز مدرنیزاسیون در هر دو کشور با تحول در نظام سیاسی آنها همراه بود، لیکن آتاتورک در ترکیه تلاش کرد نظام پاتریمونیال را از میان بردارد و اخلاف او این راه را ادامه دادند.
در ایران رضاشاه پاتریمونیالیسم را امتداد بخشید و فرزند او نیز آن را به نحوی دیگر بازتولید کرد. انتخابات آزاد در ترکیه و رقابت حزبی پا گرفت و جز چند مورد دخالت ارتش، این مسیر با فراز و فرود ادامه یافت. در ایران رضاشاه خود را مدار و مرکز همه تحولات قرار میداد، اما آتاتورک برای مجلس ملی اهمیتی قابلتوجه قائل بود. مقاومتهای فرهنگ و نخبگان سنتی در مقابل نوسازی در جریان رقابتهای حزبی مستحیل شد، اما رضاشاه و فرزندش در ایران، آن را انکار و سرکوب کردند.
آتاتورک اهتمام داشت که ترکیه را در مواجهه با تمدن غرب تجهیز کند و تلاش کرد سازوکاری بلندمدت برای چنین هدفی فراهم کند. اگرچه نمیتوان اقدامات رضاشاه و آتاتورک را کاملا آگاهانه دانست، اما در هر حال رضاشاه نظام سنتی را بهرغم نوسازی ظاهری، نگاه داشت و به فرزندش منتقل کرد، اما آتاتورک حضور احزاب و سرچشمههای توزیع قدرت و رقابت و مشارکتی را در ترکیه بنا نهاد که بعد از او به بار نشست.
نخبگان سیاسی ترکیه پس از آتاتورک، با وجود فراز و فرود و دخالتهای گاه و بیگاه ارتش، قواعد دموکراتیک را به رسمیت شناختند و نیروهای اجتماعی متنوع را در قالب رقابتهای حزبی در انتخابات جذب کردند و مانع از هژمونیکشدن این گفتمان برای عصیان در مقابل گفتمان دیگر شدند. در ترکیه عصمت اینونو جانشین آتاتورک به گروههای رقیب اجازه مشارکت و رقابت در انتخابات را اعطا کرد و با پیروزی آنها این روال تثبیت شد، اما در ایران محمدرضاشاه بهعنوان جانشین رضاشاه چنین امکانی را فراهم نیاورد، لذا گفتمانهای مقاومت زیرزمینی شدند که به انقلاب ۱۳۵۷ در ایران منجر شد.
از مقالهای به قلم محمد فرهادی و علی کاظمی