سربار اقتصادی یا نهاده تولید؟
مکانیزمی که به زعم ترامپ با توجه به رقابت مهاجران برای دریافت پاسپورت آمریکایی میتواند کارآمدترین ترکیب از غیربومیان را برای انتخاب در اختیار سیاستگذاران آمریکایی قرار دهد. به عقیده حامیان دیدگاه ترامپ مهاجران کشورهایی مانند هائیتی، السالوادور و کشورهای آفریقایی با مهاجرت به آمریکا از یک وضعیت فلاکتزده به یک وضعیت نسبتا مرفه میرسند، اما هزینه این تغییر فاز برای دولت آمریکا بخشی از بودجه عمومی است که صرف امور رفاهی این شهروندان میشود؛ بنابراین به عقیده ترامپ مهاجران کوچ کرده از این کشورها نهتنها یک نهاده تولیدی نیستند که یک سربار اقتصادی بهشمار میروند؛ بنابراین ایجاد یک مکانیزم شبیه کشورهایی مانند آمریکا و کانادا (موسوم به Express Entry) میتواند بنبستی برای این کارگران ارزانقیمت و غیرمتخصص باشد. اما آیا این زاویه دید «رئیسجمهور دیوانه» سنخیتی با واقعیت دارد؟ بررسی آمار مهاجران با تابعیت کشورهای لعنتی در کشورهایی چون کانادا که سیاست جذب مهاجر را در یک مکانیزم انتخاب براساس شایستگی ایجاد میکنند نتایجی غیرمنتظره و کاملا متفاوت با دیدگاه دونالد ترامپ به همراه دارد.
جان فردریک، رئیس کارزار انتخاباتی ترامپ درباره انتقادات مطرح شده به سخنان رئیسجمهوری، منظور ترامپ را طراحی سیستم انتخاب مهاجر براساس شایستگی مطابق با کشورهای استرالیا و کانادا عنوان کرده بود، اما آیا این سیستمهای مبتنی بر شایستگی مانع ورود مهاجران از کشورهایی مانند هائیتی و السالوادور میشود؟ آیا این مهاجران در صورت ورود به آمریکا اثر اقتصادی سوئی در مقایسه با شهروندان نروژی مهاجرتکننده به آمریکا دارند؟
برای بررسی صحت دیدگاه طرفداران ترامپ میتوان اثر مکانیزم مبتنی بر شایستگی در کشورهایی نظیر کانادا را بر هارمونی دریافتکنندگان تابعیت کانادایی بررسی کرد، به این منظور میتوان اثر اقتصادی ورود مهاجران از کشورهای بهزعم ترامپ لعنتی و فلاکتزده را با مهاجران با تابعیت اسکاندیناویایی، اروپایی و آمریکایی از نظر تخصص، میزان خودکفایی اقتصادی، تحصیلات و هزینهای که بر دوش دولت میگذارند مقایسه کرد.
اگر یک سیستم شایستهسالار مانع مهاجرت از کشورهای فلاکتزده به کشورهای توسعهیافته شود، در این صورت طبیعتا مهاجران با تابعیت اولیه این کشورها باید سهمی اندک در مکانیزمهای انتخاب مهاجران بر مبنای شایستگی داشته باشند. اما دادههای مجلس سنای کانادا نشان میدهد که تعداد مهاجرتها به کانادا از کشورهای آفریقایی و آمریکای جنوبی در ۵ سال اخیر دو برابر مهاجرانی بوده که از کشورهای اروپایی و آمریکا به این کشور کوچ کردهاند. بهواسطه شباهت در سیستم گزینشی کانادا و استرالیا میتوان انتظار داشت چنین نتایجی در دادههای استخراج شده از سفارتخانههای این کشور نیز صدق کند. در واقع این آمارها نشان میدهد که هدف یک سیستم مبتنی بر شایستگی لزوما انتخاب شهروندان تحصیلکرده و متخصص سابق نروژ یا آمریکا نیست، چراکه برای مثال در ۵ سال گذشته تنها ۲۳۰ نروژی به کانادا مهاجرت کردهاند؛ یعنی رقمی کمتر از ۲ درصد مهاجران آفریقاییتبار.
سوال بعدی که در اینجا پاسخ داده میشود این است که مهاجرانی که با ورود به کانادا تغییر وضعیتی دراماتیک در سطح رفاه خود ایجاد میکنند، در مسیر این تغییر وضعیت چه باری بر دوش دولت کانادا میگذارند؟ آیا شکاف بین رفاه در دورههای پیش و پس از مهاجرت با کمکهای دولت پر میشود یا با خروجی حاصل از این نهادههای تولید جدید؟ برای پاسخ به این سوال میتوان شهروندان کانادا را سه دسته کرد؛ کاناداییها به معنای کسی که حداقل سه نسل پیشینش در این کشور بوده باشند، مهاجران با مبدأ کشورهای لعنتی و مهاجران از کشورهای توسعه یافته. میتوان تحصیلات دانشگاهی و متوسطه این افراد را بهعنوان معیاری از میزان تخصصشان در نظر گرفت. مقایسهها نشان میدهد که تنها ۴۰ درصد از کاناداییها تحصیلاتی بالاتر از متوسطه دارند، این در حالی است که این نسبت برای مهاجران آفریقاییتبار ۵۳ و برای مهاجران نروژیتبار ۵۲ است. در واقع مهاجران با اصلیت کشورهای «لعنتی» در مقایسه با دودسته دیگر بهطور میانگین سالهای بیشتری را در آموزش بودهاند. درصد بیکاری این افراد نیز بهعنوان شاخصی از سرباری اقتصادی این افراد نشان میدهد در حال حاضر تنها ۳۹ درصد از این مهاجران بیکار هستند. این در حالی است که بیش از نیمی از نروژیهای مقیم کانادا در دسته بیکاران قرار میگیرند؛ بنابراین این مقایسه بهخوبی نشان میدهد که مهاجران از کشورهای فقیر آفریقایی و آمریکای جنوبی، بر خلاف نظر ترامپ نه یک انتخاب هزینهزا بلکه یک انتخاب نسبتا خودکفا است.
نکته عجیب از مقایسه این سه دسته مهاجران این است که مهاجران آفریقایی تبار کمکهزینه کمتری از اداره مهاجران کانادا در مقایسه با نروژیهایی که به کانادا مهاجرت کردهاند دریافت میکنند. افزون بر این میزان سرانه بیمه بیکاری دریافتشده این گروه نیز به مراتب کمتر از شهروندان کانادایی و شهروندان با تبار اولیه کشورهای توسعهیافته است. بررسیها نشان میهد که کارگران وارد شده از کشورهای فقیر کارگرانی با تخصص در حوزه محدودی هستند؛ شغلهای کمدرآمدی که به واسطه کمکهای دولتی در بسیاری مواقع هیچ مطلوبیتی در مقایسه با بیکاری برای شهروندان کانادایی ندارد. بنابراین تخصیص این مشاغل به شهروندان کشورهای آفریقایی و آمریکای جنوبی نهتنها تهدیدی برای کارمندان یقهآبی کانادایی نیست، بلکه در بسیاری از مواقع تکمیلکننده چرخه لازم برای ایفای نقش این کارمندان یقهآبی است. اگرچه از زاویه دید یک اقتصاددان نمیتوان دادههای منعکس دادهشده در این یادداشت را در یک چارچوب علّی تحلیل کرد. (چراکه تفاوت بین شهروندان کشورهای مختلف چیزی فراتر از بررسیهای صورت گرفته است) اما این بررسیها به خوبی نشان میدهد که برخی از استدلالهای اقتصادی حامیان ترامپ در رابطه با سیاستهای جذب مهاجران تا چه حد با واقعیتهای ثبتشده تفاوت دارد. افزون بر این منتقدان سیاستهای ترامپ وضعیت شکلگرفته در برخی کشورها مانند هائیتی را نتیجه سیاستهای منطقهای آمریکا بهعنوان بازیگر اصلی اقتصاد میدانند. شاید در یک مختصات سیاسی دیگر هائیتی نیز میتوانست مانند شیلی دالان توسعه را به پرشتابترین شکل ممکن انتخاب کند؛ بنابراین سیاست جدید کاخ سفید نهتنها دارای وجه غیراقتصادی که دارای وجه غیراخلاقی نیز هست.
ارسال نظر