روزگار افسانهای امینالضرب
در زمان سلطنت مظفرالدینشاه که قیمت انواع کالاهای موردنیاز مردم روندی فزاینده داشت و احتکار گندم انجام میشد، بازهم امینالضرب پدر بود که توانست با استفاده از نفوذ کلام و برتریهای فنی در تجارت راه را گشوده و شرایط عرضه را هموار کند. مظفرالدینشاه، وارث شرایطی شد که برای او ناآشنا بود. تبریز در سالهای آخر ولیعهدی وی یکی از مراکز نارضایتی بهشمار میرفت و مظفرالدینشاه مجبور به مبارزه با آشوب و احتکار بود و برای اصلاح چنین شرایطی به امینالسلطان حامی امینالضرب که بار دیگر صدراعظم شده بود، دستور داد که مجلس انتظام نرخ تاسیس کند. جلسات این مجلس در حجره امینالضرب تشکیل میشد و آنها در آنجا قیمتهای معقول را که باید توسط کسبه رعایت شود، تعیین میکردند. امینالضرب با شهامت زیادی اقدام به انجام وظایف خود و مقابله با سران احتکار که از اشراف و نخبگان بودند، کرد. مهمترین آنها ظهیرالاسلام، امام جمعه تهران و از آن تعجبآورتر قوامالدوله وزیر گمرکات و عضو همین مجلس بود. امام جمعه جدا از مقام مذهبی خود، داماد ناصرالدینشاه و برادرزن مظفرالدینشاه بود، در نتیجه هیچکس حتی حاکم تهران یا هیچیک از وزرا، جرات نزدیکشدن به او و درخواست بیرونآوردن گندمهای احتکارشده را نداشت، اما اولین فردی که امینالضرب به سراغش رفت امام جمعه بود. امینالضرب شخصا به خانه او رفت و از او خواست گندمهایی را که به قیمت هر خروار ۵۰تومان میفروخت به ۱۰تومان هر خروار به او بفروشد.
در طول ملاقات طولانی که تعدادی از اطرافیان ظهیرالاسلام نیز در آن حضور داشتند، وی از روی ادب به سخنان امینالضرب گوش داد، سپس پیشنهاد کرد که ابتدا سایر محتکران به این کار اقدام کنند. امینالضرب از قبول حرف او سر باز زد و گفت: «شما قدرتمندترین فرد در این شهر هستید. علت اینکه من اول سراغ گندم شما آمدم این است که شما میتوانید سرمشقی برای دیگران باشید.» ناچار امام جمعه با فروش گندمها به قیمت ۱۰تومان برای هر خروار موافقت کرد و بهدنبال آن قوامالدوله و سایر محتکران نیز از او پیروی کردند. گندم به مقدار زیاد در اختیار نانواییها قرار گرفت و قیمت نان سقوط کرد و تقریبا معادل زمان قبل از احتکار گندم شد، در نتیجه قیمت سایر مواد غذایی همانند برنج و روغن و مواد ضروری مانند زغال سقوط کرد. شاه هم بهقدری از نتایج کار امینالضرب خشنود شد که یک لباده به عنوان خلعت به وی داد و برای برادرش حاج ابوالقاسم ملکالتجار مشهد یک قواره پارچه از جنس جبه خود هدیه کرد. امینالضرب بهرغم پرانرژی و پرکار بودنش همواره بیمار بود، ظاهرا بیشتر اوقات سرفه میکرد و گاهی خون بالا میآورد. طبق گفته پسرش حاج حسینآقا، امینالضرب یکبار در اوایل کار تجاری خود برای رساندن محموله شکر از تبریز به تهران عجله داشت و در راه سرما خورد ولی برای بهبودی صبر نکرد و از آن زمان به بعد او همیشه بیمار بود. با این همه، اندیشه و خیال آبادانی کشور، امینالضرب را رها نمیکرد. تجربههای تجاری فراوان، مسافرت به خارج از کشور، مشاهده پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی اروپا و عقبماندگی ایران موجب شد که او به فکر توسعه و نوآوری در ایران بیفتد. امینالضرب با سفر به روسیه، آنچنان مسحور میشود که مینویسد: «وزرا و حکام، هریک ذرهای از حد خود نمیتوانند خارج شوند؛ کسی را قدرت اینکه مال کسی را بگیرد یا طمع کند و دستاندازی کند، امکان ندارد. بعد از آنکه تقصیر معلوم شد، واسطه ابدا درکار نیست ولو کان (اگرچه) برادر امپراتور باشد.» او همچنین در جای دیگری مینویسد: «در فرنگستان همه مشغول کار هستند و کارخانهها بسیارند و از ششصد ذرع، زغال بیرون میآرند، مردم ایران تمام بیکار ماده همدیگر را میپایند.» فعالیتهای صنعتی امینالضرب در ایران تا ربع آخر قرن نوزده عمدتا ابتکاری بود. اولینبار در همان زمان بود که بازرگانی وارد چنین صنایعی شد. این اقدام زمانی اتفاق افتاد که ایران فاقد جاده مناسب، بانک، نظام پستی و نیروی انسانی ماهر بود و اکثر این وسایل را از خارج از کشور تامین میکرد. نقش او و بعدها پسرش در برداشتن اولین گامهای صنعتی اهمیت بسیار دارد.
مرگ امینالضرب
هشت سالآخر زندگی امینالضرب با برخی تلخکامیها مقارن بود. برادرش حاج محمدرحیم در دوگانژ فرانسه فوت کرد، پس از دو سال، پسران حاج محمدرحیم در وبای تهران درگذشتند. بخش بزرگی از دارایی او مصادره و خود نیز زندانی شد. با وجود اینکه دارایی او را گرفتند، هنگامی که مشکل افزایش قیمت نان و احتکار گندم در تهران بحرانی شد، از او برای حل مشکلات کمک خواستند و او را به ریاست مجلس انتظام نرخ منصوب کردند؛ زیرا از ملاکان و محتکران رشوه نمیپذیرفت. سرانجام او در ۶۳ سالگی در تهران درگذشت و بنا به وصیتش در نجفاشرف به خاک سپرده شد.
برگرفته از کتاب زندگینامه امینالضرب، اثر شیرین مهدوی