تنش اخیر خاورمیانه و جنگ در دریای سرخ، ریشههای عمیق تاریخی، امنیتی و فرهنگی دارد. همین ریشهها نیز مانع از آن خواهد شد تا اولا جنگ بالا گیرد و در ثانی وضعیت سفید در این منطقه برقرار شود. در واقع همهچیز در حال فروافتادن است اما هیچچیز از جای خود کنده نمیشود. در چنین شرایطی بازیگر اصلی یعنی آمریکا هرچقدر تلاش کند تا اوضاع را سر و سامان دهد، آنچه نباید، در نهایت رخ خواهد داد و ارزشهای جدید در نبرد با ارزشهای قدیم جلای خود را از دست میدهند. جهانی شدن و پذیرفتن نظم بینالملل یکی از ارزشهای بنیادین غرب است که وقتی به جریان کشتیرانی جهانی عارض شد، به تنش دریای سرخ میان آمریکا و حوثیهای یمن دامن زد. مطالعات بسیاری پیرامون چرایی تضاد میان نیروهای موافق و مخالف جهانیشدن صورت گرفته، اما اغلب تحلیلها بر ریشههای فرهنگی و عقیدتی اثرگذار بر این موضوع تاکید دارند.
طبیعی است در بطن منطقهای که هنوز وارد دوره توسعه و قاعدهپذیری نشده و علائق مختلف و متضادی در آن موج میزند، بهرغم وجود دولتهای مستبد، تجددخواه یا دستنشانده، جنبشهای اجتماعی متعددی وجود داشته باشند که ملهم از عقاید، سنن، عرف، تاریخ و دین خود تعریف خاصی از جهان داشته باشند. در چنین وضعیتی چگالی آنارشی به شکل معمول بالاست و افق دید برای فهم آینده همکاری تیره یا غبارآلود است. این شرایط در حدی است که حتی وقتی بازیگری نظیر آمریکا در تلاش است تا نظم تازهای را در منطقه برقرار سازد، موفقیت چندانی به دست نمیآورد. بررسی وضعیت آمریکا در این بحران، ناخودآگاه ما را یاد تابلوی مشهور رامبراند با عنوان «توفان در دریای جلیل» میاندازد. در این تابلو همه در هیمنه ترس از غرق شدن، برای نجات قایق در تلاشند، اما مسیح در میانه تابلو در آرامش به نظاره نشسته است.