دلایل اجتماعی و اقتصادی خودکشی

 برگزارکنندگان نشست اذعان کردند که حدود سه یا چهار ماه است روند فزاینده‌ موارد مختلف اقدام به خودکشی در بیمارستان‌ها و کلینیک‌های روان‌شناسی گزارش می‌شود و اخبار آن به رسانه‌ها نیز کشیده می‌شود. بنابراین تصمیم به برگزاری نشست‌هایی برای آگاهی‌بخشی و هم‌اندیشی در این‌باره گرفته شده است. در این نشست، خانم دکتر مهناز رونقی، استاد علوم ارتباطات اجتماعی که در زمینه جامعه‌شناسی عواطف و احساسات اجتماعی تخصص دارند، دکتر فاطمه علمدار مدیر گروه روانشناسی اجتماعی در انجمن جامعه‌شناسی، دکتر میترا نیک‌آمال استاد روان‌شناسی و دکتر شیری جامعه‌شناس دیدگاه‌ها و تحلیل‌های خود را بیان کردند.

 رنگ باختن ارزش زندگی

دکتر رونقی پس از خوش‌آمدگویی به حضار، سخنان خود را آغاز کرد و گفت: سال‌هاست که مساله من بیش از هر چیزی ارتباطات انسانی است. در سال‌های اخیر به سمت فرهنگ و مطالعات فرهنگی حرکت کرده‌ام و کم‌کم به سوی مطالعات بین‌رشته‌ای هدایت شدم. به همین دلیل هم الان در میان جامعه‌شناسان و روان‌شناسان هستم و با شما به گفت‌وگو می‌پردازم. همه‌ تلاش ما این است چیزهایی را که در جامعه این روزهای خودمان می‌بینیم و درد آن را حس می‌کنیم، موضوع تفکر خود قرار دهیم و پرسش‌هایی را که برایمان به وجود می‌آید، با دیگران به اشتراک بگذاریم تا بتوانیم پاسخی به آنها بدهیم. مدعی نیستم که درباره همه‌ مسائل نسخه‌ای وجود دارد و می‌توان آن نسخه را عملی کرد، اما می‌توان درباره‌ آن صحبت کرد. ما همه به این نکته آگاه هستیم که درباره‌ مسائل جدی کم حرف می‌زنیم و حواشی جزو مسائلی است که زیاد به آن پرداخته می‌شود. در این مدتی که با خانم دکتر نیک‌آمال و خانم دکتر شیری همکاری می‌کنم، متوجه شده‌ام موضوعی که در میان مراجعان آنان زیاد است و البته این روند افزایشی نیز اذیت‌کننده شده است، خودکشی است. اینکه خودکشی این روزها ترند شده و همه این را می‌بینیم، دلایل مختلفی دارد که می‌توانیم روی آن بحث کنیم.

 این استاد ارتباطات ادامه داد: عنوان بحث من مرگ‌اندیشی است و ظاهرا من باید در این‌باره از نگاه هستی‌شناسانه‌ هایدگر صحبت کنم. جایی که هایدگر از هستی اصیل سخن می‌گوید. بسیاری از شما می‌دانید که هایدگر نگاهی اگزیستانس به مساله‌ مرگ دارد. من می‌خواهم مرگ‌اندیشی را از نگاه انتقادی بررسی کنم که چه اتفاقی رخ می‌دهد که ما در این روزگار بیش از حیات به مرگ فکر می‌کنیم؟ ماجرا این است که بُعد فرهنگی و اجتماعی مرگ بسیار قابل تامل است. فرهنگ طرز اندیشه‌ افراد یک جامعه درباره‌ هر چیزی است و ما آن چیزی را که می‌بینیم این است که روزمره شدن مرگ گویی دور بودن و ویژگی‌های دیگر مرگ را از آن گرفته است. در این فرآیند مرگ تبدیل به یک پدیده کاملا معمولی و پیش پا افتاده شده است. من فکر می‌کنم ما به عنوان نسلی که زندگی کردیم، جنگ را دیدیم و لحظه به لحظه ارزش زندگی را حس کردیم، تا حدی کم‌مایه شدن زندگی را می‌بینیم. ما باید روی بحث‌های بینشی و شناختی کار کنیم؛ یعنی ما شاید ضعف شناختی، معرفتی، روانی، عاطفی و در بخش‌های دیگر داریم. ما در جامعه به‌دلیل همین ضعف‌هاست که به حیات این‌قدر کمرنگ نگاه می‌کنیم. وقتی از حوزه‌ معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی و حتی پدیدارشناسی به مرگ نگاه می‌کنم، زندگی معاصر، تجربه‌ سال‌های اخیر و زندگی پساکرونایی باعث شد تا تعریف ما راجع به بسیاری از موضوعات تغییر کند. ما تبدیل به آدم‌هایی شدیم که در هسته‌های کوچک زندانی شدیم و این فردگرایی مفرط و متورم ما باعث شده است هم سرمایه‌ اجتماعی ما تضعیف شود و هم اعتماد اجتماعی، همدردی اجتماعی، حمایت اجتماعی و سایر عناصر روابط اجتماعی که موجب شده ما در جامعه بتوانیم به خوبی زندگی کنیم، کمرنگ شده است.

رونقی در ادامه‌ بحث‌ خود افزود: طبیعی‌ است اتفاق‌هایی مانند بیماری‌های واگیردار و فجایعی که با مرگ‌های زیاد همراه می‌شود، لطمه‌های روحی، روانی، فرهنگی و اجتماعی زیادی وارد می‌کند که با گذشت زمان خود را نشان می‌دهد. ما الان فکر می‌کنیم که چرا در سال ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳ با نمونه‌های بی‌شماری از مرگ‌های ارادی روبه‌رو شده‌ایم؟ مرگ انواع مختلفی دارد که سخنرانان دیگر راجع به آنها صحبت خواهند کرد. شاید اگر از نگاه دورکیم به این مساله نگاه کنیم، بتوانیم نتیجه بگیریم که جامعه به آنومی رسیده و این خودکشی‌ها نتیجه‌ آن است. تا جایی که افراد سعی می‌کنند زندگی در جامعه را پس بزنند و به سمت مرگ پیش بروند. اما آن چیزی که من تاکید دارم، از نگاه انتقادی و حوزه ارتباطات است. زیگموند باومن یکی از متفکران انتقادی ارتباطات است که جهان پسامدرن و فضای بعد از مدرنیته را مدرنیته‌ سیال معرفی می‌کند؛ یعنی فضایی که همه چیز در آن جاری و به‌نوعی ناامن است. در جامعه‌ای که همه چیز ناامن است و حتی ارتباطات انسانی هم امنیت نداشته باشد، آن ارتباط‌ها به پیوند تبدیل نمی‌شوند و همه چیز در سطح رخ می‌دهد. درواقع ما در فضایی زندگی می‌کنیم که جای سوژه و ابژه تغییر کرده، ما دیگر سوژه نیستیم و خودمان به‌عنوان ابژه مطرح می‌شویم. تکنولوژی بر ما سلطه دارد و ارتباطات مجازی حرف اول را می‌زند، خیلی ساده بگویم، خیلی کم از هم حمایت می‌کنیم و خیلی کم یکدیگر را می‌شنویم. دیالوگ‌ها تبدیل به مونولوگ شده و به جای جهان چندصدایی ما در یک فضای تک‌صدایی به سر می‌بریم. وقتی این اتفاق ادامه پیدا می‌کند، در نهایت به جایی می‌رسیم که همه با یک دلزدگی و افسردگی به زندگی ادامه می‌دهیم.

این استاد دانشگاه گفت: بین مرگ و زندگی یک دیالکتیک دائمی وجود دارد و آن چیزی که باید ما را به سمت زندگی ببرد، سنتزی است که از این دیالکتیک حاصل می‌شود. من فکر می‌کنم بیش از هر چیزی باید به فضای کنش برگردیم. آن چیزی که حتی در فضای دانشگاهی زیاد است، انفعال است؛ انفعال همه‌ ما در مقابل بسیاری از چیزها. شاید انگیزه‌مان را در مقابل خیلی موقعیت‌ها از دست داده‌ایم و ما نیاز به مهارتی برای درست زندگی کردن، درست اندیشیدن و برای کنش‌مند بودن داریم. اگر در نظر بگیریم که اساسا در دو بخش در حال حرکت به سوی تقویت زندگی هستیم؛ یک بخش مربوط به سلامت است و بخش دیگر، بخش دانایی است، به نظرم همه‌ کسانی که در حوزه‌ علوم انسانی فعال هستند باید به این بخش فکر کنند و به سوالاتی پاسخ دهند که مربوط می‌شود به آن چیزی که درواقع بینش و جهان‌نگری ما را می‌سازد. اینکه فکر کنیم ارزش حیات چیست، زندگی ما بر چه اساسی است و مرگ در کجای این فرآیند قرار دارد و ما کجای آن هستیم. ما حتی اگر از مرز این ماجرا بگذریم، می‌توانیم به زیبایی‌شناسی زندگی و در مرحله بعد به زیبایی‌شناسی مرگ هم خواهیم رسید. در پایان بحث‌هایم به این نکته اشاره می‌کنم که من در دوره کرونا در ۹آذر یک دوست هنرمند و ارزشمند را از دست دادم. ولی همیشه به این فکر کردم که واقعا مرگ اتفاق قشنگی نیست و نمی‌توانم کسانی را درک کنم که متوجه قشنگی لحظه به لحظه زندگی نیستند. اگر ما بتوانیم با نگاه کردن به یک فیلم، با شنیدن یک موسیقی، با خواندن یک کتاب به وجد بیاییم، هنوز قدرت شاد شدن را داشته باشیم، زندگی ارزش زندگی کردن را دارد.

 نسبت خودکشی اعتراضی و سیاست زندگی

سخنران بعدی دکتر علمدار بود که بحث خود را با عنوان «نسبت خودکشی اعتراضی و سیاست زندگی» ارائه کرد. او گفت: من از منظر روان‌شناسی اجتماعی این موضوع را بررسی می‌کنم و نگاه جامعه‌شناختی با ارجاع به نظریات دورکیم و گیدنز خواهم داشت. در یک نگاه کلی، ما معتقدیم فردی که خودکشی می‌کند در بستر محیط اجتماعی است که تصمیم می‌گیرد و افرادی هم که مشتاقانه برای زندگی کردن دست و پا می‌زنند از محیط اجتماعی خود تاثیر می‌گیرند. بنابراین آیتم محیط اجتماعی در این تصمیم‌گیری‌ها کاملا برجسته است و باید در نظر گرفته شود. دورکیم بحث خودکشی را به دو وضعیت نظم اجتماعی و انسجام اجتماعی مرتبط می‌کند. او اولین کتاب کلاسیک جامعه‌شناسانه درباره خودکشی را در سال۱۸۹۷ نوشت. در این کتاب، چهار نوع خودکشی تفکیک می‌شوند: وقتی نظم اجتماعی خیلی سخت است و افراد جای تنفس ندارند، مانند وضعیت زندانی‌ها، نرخ خودکشی افزایش پیدا می‌کند. زمانی که جامعه خیلی آشفته و بحران‌زده است، هیچ چیزی جای خودش نیست مثل وضعیت رکود اقتصادی، باز هم نرخ خودکشی افزایش پیدا می‌کند. زمانی که جامعه به‌شدت منسجم و به‌هم پیوسته است و فرد خود را مستحیل در جمع می‌بیند، فرد حاضر است برای منفعت جمع جان خود را از دست بدهد، نرخ خودکشی افزایش پیدا می‌کند؛ مثل هاراگیری ژاپنی‌ها. زمانی که جامعه به‌شدت از هم گسیخته و چند پاره است و فرد نمی‌تواند به هیچ جمعی احساس تعلق کند، نرخ خودکشی بر اساس نظر دورکیم افزایش پیدا می‌کند؛ مثل افرادی که مهاجرت می‌کنند و در جامعه‌ جدید تنها هستند. دورکیم این نظریه را اواخر قرن نوزدهم مطرح می‌کند، زمانی که جامعه‌شناسی در اوایل شکل‌گیری خودش بود و سعی می‌کرد جهان مدرن را بشناسد. نظریه‌پردازان مختلف هم سعی می‌کردند ویژگی‌های این دنیای جدید را کشف کنند. حدود صدسال بعد، آنتونی گیدنز کتاب تجدد و تشخص را می‌نویسد و سعی می‌کند این جهان مدرن را با نگاه عمیق‌تری بشناسد و ویژگی‌های آن را توصیف کند.

مدیر گروه روان‌شناسی اجتماعی در انجمن جامعه‌شناسی ادامه داد: ما آدم‌هایی که در حال زندگی در این دوره هستیم و افکار و عواطف مختلفی را تجربه می‌کنیم، برایمان مهم است که ویژگی‌های محیطی که در آن زندگی می‌کنیم و ویژگی‌های دوره‌ای را که در آن زندگی می‌کنیم، بشناسیم تا بر اساس این شناخت بتوانیم با احساسات، افکار پنهانی و لایه‌های عمیق درون خود ارتباط برقرار کنیم. گاهی دانستن اینکه احساسات ما از محیط اجتماعی‌ای که در آن زندگی می‌کنیم نشأت می‌گیرد، باعث می‌شود بتوانیم با دیگران همدلی بیشتری داشته باشیم، در تجربه‌ احساسات مختلف خود را تنها نبینیم و بتوانیم درباره درونیات خود با دیگران صحبت کنیم. گیدنز معتقد است ما در دنیای جدید زندگی می‌کنیم که نظم نوینی در آن شکل گرفته و این نظم با همه‌ نظم‌های اجتماعی پیشین متفاوت است. ویژگی‌های این نظم مدرن چیست؟ اینکه در این دوره بین تغییراتی که در سطح جهانی رخ می‌دهد و درونی‌ترین احساسات و افکار ما رابطه متقابل وجود دارد. این ویژگی متمایز دوران ماست که پیشینیان ما آن را تجربه نمی‌کردند. الان آن سوی کره‌ زمین کسی به قتل می‌رسد، خانه‌ای خراب می‌شود یا کسی دچار مشکل می‌شود و ما این سوی کره‌ زمین احساس افسردگی می‌کنیم. این احساسی است که در گذشته سابقه نداشته است. علاوه بر این، ما در این دنیا متاثر از نهادهای اجتماعی خودمان را می‌شناسیم و تعریف می‌کنیم. در این رابطه‌ متقابل، اتفاقاتی که در سطح جهانی رخ می‌دهد، در درونیات ما تاثیر می‌گذارد. حتی در تصمیم‌گیری‌های شخصی ما در زندگی و در تصمیم‌گیری‌های کلان در سطح جهانی، سیاسی و تصمیم‌های سیاستگذاران هم تاثیرگذار است. در چنین شرایطی انسان مدرن خودش را می‌شناسد، ما هویت شخصی او را با فهمی که از خودمان داریم در چنین رفت و برگشت‌هایی می‌شناسیم.

علمدار سپس با اشاره به نظم دنیای مدرن و از بین رفتن قطعیت ناشی از سنت افزود: پیشینیان ما به هر چیزی که اعتقاد داشتند، خواه مذهب باشد، طبیعت، باورهای مختلف، خانواده، قبیله و خواه هر چیز دیگر، باورهای قطعی‌ای را بر اساس آن به‌دست می‌آوردند و می‌توانستند مطمئن باشند که اگر الان توفانی است، به‌دلیل عصبانی بودن خدای آسمان‌ها از ماست. این باور به اندازه‌ای برایشان قطعی بود که می‌توانستند فرزندشان را برای رضایت خدای آسمان قربانی کنند. ما در دوران شک زندگی می‌کنیم، قطعیت سنت را از دست داده‌ایم و در عین حال، علم مدرن هم نتوانسته ما را قانع کند و به‌صورت قاطعانه به ما اطمینان بدهد. در علم مدرن درباره‌ هر چیزی می‌توان نظرات کارشناسی متفاوتی را دید و بر سر روزمره‌ترین چیزها ما شک داریم. مثل اینکه ما روزانه شیر بخوریم خوب است یا بد. این شک در سطح کلان هم وجود دارد؛ مثلا اخلاق حکم می‌کند وقتی همسران با هم دعوا می‌کنند باید وارد شویم یا خیر؟ در هر چیزی نگاه‌های تخصصی و کارشناسی مختلف و زاویه نگاه‌های متفاوتی وجود دارد. بنابراین ما به همه چیز با دیده‌ شک می‌نگریم و این هم می‌تواند درست باشد. انسان مدرن اساسا در شک زندگی می‌کند و در این فضای شک‌آلودی که هیچ قطعیتی در آن نیست، اعتماد کردن کار دشواری خواهد بود. وقتی اعتماد بنیادین وجود ندارد، ما همیشه در حال خطر کردن هستیم و هر تصمیمی که در زندگی می‌گیریم همراه با خطر است. اینکه فرزندم را وادار کنم کلاس‌های متفاوتی برود یا نرود، هر دو سویه‌هایی از خطر دارد. ممکن است بچه‌ها به‌دلیل فشارهایی که به آنان وارد شده، آسیب ببینند یا در طرف مقابل، به‌دلیل سهل‌گیری‌ها ممکن است از قافله‌ دنیا عقب بماند. این تصمیم‌گیری‌های ساده تا تصمیم‌های کلان، حدی از ریسک و خطر را در خود دارد و همه‌ این‌ها فشارهای روانی‌ای است که به ما وارد می‌شود. بازمی‌گردم به ابتدای صحبتم، اگر ما بدانیم در چه دنیایی و در چه دورانی زندگی می‌کنیم، خیلی از عواطف و افکاری که تصور می‌کنیم افکار پنهانی و درونی ماست و صرفا خودمان آنها را تجربه می‌کنیم، متوجه خواهیم شد که ما در این تجربه‌ها تنها نیستیم و می‌توانیم با دیگران آنها را به اشتراک بگذاریم.

 مدیر گروه روان‌شناسی اجتماعی بحث خود را چنین ادامه داد: از زمانی که خط اختراع شد، بشر تجربیات باواسطه را هم آغاز کرد. این تجربیات باواسطه موجب شده است بسیاری از تجربه‌های ما توسط کارشناسان و فلاسفه‌ای که ارتباط مستقیم‌تری با پدیده دارند و بنابراین اطلاعات بیشتری هم به‌دست آورده‌اند، مصادره شود. مصادره تجربه باعث می‌شود ما نتوانیم تصمیم‌گیری بی‌واسطه‌ای نسبت به واقعه‌ای که وجدان اخلاقی ما را تحریک می‌کند یا ما را وادار به حرکت می‌کند و البته ما را با پرسش‌های وجودی مواجه می‌کند، داشته باشیم. همیشه تصمیم‌گیری‌های ما با واسطه نظرات کارشناسی، رسانه‌ها، اندیشه‌های مختلف و ایدئولوژی‌های مختلف رخ می‌دهد و ما به‌دلیل واکنش سریع و درست نشان ندادن به بسیاری از مسائلی که به واسطه‌ زندگی در دوره‌ی مدرن با آنها روبه‌رو می‌شویم، احساس شرم درونی را تجربه می‌کنیم. آیا من باید نسبت به اتفاقی که در خیابان افتاد واکنش نشان می‌دادم؟ آیا نسبت به اتفاقی که در یک کشور دیگر افتاد، باید واکنش نشان بدهم؟ وقتی نسبت به صدای فلان مظلوم در فلان شهر چیزی نگفتم، آیا من آدم اخلاقی‌ای هستم؟ و آیاهای دیگری که روح ما را از درون می‌خورد. گرفتار شدن در برابر پرسش‌های اخلاقی‌ای که از طرف کارشناسان و نظریه‌پردازان در رسانه‌ها یا در رأس قدرت می‌شنویم که ممکن است منفعتشان حکم ‌کند ما نسبت به این پرسش‌ها بی‌تفاوت باشیم، آنها را جدی نگیریم و در جست‌وجوی پاسخ برای آنها نباشیم، موجب می‌شود فرد دچار بیهودگی شخصی شود و تصور کند که زندگی چیز ارزشمندی برای ارائه ندارد و تنهایی وجودی را تجربه کند.

 جنبش‌های اجتماعی جدید

دکتر علمدار با اشاره به اینکه در این فضا انسان جدید از طریق جنبش‌های اجتماعی جدیدی مطالبات سیاسی خودش را مطرح می‌کند، افزود: گیدنز معتقد است این جنبش‌های اجتماعی جدید ناظر بر زندگی هستند. شاید جنبش‌های اجتماعی قبلی ناظر بر تصاحب فرصت‌های زندگی بودند. نابرابری‌هایی که قدرت‌های حاکم به جامعه تحمیل می‌کردند مانند نابرابری‌های جنسیتی، نابرابری‌های نژادی، نابرابری‌های اقتصادی و غیره و افراد برای مقابله با آنها در جنبش‌های اجتماعی شرکت می‌کردند. آیا جنبش‌های اجتماعی جدید در این فضا ناظر بر سیاست زندگی هستند؟ یعنی برای حق زندگی، برای وادار کردن قدرت‌های سیاسی به پذیرفتن شیوه‌ زندگی‌ای که در روایت زندگی‌نامه‌ای خود ساخته‌اند، روایتی که برای خودشان تحسین‌برانگیز بوده و خودشان را توانسته بودند در آن قالب تعریف کنند، آینده را در آن قالب توانسته بودند رویاپردازی و تصور کنند. معترضان برای وادار کردن قدرت‌های سیاسی به پذیرفتن آن تصویر است که اعتراض خودشان را نشان می‌دهند، مقاومت مدنی می‌کنند و قدرت‌های سیاسی را به چالش می‌کشند. در جنبش‌های اجتماعی جدید که ناظر بر سیاست زندگی است و در قالب سیاست زندگی در راستای پذیرفته کردن شیوه‌های زندگی متفاوت است که آدم‌های مختلف انتخاب کرده‌اند، آیا می‌توان در چنین فضایی خودکشی را به‌مثابه ابزار مقاومت تعریف کنیم؟ وقتی حرف از خودکشی اعتراضی می‌شود یعنی خودکشی را از قالب یک تصمیم شخصی و روانی فردی که درون خودش احساس ناامیدی و یأس می‌کند، خارج کنیم و لباس یک قهرمان اجتماعی را که اتفاقا برای ایجاد یک تغییر اجتماعی می‌خواهد یک عمل ایثارگرایانه از خودش نشان دهد، بر تنش کنیم. آیا این لباس اساسا قابل پوشاندن بر تن چنین فردی هست؟ اگر با نگاه سیاست زندگی بخواهیم به این پدیده نگاه کنیم، پاسخ قطعا منفی است؛ چون در جنبش‌های اجتماعی جدید که معترضان برای شیوه‌ زندگی‌شان می‌جنگند، خودکشی به‌مثابه انتخابی که ارتباط فرد را با جمع قطع می‌کند و قابل الگوبرداری نیست، قابلیت تجربه‌ همبسته کردن نیست، فرد را تنها و رها می‌کند و اتفاقا معنای درونی پر از ناامیدی و یأس را به جنبش تزریق می‌کند. در چنین فضایی نمی‌توان درباره خودکشی اعتراضی به‌عنوان یک ابزار مقاومت صحبت کرد.

 تروما، افسردگی و خودویران‌گری

در نشست مذکور چند تن از استادان روان‌شناسی نیز بحث‌های تامل برانگیزی را مطرح کردند که چکیده آن از نظرتان می‌گذرد:

نیک‌آمال، روان‌شناس و استاد دانشگاه: در مسیری که ما پیش می‌رویم و در جامعه‌ آماری محدود خودمان که مراجعان هستند، تعداد زیادی از افراد به‌دلیل خودکشی به روان‌شناسان مراجعه می‌کنند. البته این به معنای آن نیست که این افراد مبتنی بر تصمیم شخصی و دلخواه خودشان به ما مراجعه می‌کنند، به نظر می‌رسد که این افراد را با اِعمال زور و جبر به کلینیک‌های روان‌شناسی سوق می‌دهند. اشتراک بین اقدام به خودکشی را می‌توان در چند مفهوم بررسی کرد: یکی از مفاهیم احساس گناه است؛ من احساس گناه می‌کنم. دیگری خودسرزنش‌گری است؛ دائم خودم را سرزنش می‌کنم و دائم خودم را نقد می‌کنم و از خودم ناراضی هستم. نکته دیگر، محدود کردن آزادی است؛ من آزادی ندارم و آزادی من گرفته شده است. من از زندگی لذت نمی‌برم، من تحت کنترل هستم، من نمی‌توانم فکر کنم، من نمی‌توانم تصمیم‌گیری کنم، همه این کارها را برای من انجام می‌دهند. فشارهای سنگین روانی، نکته مشترک دیگری است که به آن تروما هم می‌گوییم. تروماها شدیدترین ضربه‌های روانی هستند که معروف‌ترین آنها مرگ و به‌طور کلی از دست دادن‌ها است و جالب اینجاست که اگر همه‌ این اشتراکات را بررسی کنیم، می‌بینیم که افراد بر اثر تحمل این شرایط است که تصمیم به مرگ می‌گیرند. البته نباید از موارد دیگری مانند اختلالات روانی مثل دوقطبی یا افسردگی، اضطراب‌ها و نشخوارهای شدید فکری چشم پوشید. اگر وارد نظریه‌های روان‌شناختی شویم با همین مجموعه عوامل روبه‌رو می‌شویم که قصد نداریم آنها را به تفصیل مرور کنیم.

از طرفی افرادی که مهارت‌های حل مساله‌ ضعیفی دارند، زمانی که در موقعیت‌های بحرانی قرار می‌گیرند، نمی‌توانند مسائل خود را حل کنند و به همین دلیل فشارها بیشتر روی دوش آنها سنگینی می‌کند. در این مواقع، افراد مسیر خود را به سوی خودکشی هموارتر می‌بینند. نکته‌ دیگر با توجه به رویکردهای روان‌شناسی این نکته است که انسان برای رسیدن به خواسته‌هایش زندگی می‌کند و هر فردی در زندگی‌اش علاقه‌مند است تا تعدادی از خواسته‌هایش تحقق پیدا کند. حال فرض می‌کنیم که افراد به خواسته‌هایشان که نیاز اساسی آنهاست دست نیابند. در این صورت افق آنان در زندگی چگونه تعریف می‌شود؟ به همین دلیل احساس بی‌معنایی در زندگی بر آنان چیره می‌شود و به‌دلیل اینکه معنایی برای زندگی‌شان پیدا نمی‌کنند خود را درمانده می‌بینند. بنابراین نبود مفهوم برای زندگی ممکن است موجب انتخاب خودخواسته رفتن از این دنیا باشد. نکته‌ دیگر، انزوای اجتماعی است؛ افراد در زندگی نیاز به توجه بی قید و شرط دارند و نیاز دارند که دیگران آنها را دوست بدارند. نیاز به عشق، نیاز به جلب دوست داشتن از سوی دیگران و دوست داشته شدن، نیاز به دوست داشتن خود که باید نامشروط باشد، از نیازهای مهم هر انسانی است. اما به نظر می‌رسد در جامعه ما عشق و دوست داشتن یک بده‌بستان است. خیلی اوقات پدر و مادرها هم دوست داشتن فرزند خود را مشروط کرده‌اند؛ مشروط به انجام خواسته‌های آنان یا مشروط به تبعیت از والدین و غیره. در صورتی که خواسته‌ ما یک دوست داشتن نامشروط است که دیگران ما را به‌خاطر خودمان دوست داشته باشند. این توجه‌های نامشروط در روابط ما کمتر وجود دارد، تا جایی که وقتی تلفن ما زنگ می‌خورد فکر می‌کنیم حتما کسی با ما کار خاصی دارد که بعد از مدت‌ها تماس می‌گیرد. در نظر بگیرید که فردی درگیر افسردگی باشد و توجه‌های مشروط هم باعث شود تا ایشان تصور کند که او را به‌خاطر خودش دوست ندارند، نتیجه این است که شاید زندگی آن‌قدرها هم که می‌گویند قشنگ نیست. نکته آخر، احساس آزادی است. درصد بالایی از کسانی که تفکرات خودکشی دارند یا اقدام به خودکشی کرده‌اند، دلیل خود را گرفته شدن آزادی‌هایشان می‌دانند. محدود کردن آزادی باعث تجربه فشارهای زیاد می‌شود و شاید خودکشی صرفا به معنای خودکشی نباشد، بلکه برای جلب‌توجه دیگران باشد که پاسخی به ایجاد محدودیت توسط دیگران برای فرد است.

شیری، مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری: ما در جامعه‌شناسی نظری یک نظریه را به‌عنوان یک چارچوب نظری برای تبیین مسائل اجتماعی در نظر نمی‌گیریم و تلاش داریم از ظرفیت‌ها و قابلیت‌های دیدگاه‌های مختلف برای تلفیق نظری بهره بگیریم تا به تحلیلی نزدیک به آنچه در واقعیت رخ می‌دهد، دست پیدا کنیم. بنابراین نظریه‌ای مانند نظریه خودکشی دورکیم که نگاهی کلاسیک به این مساله دارد، ابتدا مورد نقد قرار می‌گیرد تا بتوان ضعف‌ها و قدرت‌های نظریه‌ها را شناخت. ما معتقدیم بسترهای معرفت‌شناختی نظریه‌ها در تحلیل‌های جامعه‌شناختی تاثیرگذارند و ما نیاز داریم تا از فرآیند پژوهش‌های نظری به سوی رویکردی مبتنی بر بسترهای اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ ایران حرکت کنیم. همان‌طور که همه می‌دانیم جامعه‌شناسی علمی است که در دوره‌ مدرن شروع به شکل‌گیری کرد. بنابراین ویژگی‌های جامعه‌ای که دورکیم در آن خودکشی را بررسی می‌کرد با ویژگی‌های امروز جامعه ما بسیار متفاوت است. دورکیم از فرآیندی بحث می‌کند که هم در انسجام بالای اجتماعی و هم در انسجام پایین اجتماعی افراد را به سوی آسیب‌های اجتماعی هدایت می‌کند؛ اما این به آن معنا نیست که در جامعه‌ ما هم این اتفاق خواهد افتاد و دلیل آن هم تفاوت‌های معرفت‌شناختیِ دو جامعه است. اگر بخواهیم این تفاوت‌ها را نادیده بگیریم، نیاز داریم تا موضع خود را در برابر مفهومی مانند انسجام اجتماعی روشن کنیم. ما خودکشی‌هایی در جامعه‌مان می‌بینیم که افراد به دلایل مختلفی به جای زندگی، مرگ را انتخاب می‌کنند. در میان نوجوانان با موجی ازخودکشی‌های فزاینده روبه‌رو هستیم، خودکشی به‌دلیل مسائل اقتصادی به وفور در خبرهای رسمی منتشر می‌شوند که علاوه بر انتخاب مرگ برای خود، مرگ را به خانواده هم تحمیل می‌کنند. اگر این خودکشی‌ها را بر اساس نظریه دورکیم تحلیل کنیم، احتمالا باید انسجام اجتماعی پایین را در جامعه بررسی کنیم. در مقابل با خودکشی‌های اعتراضی روبه‌رو هستیم که منسوب به جامعه‌ای با انسجام اجتماعی بالاست. با وجود گونه‌های مختلف خودکشی در جامعه ایران، چطور می‌توان سطح انسجام اجتماعی را مشخص کرد؟ پاسخ ما به‌عنوان تحلیلگر اجتماعی به این پرسش باید روشن باشد. ما زمانی که با خبری روبه‌رو می‌شویم که فردی ابتدا خانواده و سپس خود را با مرگ از بین می‌برد، آیا بیانگر انسجام اجتماعی بالا درون خانواده و انسجام اجتماعی پایین در سطح جامعه نیست؟ انسجام اجتماعی جامعه‌محور است یا موقعیت‌محور؟ این پرسش‌ها درواقع نقدی کاربردی به کاربست نظریه‌ها جامعه‌شناسی بدون توجه به بسترهای معرفت‌شناختی آنها در تحلیل‌های اجتماعی است.

 شیری در نقد تحلیل عوامل‌گرایانه خودکشی بر اساس نظریه دورکیم گفت: ما اگر بخواهیم به نظریه‌ دورکیم پایبند باشیم و بر اساس آن تحلیل کنیم، باید توجه کنیم که انسجام اجتماعی در نظریه‌ دورکیم بر اساس دین و مذهب، وضعیت تاهل، داشتن یا نبودن فرزند، میزان تحصیلات، منطقه جغرافیایی سکونت مثل شهر یا روستا و عواملی مانند اینها تعریف می‌شود. موضوع احساس گناه بر اساس باورهای دینی که یکی از عناصر فرهنگی جامعه ماست در فرآیند اجتماعی نهادینه می‌شود و گاهی هم بر اساس باورهای سنتی همین احساس گناه به افراد تحمیل می‌شود. در سوی دیگر، داشتن فرزند و متاهل بودن از عناصر افزایش‌دهنده انسجام اجتماعی هستند و می‌توانند فرد را در فرآیند اجتماعی شدن با جامعه همسو کند تا جامعه با افرادی با این ویژگی‌ها در سطحی متعادل از انسجام اجتماعی به حیات خود ادامه دهد که مانعی بر سر راه خودکشی است. با این دیدگاه، چگونه می‌توان به تحلیل خودکشی افرادی پرداخت که به‌دلیل وضعیت اقتصادی یا نابسامانی‌های خانوادگی پرداخت؟ بنابراین در نقد این دیدگاه می‌خواهم تحلیلی دیالکتیکی در مفهومی ناپارادایمی از خودکشی داشته باشم. نخستین دیالکتیکی که از آن بحث خواهم کرد، دیالکتیک شناخت است.

 این استاد دانشگاه با تاکید بر این نکته که مفهوم دیالکتیک در فرآیند گفت‌وگوهای علمی و عامیانه دستخوش تحمل بارهای معنایی زیادی شده است و واکاوی مفهومی دیالکتیک یکی از ضرورت‌های بحث‌های جامعه‌شناختی است، ادامه داد: تاثیرات متقابل و هم‌فراخوانی عناصر دیالکتیکی در دیالکتیک شناخت مورد نظر است، نه عناصر تز، آنتی‌تز و سنتزی که بر اساس رابطه‌ تناقضی به دیالکتیک قطبی منجر می‌شود. در این رابطه‌ دیالکتیکی، تضاد مد نظر قرار می‌گیرد؛ تضادی که حتی دورکیم هم میان فرد و جامعه آن را تشخیص می‌دهد و تحلیل می‌کند. بنابراین وقتی از دیالکتیک شناخت بحث می‌کنیم، رابطه میان عینیت و ذهنیت را تحلیل می‌کنیم. عینیت اجتماعی واقعیتی است که ما در آن زندگی می‌کنیم، جامعه‌ای که در بستر آن با چالش‌های زندگی روزمره روبه‌رو می‌شویم و همه‌ عناصر فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، زیستی و سیاسی را شامل می‌شود. ذهنیت دربرگیرنده فهم ما از موقعیت‌های اجتماعی‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم. اگر رابطه‌ میان سوبژه و ابژه مبتنی بر تضاد باشند، ما با برآیندی دیالکتیکی روبه‌رو شویم که توسعه اجتماعی را نمایندگی خواهد کرد. بنابراین ویژگی فرآیندی بودن و پیش‌رونده بودن دیالکتیک شناخت مبتنی بر این رابطه می‌تواند چشم‌انداز اجتماعی افراد را روشن سازد. اما چه اتفاقی می‌افتد که رابطه‌ میان سوژه و ابژه تبدیل به رابطه‌ای تناقضی می‌شود و در این رابطه‌ مبتنی بر تناقض، فهم ما از واقعیت اجتماعی به نام زندگی تبدیل به نفی همین واقعیت اجتماعی می‌شود؟

 مدیر گروه جامعه‌شناسی نظری ادامه داد: همین رابطه دیالکتیکی را بین مرگ و زندگی هم می‌توان دید. ما میل به بقا و میل به مرگ را همزمان در خود داریم. ولی میل به بقا در ما به شکل طبیعی به اندازه‌ای قوی است که حتی در زمان بیماری‌های خفیف مثل سرماخوردگی هم در رنج هستیم و احساس می‌کنیم که سلامت و بقای طبیعی ما تحت‌الشعاع قرار گرفته است. در دیالکتیک مرگ و زندگی چه اتفاقی می‌افتد که به قول اگزیستانسیالیست‌ها، دلهره انتخاب برای مرگ از بین می‌رود و فرد مرگ را به زندگی ترجیح می‌دهد؟ به همین دلیل است که من به جای مفهوم خودکشی، مفهوم مرگ خودخواسته را به‌کار می‌برم. ما در تقابل با مرگ خودخواسته، مرگ طبیعی هم داریم و هر دو گونه‌ مرگ در حال انتقال معنا هستند. ما در بسیاری از موارد با مرگ‌های طبیعی روبه‌رو هستیم که نمادند و حامل معنا هستند. مرگ طبیعی هم بر اساس پارادایم هم‌کنش‌گرایی نمادی یک نماد است که هم ارتباط‌پذیر است و هم اشاره‌پذیر و معنایی را منتقل می‌کند. ما در رویارویی با مرگ طبیعی ممکن است متاثر شویم، ممکن است یک دوره‌ پرچالش سوگ را داشته باشیم، ممکن است معنای زندگی را در این موقعیت بیشتر درک کنیم، ممکن است از لحظات بودن با دیگران لذت ببریم یا ممکن است حس ناامیدی و یأس پیدا کنیم. در مرگ خودخواسته هم که کنشی نمادی است، این اتفاق باید بیفتد و بتواند معنایی قابل اشاره و قابل ارتباط را منتقل کند؛ ولی مساله این است که ما با مرگ‌های خودخواسته‌ای در جامعه ایران روبه‌رو می‌شویم که افراد کاملا آگاهانه در یک تحلیل عمل‌گرایانه و پراگماتیستی تصمیم می‌گیرد رابطه دیالکتیکی زندگی و مرگ را به سوی مرگ سوق دهد و رابطه را به رابطه‌ای تناقضی تبدیل کند تا خودش را از این جهان حذف کند.


آمار خودکشی، مرزهای فاجعه

بررسی‌ها نشان می‌دهد از اول فروردین‌ماه ۱۴۰۳ تا ۲۲ آبان‌ماه سال جاری، دست‌کم ۱۶دانش‌آموز اقدام به خودکشی کردند که سه نفر از آنها با مداخله ماموران مراکز یا سازمان‌های مداخله‌گر، نجات پیدا کردند و ۱۳نفر فوت کردند. تا سال۲۰۱۴ آمار خودکشی در ایران حدود 5.1نفر در ۱۰۰هزار نفر بود که در سال 1403 به حدود 7.4نفر در ۱۰۰هزار نفر رسیده است. در این میان روند افزایشی خودکشی تحصیل‌کردگان نیز بسیار نگران‌کننده است. طی 5سال گذشته جامعه پزشکی دو موج مختلف از خودکشی رزیدنت‌ها را پشت‌سر گذاشت که موج دوم آن در دو سال گذشته اتفاق افتاد. محمد شریفی‌مقدم، دبیرکل خانه پرستار می‌گوید: «متاسفانه هیچ آمار رسمی‌ای درباره خودکشی پزشکان منتشر نمی‌شود. این اتفاق در سال‌های گذشته هم رخ می‌داده اما حالا به مدد فضای مجازی خبرها خیلی زود دست به دست می‌شود؛ اما مساله اینجاست که بعضی از این اتفاقات اصلا در فضای مجازی هم منتشر نمی‌شوند و به همین دلیل نمی‌توانیم با اطمینان‌خاطر درباره آمارهای موجود اظهارنظر کنیم.» با این حال بنا بر آمار رسمی، سال گذشته 16پزشک خودکشی کردند.