درس‌‌‌های زلنسکی

این مصاف در بدو، نشان از تعمیق شکاف دو سوی آتلانتیک دارد که لاجرم به فشار افکار عمومی جهانی و به‌خصوص اروپایی بر دولت‌های قاره سبز منجر خواهد شد که به نحوی و در افقی بلند‌‌‌مدت برای بازسازی استقلال، حیثیت و امنیت خود اهتمام کنند.

نخستین ضربه اروپا، ناشی از شناخت غلطشان لااقل در خصوص دو مورد ترامپ و نظم نوین جهانی بود. اروپا پس از فروپاشی جنگ سرد در ابتدای دهه ۹۰ میلادی نسبت به تغییرات واقعی در نظم جهانی دچار خطای دید شد، سپس از ابتدای هزاره جدید از نظم ‌گذار از دوقطبی قبلی و سپس پساقطبی در حال شکل‌‌‌گیری غافل بود. اصرار به حفظ پیمانی همچون ناتو که بی‌‌‌شک از کلاسیک‌‌‌ترین نمونه‌های به‌جای‌مانده از دوران جنگ سرد است، تلاشی واپس‌گرایانه و در عین حال فرصت‌طلبانه از سوی اروپاییان بود که به نوعی با شرکت کم‌هزینه در آن امنیت خود را واسپاری کنند. واسپاری امنیت معمولا در درازمدت هم به ضد خود تبدیل خواهد شد و هم منافع اساسی‌تری را با از دست رفتن قدرت چانه‌زنی‌اش، ناچار به واگذاری می‌کند.

دوران پساقطبی، دوران اتحادهای دائمی نیست و ائتلاف‌های موضوعی در آن معنادارند. بنابراین کشورهای مختلف، در موضوعات گوناگون نظرات یکسان یا غیریکسان دارند و در کنار هم یا مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند. از این‌رو در نظمی چنین، اینکه اروپا فکر کند در درازمدت می‌تواند امنیت خود را به مواضع نظامی-امنیتی مشترک با ایالات‌متحده تکیه دهد، خیالی خام است.

انواع مختلف قدرت در دوران پساقطبی، شمول عناصر معنایی آن عرصه را در جهان جدید دگرگون کرده و از وزن عنصر نظامی در روابط فیمابین دولت‌ها تا حدی کاسته‌اند. ولی به هر حال، آنچه اتحاد دوسوی آتلانتیک دانسته می‌شد نیز امروز به ابتلای ناپایداری پیش‌گفته رسید. اتحاد زودهنگام ترامپ و پوتین، از پی تمام سال‌های جنگ اوکراین و انزوای روسیه، نشان از همین اتکاناپذیری هرگونه اتحاد مداوم دارد. ائتلاف‌ها در زمان مشخص بین اعضای مشخص و بر موضوع مشخص تشکیل شده و احتمالا بعدتر از هم می‌پاشند. بنابراین اروپا نباید به پایداری اشتراک نظر با ایالات‌متحده دلخوش می‌ماند.

دوم آنکه اروپایی‌ها ترامپ را در دوره نخست، استثنایی در سیاست ایالات‌متحده قلمداد کردند و این موجب شد که بیش از هرچیز برای عبور از این لحظه ناهنجار تاریخی بردباری کنند. اما انتخاب دوباره ترامپ، آن هم با اکثریت آرای ماخوذه، آرای الکترال، اکثریت ایالت‌ها، اکثریت کنگره و اکثریت قضات دیوان عالی کشور نشان داد که ترامپیسم را باید لااقل یکی از جریان‌های جدی در سیاست ایالات‌متحده در نظر گرفت.

به‌جرات می‌توان گفت هیچ پرونده‌ای در سیاست خارجی دولت تازه در واشنگتن به قدر ترمیم روابط با روسیه سرعت نداشت و در نتیجه، تحقیر و آزار علنی زلنسکی نیز به‌عنوان امتداد این سیاست، با نهایت اصرار و اهتمام انجام شد. گویی ترامپ و معاون او، ونس، هیچ ابای دیپلماتیکی از حاضران جلسه و نیز میلیاردها ناظر در سراسر جهان ندارند که هر نوع تازه‌‌‌ای از ادبیات و هنجارشکنی را به نمایش بگذارند.

در دوره پیشین ترامپ و به‌خصوص زمانی که ترامپ از برجام خارج شده بود، کشورها و به‌خصوص قدرت‌ها و اتحادیه اروپایی رعایت خواسته نامشروع و غیرقانونی ایالات‌متحده را به ایفای تعهداتشان ترجیح دادند و علت همیشگی «حفظ منافع ملی کشورهای اروپایی» را عنوان کردند. همان زمان دکتر ظریف، وزیر وقت امور خارجه کشورمان، این مضمون را مکررا به ایشان تذکر دادند که اگر امروز، نه به خاطر ایران که برای حفظ استقلال، عزت کلام و حیثیت اروپا وارد عمل نشوید، آمریکا برای رابطه با دیگر کشورها، از جمله چین، شما را تحت فشار قرار خواهد داد و روزی خاک، امنیت و حیثیت خود را در دستان یا زیر پاهای ایالات‌متحده خواهید‌‌‌ دید؛ امروز آن وقت است.

توان اروپا امروز بیش از هر وقت دیگر به قدرت هنجارسازی تقلیل پیدا کرده است و آن هم با تغییرات اساسی ترامپ در هنجارهای داخلی و جهانی در حال دگرگونی است. بنابراین آنچه برای اروپا مانده است، جز نادیده انگاشته‌شدن نیست. برخورد سهمگین با این واقعیت البته ممکن است افقی را برای قاره سبز فراهم کند که تلاشی مجدد را برای بازسازی و بازیابی خود در بلندمدت آغاز کنند که البته به هیچ روی ساده نخواهد بود.

در عین حال، نباید نقش خود زلنسکی را در این تضعیف موضع اوکراین و به طریق اولی اروپا نادیده گرفت. اصرار بر مواضع غیرقابل گفت‌وگو، آن هم با تکیه بر قدرت یا قدرت‌های خارجی و عدم‌حل مساله براساس توانمندی خود و در زمان مقتضی که اتفاقا اهرم‌های قوی‌‌‌تر (از جمله حمایت قابل‌توجه دولت بایدن) در پی بود، موجب شده است تا آنچه از موضع بهتری می‌توانست انجام شود، امروز لاجرم به سمت انجام از موضع پایین‌تر و ضعیف‌تر رود. گویی زلنسکی مطمئن بود در هر صورت ایالات‌متحده پسا‌انتخابات هم مانند پیش از آن حمایت قابل‌توجه مالی و به‌خصوص تسلیحاتی خود را از این کشور دریغ نخواهد ‌‌‌کرد. این فکر که در پس‌زمینه‌ای جنگ سردی و دوقطبی غربی-شرقی ریشه دارد، موجب طراحی سیاستی در کی‌یف شده است که آن را از پرداختن به حل مساله در موضع و مقطع مناسب بازداشته و اتکایش را به اروپا و به‌خصوص آمریکا روزمره کرده است؛ به‌طوری که در محافل سیاسی او را «جنگ‌ فروش» نامیده‌‌‌اند.

حالا با در اولویت قرار گرفتن بیش از پیش رقابت با چین و نیز بلاموضوع دانستن اروپا در واشنگتن، ایالات‌متحده تمایل روسیه را به خروج از انزوای این سال‌ها به ابزاری برای پیش‌بردن مساله خود قرار داده و ترکیبات جدیدی از قدرت و بازیگران را عرضه کرده است. باید دانست که عقب‌افتادگی اروپا به موضوعات نظامی و سیاسی منحصر نیست؛ بلکه با رقابت آمریکا و چین در حوزه‌های هوش مصنوعی و... و نیز سرمایه‌گذاری‌های کلان برخی از کشورهای عربی در این زمینه، اروپا به طور کلی در این فقره نیز عقب مانده و شاید هیچ‌گاه قادر نباشد آن را جبران کند.

با بازی نکردن به‌موقع اوکراین و اروپا در زمان مقتضی و با بازیگر اصلی -در این فقره روسیه- اوکراین به جای مذاکره‌‌‌کننده، به موضوع مذاکره تبدیل شد و بدون حضور اوکراین و حتی اروپا، گفت‌وگوهایی میان آمریکا و روسیه بر سر اوکراین به عنوان بخشی از اروپا انجام شد. این نه یک استثنا که قاعده بازی در روابط بین‌الملل است:

•انتخاب‌ها در این محیط سیال هستند و نمی‌توان با به تاخیر انداختن تصمیم، انتظار ثبات شرایط را داشت؛

•بازیگران دیگر الزاما منتظر انتخاب و نقش‌آفرینی یک کنشگر نخواهند ‌‌‌ماند و در غیاب او کار را تمام خواهند ‌‌‌کرد؛

• مرجعی برای استیفای حق غایب و اعلام عدم‌مشروعیت آنچه توافق می‌شود وجود ندارد و آنچه از دست رفته، تثبیت خواهد ‌‌‌شد.

اما درخصوص ایران، با تمام سوابق چند صد سال گذشته از روسیه و چند ده‌سال گذشته از روسیه و آمریکا، آنچه برای ما مهم است، این است که:

•مراقبت شود که در نزدیک شدن مسکو و واشنگتن، قربانی نشده و وجه‌المصالحه نشویم؛

•حتی بتوانیم با طراحی‌های خلاقانه، راهبردی و کاربردی، خود را به‌عنوان بازیگری فعال، بخشی از راه‌‌‌حل و طرفدار حل مساله نشان دهیم؛

•به حداقل اشتراک نظر میان آمریکا و اروپا تبدیل نشویم؛

•قربانی اشتیاق اروپا به اظهار وجود با اجرایی کردن مکانیزم حل و فصل اختلافات (موسوم به اسنپ‌بک) نشویم؛

•بیش از حد درگیر تحلیل‌های مبتنی بر زوال قدرت‌های غربی، از جمله آمریکا و حتی اروپا نشویم که این موجب غفلت و عقب‌‌‌ماندگی است.

برای این منظور راه‌های مختلفی را می‌توان طراحی کرد: مذاکرات چندجانبه در قالب ۱+۵، مذاکرات در بستر احیای برجام، مذاکرات جداگانه با طرف‌های مختلف در جهان و استفاده از هر یک برای مهار و تعدیل موضع دیگری و حتی سناریوهای غیرمذاکراتی که البته هر یک عواقب، هزینه‌ها و ضریب تاثیر خود را دارند.

آنچه مهم است، نیفتادن در دو دام انفعال از یکسو و دنباله‌روی از سوی دیگر است. سرعت تحولات امروز محیط جهانی، اجازه امهال موضوعاتی این‌‌‌چنینی را نمی‌دهد و به تاخیر انداختن کنشگری برای حل مساله به هر انگیزه‌ای، فقط موضع کنشگر را تضعیف می‌کند. دنباله‌‌‌روی و نزدیکی بیش از حد به یک یا چند بازیگر نیز در عین حال تضعیف‌‌‌کننده ابتکار عمل و استقلال در اتخاذ موضع و روش حل مساله خواهد ‌‌‌بود. این هر دو ابتلا را در مورد اوکراین و اروپا طی چند سال گذشته می‌توان مشاهده کرد و نتیجه آن نیز مشخص است.

* مدرس سیاست بین‌الملل در دانشگاه تهران