«رو به گذشته» و «رو به آینده»
دزدی وارد یک بانک میشود. اسلحه خود را روی پیشانی یکی از مشتریان میگذارد و فریاد میزند که اگر تحویلدار تمام پولی را که در کشو است به او ندهد، به مشتری شلیک خواهد کرد. تحویلدار هیچکاری انجام نمیدهد. دزد شلیک میکند و میگریزد. پس از آن هم هیچگاه دیده نمیشود. مشتری بر اثر شلیک جان خود را از دست میدهد. ورثه مشتری اقدام به طرح دعوی علیه بانک میکنند و مدعی میشوند که تحویلدار باید پول را به سارق میداد. مگر چه اتفاقی میافتاد؟ گیریم که ۵۰۰۰دلار هم در کشوی تحویلدار وجود داشت. دادگاه در این رابطه باید چه رایی صادر کند؟ برای فکر کردن به این پرسش، دو راه کاملا متفاوت وجود دارد. اولین راه برای نگاه کردن به این پرونده این است که این، یک اختلاف بین بانک و یکی از مشتریان آن است.
آنها برای این به دادگاه مراجعه کردهاند که نتوانستهاند اختلافات بین خود را بهطور غیر رسمی حل و فصل کنند. دادگاه بهعنوان میانجیگر نهایی بین آنها عمل میکند و پاسخی را ارائه میکند که طرفین، حاضر به پذیرش آن هستند؛ چرا که دادگاه قدرت قانونی دارد. در این پرونده، یکی از طرفین بهعنوان برنده از دادگاه بیرون خواهد رفت و سوال اینجاست که کدامیک از آنها این بخت را خواهد داشت؟ پاسخ این پرسش را با بررسی آنچه اتفاق افتاده و طرح این پرسش که آیا عدالت اقتضا میکند که بانک به شاکی خسارت بپردازد یا خیر، بهدست خواهیم آورد. آیا بانک کار خطایی انجام داده است؟ اگر تحویلدار بانک با گوش نکردن به دستور سارق موفق شده باشد که پولی را برای بانک حفظ کند، آیا عادلانه است که بانک چیزی را به کسی که در نتیجه این کار صدمه دیده است یا به عبارت دقیقتر به ورثه او نپردازد؟ آیا بانک میتواند سادهتر از خویشاوندان شخص فوتشده بار اقتصادی از دست رفتن او را بر دوش بکشد؟ در اینجا باید به احساس خود از انصاف رجوع کنیم و ممکن است که در این راستا قیاسهایی را با سایر پروندههایی که شبیه به آن به نظر میرسند، انجام دهیم. مثل موقعی که سرایدار بانک، زمینی را برای شستن خیس کرده و سپس آن را رها کرده و رفته و مشتری بانک روی آن سر خورده و افتاده است یا زمانی که تحویلدار بانک به یک سارق اطلاع میدهد که مشتری بانک با مبلغ قابل توجهی پول به تازگی بانک را ترک کرده و سارق به سراغ آن مشتری میرود و از او سرقت میکند و بانک، مسوول دانسته میشود. ممکن است تلاش کنیم که در رابطه با این پرونده، مثل سایر پروندههایی که مشابه با آن هستند، رای صادر کنیم.
همه آنچه تا کنون گفته شد، یک راه نگاه کردن به این پرونده است. اما یک راه دیگر نیز وجود دارد. اتفاقی که در آن روز در بانک افتاده ناراحتکننده است؛ اما در اینجا آن اتفاق در درجه دوم اهمیت قرار دارد. گذشته، گذشته است و هر رایی که دادگاه صادر کند، نمیتواند آنچه را که اتفاق افتاده است، تغییر دهد. اکنون میتوان پولی را از شخصی گرفت و به دیگری داد یا اینکه کسی را تنبیه کرد؛ اما همه اینها تغییر در وضع موجود هستند و اکنون دیگر کار از کار گذشته است و این اقدامات اثری در آنچه قبلا رخ داده است، ندارند. حقیقت وحشتناک در رابطه با آنچه آن روز در آن بانک رخ داد (یا در رابطه با هر جرم یا حادثه دیگری) فقدانی است که در نتیجه آن حاصل میشود؛ زندگیِ از دسترفته، اتومبیل خرابشده، پنجره شکسته یا هر زیان و صدمه دیگری که وارد میشود. وقتی که هر کدام از اینها اتفاق میافتند، جهان به طرز برگشتناپذیری فقیرتر میشود.
خانواده کسی که کشته شده است این امر را با تمام وجود خود و به نحو آشکار درک میکند. آنها با درد و رنج بسیار، درک میکنند که قانون هرگز نمیتواند شخص از دسترفته را بازگرداند. همین مطلب در رابطه با تصادفی که باعث صدمه دیدن اتومبیل میشود هم صادق است؛ اگرچه در رابطه با تصادف اتومبیل، این موضوع به آشکاری کشته شدن انسان نیست. میتوان ماشین را تعمیر کرد و مقصر را وادار به این کرد که بهای تعمیر اتومبیل را بپردازد و اکنون ممکن است که صاحب اتومبیل فکر کند که قانون باعث شده است اتومبیل او به وضعیت سابق بازگردد. عجب معجزهای! مثل اینکه تصادف هیچ وقت اتفاق نیفتاده. اما معجزهای در کار نیست. منابعی اتلاف شده است. اینکه چه کسی راضی است و چه کسی ناراضی را کنار بگذاریم. اگر این تصادف وجود نداشت، اوضاع جهان بهتر از این بود که هست. چراکه این تصادف باعث شده است پولی در جایی مصرف شود که اگر تصادف وجود نداشت، در جای بهتری مصرف میشد. کافی است این سوال را از شخصی بپرسید که هزینه تعمیر اتومبیل را پرداخته است. نکته مهم این است که قانون، اتفاقات بدی را که رخ دادهاند، جبران نمیکند. قانون نمیتواند چنین کاری انجام دهد. آن اتفاقات، رخ دادهاند. نهایت کاری که قانون میتواند انجام دهد این است که درد و رنج واردشده را تا حدی بازتوزیع کند. البته این کار، چیز کمی نیست. مشخص کردن اینکه چه کسی باید ملامت شود و وادار کردن آن شخص به اینکه بهای عملی را که انجام داده است بپردازد، میتواند باعث شود که قربانی و حتی بقیه مردم، احساس بهتری داشته باشند. اما رویای قانون یا به عبارت بهتر، رویای هر کسی، این است که قانون بتواند چرخ زمان را به عقب برگرداند و مانع از آن شود که اتفاقات بد در همان ابتدا رخ دهند. اگر قانون بتواند چنین کاری را انجام دهد بسیار بهتر از این است که بعد از رخ دادن عمل، به این نزاع بپردازد که چه کسی باید برای آن اتفاق بد متحمل درد و رنج شود. معالاسف چنین چیزی غیر ممکن است.
اما شاید چنین کاری در یک معنا ممکن باشد؛ چرا که دادگاه میتواند کاری انجام دهد که تقریبا به همین اندازه خوب است. دادگاه میتواند حکمی صادر کند که باعث شود اتفاقات دهشتناکی مثل آن سرقت از بانک، در آینده کمتر رخ دهند. چنین حکمی باعث نمیشود که قتلی که قبلا اتفاق افتاده است، جبران شود و مقتول به زندگی بازگردد؛ اما میتواند مانع از آن شود که قتلهای دیگر در آینده رخ دهند و این هم به همان اندازه ارزش دارد. اینطور نیست؟ حتی شاید این کار بیش از زنده کردن یک انسان ارزش داشته باشد؛ چراکه به این وسیله میتوانیم جلوی اتفاقات بد زیادی را بگیریم، نه اینکه فقط یک اتفاق بد را معکوس کنیم و زمان را به عقب برگردانیم. (اگر از اتفاقات بد آینده جلوگیری نشود، ما فردا و فرداهای دیگر از قتلهایی که در آینده رخ میدهند همان مقدار ناراحت خواهیم بود که امروز از آن یک قتل رخ داده ناراحت هستیم و آنگاه بارها و بارها در آینده آرزو خواهیم کرد که ایکاش میتوانستیم چرخ زمان را به عقب بازگردانیم.) در اینجا ما به دیدگاه دیگری در این رابطه که قانون در رابطه با یک پرونده چه کارها میتواند بکند، میرسیم. قانون میتواند به جای نگاه کردن به عقب و تصمیمگیری در رابطه با اینکه چه کسی باید درد و رنج وارده را متحمل شود، به جلو نگاه کند و تصمیم بگیرد که چه حکمی میتواند باعث شود که در آینده رنج و زیان کمتری وارد شود.