زمانی که امید رنگ می‌بازد

در این گفتمان سیاسی به مدد متافیزیک جهان‌‌‌وطنی لیبرال‌‌‌دموکراسی و وضعیت انضمامی اقتصاد جهانی‌‌‌شد‌‌‌ه‌‌‌اش، مهاجران دشمن تلقی نمی‌‌‌شدند. در این فضای سیاسی-اقتصادی که در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ در اوج خود قرار داشت، مهاجران نه باری سنگین بر دوش کشورهای مقصد، بلکه کمکی برای آنها محسوب می‌‌‌شدند. اخبار در خصوص مهاجران یا از جنس موفقیت‌‌‌های درخشان آنها در کشورهای مقصد، شورانگیز بودند یا اینکه از جنس جان‌دادن گروهی آنها در یکی از دریاها یا کانال‌‌‌های گمنام، دردناک بودند؛ اخباری که همه نشان از همراهی عاطفی کشورهای مقصد با مهاجران داشت؛ روندی که در عرض چند سال به کل تغییر کرد.

پس از وقوع بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، جهان با آنکه از آن بحران خارج شد، هرگز روی آرامش به خود ندید. به‌جرات می‌‌‌توان گفت، دوران رونق اقتصادی و رشدهای بالا مانند آنچه در سه‌دهه پس از جنگ جهانی دوم تجربه شدند، در سه‌دهه گذشته دیگر تکرار نشدند. به بیان دیگر، جهان و به‌ویژه آمریکایی‌‌‌ها و کشورهای اروپای غربی تا دهه ۱۹۷۰ میلادی توانستند به رشد‌های اقتصادی خیره‌‌‌کننده برسند؛ اما پس از دهه ۱۹۸۰ دیگر قادر به تکرار آن دوران شکوهمند نبودند. رشد اقتصادی پابرجا بود؛ حتی در میانه دهه ۱۹۹۰ میلادی به مدد گسترش کامپیوترها چند سال طلایی هم به وقوع پیوست؛ اما این رشد هرگز به ماندگاری و بزرگی سه‌دهه طلایی پس از جنگ جهانی دوم نبود؛ مساله‌ای که حتی با وجود جهش‌‌‌های فناورانه‌‌‌ای مانند اتوماسیون نیز به وقوع نپیوست. به‌موازات این وضعیت، جهان پس از بحران سال ۲۰۰۸ میلادی روند دیگری به خود گرفت؛ روندی که در جهت عکس وضعیت عینی اقتصادی جهانی‌‌‌شده بود و با توالی رویدادهایی همچون انسداد کانال سوئز، پاندمی کرونا و در نهایت جنگ روسیه و اوکراین به اوج خود رسیده است. زمین بازی به‌شدت تغییر کرده است و در نتیجه، ایده‌‌‌های سابق دست‌‌‌کم به شورانگیزی قبل نیستند. همچنین گفتمان جهانی‌‌‌سازی مورد تردید قرار گرفته است و بدیهی است که در این روند نوظهور، مهاجران به دشمن بدل می‌‌‌شوند و پدیده مهاجرت مذموم تلقی می‌شود. درست به همین علت، بازخوانی در خصوص علل مهاجرت در جهان آغاز شده که یکی از این بازخوانی‌‌‌ها در درون علم اقتصاد صورت گرفته است.

1575101338099 copy

سابق بر این، درک ما از مهاجرت محدود به مساله دستمزد بود؛ درکی که تا مدت‌‌‌ها در میان اقتصاددانان طرفداران بسیاری داشت. مطابق این درک، نیروی کار جابه‌جا نمی‌شود؛ مگر آنکه دستمزدهای بالاتری را در مکان‌‌‌های جغرافیایی دیگر به او پیشنهاد کنند. مطابق این درک، مهاجرت تنها دلیل اقتصادی دارد و مهم‌ترین متغیر آن اختلاف دستمزد است. طرفداران این ادعا پیوسته به اختلاف دستمزد مهاجران، قبل و بعد از مهاجرت اشاره کرده و آن را یگانه توضیح علت پدیده مهاجرت تعریف می‌کنند؛ نگاهی که مهاجران را به انسان‌‌‌های فقیر تقلیل می‌دهد که فقط جویای کار هستند و اگر مسائل اقتصادی کشورهای مبدا آنها حل شود دیگر خبری از آنها نخواهد بود؛ تفسیری که در میان سیاستمداران مخالف مهاجرت نیز این روزها طرفداران بسیاری دارد. لکن، این تفسیر از پدیده مهاجرت تنها روایت موجود در دل علم اقتصاد نیست.

سال 2019 میلادی، آبیجیت بنرجی و استر دوفلو، برندگان نوبل اقتصاد در همان سال، کتابی با عنوان «اقتصاد خوب برای دوران سخت» را منتشر کردند؛ کتابی که در آن، این دو نوبلیست شهیر اقتصاد به بازبینی مسائل اقتصاد عصر ما پرداختند. بنرجی و دوفلو به خاطر رویکرد تجربی که داشتند، تلاش کردند مبتنی بر شواهد و داده‌‌‌ها به مسائل نگاه کنند. پیرو همین نگاه تجربی، آنها برای توضیح پدیده مهاجرت توضیح دیگری ارائه کردند. شاید گزاره طلایی توضیح آنها همین یک جمله باشد: «اگر قرار است علت مهاجرت را اختلاف دستمزدی بدانیم، در این صورت باید بیشتر مهاجران از کشورهایی همچون لیبریا، موزامبیک یا سیرالئون باشند؛ حال آنکه بیشتر مهاجران سال‌های اخیر از کشورهایی همچون یمن، عراق و سوریه بودند؛ کشورهایی که فرسنگ‌‌‌ها با مفهوم فقیرترین کشورهای جهان فاصله دارند.» بنرجی و دوفلو درست در همین راستا به زیرکی دست بر روی مهاجران مکزیکی می‌‌‌گذارند. آنها بیان می‌کنند که ترامپ می‌‌‌خواست دیواری در برابر مکزیکی‌‌‌ها بکشد؛ حال آنکه مکزیکی‌‌‌ها از یک کشور با سطح درآمد بالاتر از متوسط و سیستم رفاهی موفق می‌‌‌آمدند و نه از کشورهایی مانند موزامبیک که در قعر جدول درآمد سرانه قرار دارند. بنابراین، مشاهدات ما با استنتاج‌‌‌های منطقی مغایرت دارد. پیرو مشاهدات، اختلاف دستمزد تنها متغیر توضیح‌‌‌دهنده مهاجرت نیست و باید به دنبال متغیرهای دیگری نیز باشیم. درست در همین‌جاست که آنها با الهام از اشعار «وارسان شایر» از عبارت «فرار از دهان کوسه» پرده برمی‌‌‌دارند.  بنرجی و دوفلو بیان می‌کنند در سال‌های اخیر عموم مهاجران از کشورهایی بوده‌‌‌اند که سابق بر این وضعیت اقتصادی-سیاسی مناسبی داشته‌‌‌اند؛ اما ناگهان آنها این وضعیت مناسب را از دست داده‌‌‌اند.

کشور آنها از شرایط باثبات و امیدوار به شرایط ناپایداری و ناامیدی رسیده است؛ آنچنان‌که شهروندان آن کشورها گویا خود را در دهان کوسه‌‌‌ای تصور می‌کنند که هر چه سریع‌‌‌تر باید از آن خارج شوند؛ وضعیتی که با شرایط کشورهایی همچون عراق، سوریه و یمن قابل درک به‌نظر می‌‌‌رسد. آنها بیان می‌کنند مواردی همچون بی‌‌‌ثباتی، خشونت و غیرمنتظره بودن آینده می‌‌‌تواند از جمله دلایل مهاجرت باشد و مثال می‌‌‌زنند که جنگ مواد مخدر در شمال مکزیک، حکومت‌نظامی وحشتناک در گواتمالا و جنگ‌‌‌های داخلی در خاورمیانه از عوامل موثر بر مهاجرت بوده‌اند. آنها در همین راستا از نپال و یونان مثال می‌‌‌آورند؛ کشاورزان نپالی نه در سال‌های زیان‌‌‌ده کشاورزی، بلکه در سال‌های خشونت‌‌‌بار مائویست‌‌‌های نپالی از کشور خود فرار کردند. همچنین، یونانی‌‌‌ها در سال‌های رکود اقتصادی در این کشور، با آنکه بیکاری تا 27‌درصد رسید و می‌‌‌توانستند آزادانه در اتحادیه اروپا جابه‌جا شوند؛ اما تنها 350‌هزار تفر از آنان در سال‌های 2010 تا 2015 مهاجرت کردند. بنابراین، شواهد یادشده و شواهد این‌‌‌چنینی به ما نشان می‌دهند که خشونت، بی‌‌‌ثباتی و از همه مهم‌تر، ناامیدی بزرگ‌ترین عوامل مهاجرت هستند؛ مسائلی که فراتر از اختلاف دستمزد به شمار می‌روند و حل آنان نیازمند برقراری عقلانیت و تکثرگرایی است؛ مسائلی که با دستور حل نمی‌‌‌شوند.

* دانشجوی کارشناسی ارشد اقتصاد نظری دانشگاه تهران