جذب روسیه با الگوی «کیسینجر معکوس»

مایکل مک‌‌‌فال و ایوان مدیروس در فارن‌‌‌افرز نوشتند: با داغ شدن دوباره رقابت قدرت‌‌‌های بزرگ، سیاستگذاران امروزی ایالات‌متحده ممکن است وسوسه شوند که این موفقیت را با سازمان‌دهی یک «الگوی مبتنی بر کیسینجر معکوس» تکرار کنند؛ نزدیک‌‌‌تر شدن به روسیه برای ایجاد توازن در ارتباط با چین رو به رشد، در عوض کاری که کیسینجر در سال ۱۹۷۱ انجام داد، زمانی که او به‌‌‌عنوان مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون، رئیس‌‌‌جمهوری وقت ایالات‌متحده مشغول به کار بود. 

در یک مقاله تاثیرگذار که در سال ۲۰۲۱ توسط شورای آتلانتیک منتشر شد، نویسنده ناشناس (یکی از مقامات دولتی سابق)، پیشنهاد کرد که واشنگتن «تعادل مجدد روابط خود با روسیه» را ایجاد کند؛ زیرا «به نفع ایالات‌متحده است که از تعمیق بیشتر پیمان مسکو-پکن جلوگیری کند.» 

در چند ماه اول، به نظر می‌رسد که دولت ترامپ با این ایده پیش می‌رود. مارکو روبیو، وزیر امور خارجه آمریکا، خواستار «رابطه» ایالات‌متحده با روسیه به جای وابستگی کامل به چین شده است. اجرای یک «کیسینجر معکوس» می‌‌‌تواند در راستای اظهار عشق دونالد ترامپ به رئیس‌‌‌جمهور روسیه مورد بررسی قرار گیرد که حاوی حقایق خوبی در ارتباط با این تحولات است. آمریکایی‌‌‌ها پوتین را دوست ندارند، اما اگر بتوان آغوش ترامپ و اقتدارگرای روسیه را عمل‌‌‌گرایانه، واقع‌‌‌گرایانه یا کیسینجرگونه معرفی کرد، ممکن است آن را بپذیرند. به‌‌‌طور انتزاعی، دور کردن روسیه از چین برای تغییر موازنه قوا به نفع ایالات‌متحده جذاب به نظر می‌‌‌رسد. 

اما در واقع، ایده بدی است. مهم‌تر از همه، قیاس با جنگ سرد دهه ۱۹۷۰، نامناسب به‌‌‌نظر می‌‌‌رسد. در آن زمان، واشنگتن از شکاف عمیق بین چین و شوروی استفاده کرد و بهبود روابط با پکن را به رسمیت شناخت. امروزه نه‌تنها چنین شکافی وجود ندارد، بلکه پکن و مسکو اکنون شرکای استراتژیک واقعی هستند. هم پوتین و هم شی جین پینگ، رهبر چین، ایالات‌متحده را بزرگ‌ترین تهدید برای کشورهای متبوع خود می‌‌‌دانند و یک رابطه نهادینه‌شده براساس منافع مادی همگرا و ارزش‌‌‌های اتوکراتیک مشترک ایجاد کرده‌‌‌اند. پوتین دلیلی ندارد که از حمایت گسترده، ملموس و قابل اعتماد چین از اقتصاد غیرنظامی و صنایع دفاعی روسیه در ازای روابط با واشنگتن که ممکن است پس از پایان دوره ریاست‌جمهوری ترامپ در سال ۲۰۲۸ از بین برود، دست بردارد. علاوه بر این، در صورتی -غیرمحتمل - که ایالات‌متحده بتواند روسیه را از چین جدا کند، نزدیکی جدید با کرملین منافع واقعی کمی برای مردم آمریکا به همراه خواهد داشت و هزینه گزافی برای سایر منافع ایالات‌متحده خواهد داشت. 

پوتین هرگز به ایالات‌متحده کمک نخواهد کرد تا چین را بازدارد یا مهار کند. در عوض، او از اشتیاق آمریکا برای روابط بهتر استفاده می‌کند تا همزمان با بازسازی اقتصاد و ارتش روسیه، واشنگتن و پکن را بیشتر در مقابل هم قرار دهد. حتی روند اظهار عشق ترامپ به مسکو نیز مضر خواهد بود؛ زیرا هر لطفی که ایالات‌متحده نشان می‌دهد، اروپا را بیشتر از آن جدا می‌‌‌سازد. از نظر نظامی، روسیه به مراتب کمتر از ناتو به ایالات متحده سود می‌‌‌رساند و در مقایسه با اتحادیه اروپا شریک تجاری پایین‌‌‌تری است. تلاش برای به دست آوردن روسیه به معنای مبادله یک مجموعه قوی، ثروتمند و قابل اعتماد از متحدان با یک شریک ضعیف، فقیر و متزلزل است. این تبادلی است که کیسینجر، یک واقع‌‌‌گرای متعهد، هرگز انجام نمی‌‌‌داد.

تاریخ همیشه موزون نیست

ایده نزدیکی با چین از نیکسون سرچشمه گرفت، نه کیسینجر. نیکسون در سال ۱۹۶۷، قبل از اینکه رئیس‌‌‌جمهور شود، در فارن‌افرز نوشت که «هر سیاست آمریکا در قبال آسیا باید فورا با واقعیت چین تطبیق یابد.» واشنگتن هرگز نمی‌‌‌تواند چین را برای همیشه دور از خانواده ملت‌‌‌ها نگه دارد؛ آنجا که خیالات خود را پرورش می‌دهد، نفرت‌‌‌هایش را گرامی می‌دارد و همسایگانش را تهدید می‌کند.

نیکسون می‌‌‌توانست در مورد آشتی با چین فرضیه‌‌‌سازی کند؛ زیرا مائوتسه تونگ، رهبر چین، به همین موضوع علاقه داشت. اگرچه واشنگتن مشکوک بود که پکن و مسکو مخفیانه با هم هماهنگی‌‌‌هایی دارند، اما در واقع اتحاد چین و شوروی از اواخر دهه ۱۹۵۰ پس از بروز اختلافات شدید بین مائو و رهبر شوروی نیکیتا خروشچف پایان یافته بود. در اواخر دهه ۱۹۶۰، چین و اتحاد جماهیر شوروی عملا در حال جنگ بودند: نبرد در مرز شمال شرقی آنها در اطراف جزیره ژنبائو، واقع در رودخانه‌‌‌ای که دو کشور را از هم جدا می‌‌‌کرد، چنان شدید شد که مائو حتی رهبران سیاسی را در اوت ۱۹۶۹ از پکن تخلیه کرد. در همان زمان، چین در داخل به دلیل افراط در انقلاب فرهنگی ویران شد. بنابراین، هنگامی که کیسینجر برای اولین بار در سال ۱۹۷۱ وارد پکن شد، چین فقیر، منزوی، ناکارآمد و در حال جنگ با شوروی بود. کیسینجر نیازی نداشت همتایان چینی خود را متقاعد کند که از مسکو فاصله بگیرند. 

متحدان سابق از پیش از هم جدا شده بودند. روابط روسیه و چین امروز نمی‌‌‌تواند آنگونه تفسیر شود. هیچ تقسیم‌‌‌بندی برای بهره‌‌‌برداری وجود ندارد. مطمئنا، پکن در واکنش به تهاجم تمام‌عیار پوتین به اوکراین در سال ۲۰۲۲ محتاطانه عمل کرده است: «به جای رأی مخالف قطعنامه‌‌‌های سازمان ملل در محکومیت جنگ، رأی ممتنع داده است. هرگز الحاق سرزمین اوکراین توسط مسکو را به رسمیت نشناخته است. تاکنون از ارسال سیستم‌های تسلیحاتی کامل به روسیه خودداری کرده و به شکل محتاطانه تحریم‌‌‌های غرب را زیر پا گذاشته است.» این مواضع کرملین را ناامید کرده، اما شکاف بزرگی ایجاد نکرده است. 

در نهایت، آنچه پوتین و شی را متحد می‌کند، بسیار بیشتر از چیزی است که آنها را از هم جدا می‌کند. رهبران روسیه و چین دیدگاه مشترکی از سیاست جهانی دارند که متکی بر تعهد متقابل آنها به خودکامگی و خصومت زیاد با ایالات‌متحده است. هر دو از سوی کشورهای دموکراتیک و ایده‌‌‌های دموکراتیک احساس خطر می‌کنند. پوتین و شی همواره از ایالات‌متحده به دلیل حمایت از «انقلاب‌های رنگی» در همسایگی خود و تلاش برای مهار قدرت روسیه و چین در اروپا و آسیا انتقاد کرده‌‌‌اند. آنها معتقدند که ایالات‌متحده بزرگ‌ترین تهدید برای ثبات داخلی و امنیت خارجی کشورهایشان است. 

از نظر آنها، واشنگتن از قدرت بسیار زیادی در جهان برخوردار است و در ترویج دموکراسی و حقوق بشر بیش از حد عمل کرده است. آنها می‌‌‌خواهند نفوذ اقتصادی، نظامی و سیاسی ایالات‌متحده را کاهش دهند و همچنین نظم بین‌المللی لیبرالی را که ایالات‌متحده از زمان جنگ جهانی دوم دنبال می‌کند، تضعیف کنند؛ آنها یکدیگر را به عنوان شرکای مهم در این تلاش می‌‌‌بینند. شاید خود ترامپ متعهد به ترویج دموکراسی یا حفظ نظم بین‌المللی لیبرال نباشد، اما پوتین و شی انتظار ندارند که یک رئیس‌‌‌جمهور، دهه‌‌‌ها استراتژی و سنت سیاست خارجی ایالات‌متحده را پاک کند. پوتین و شی فقط نمی‌‌‌خواهند جهان را برای خودکامه‌‌‌ها امن کنند. آنها همچنین می‌خواهند قواعد، هنجارها و نهادهای بین‌المللی را شکل دهند تا خودکامگی و توسعه دولتی را به همان اندازه مشروع جلوه دهند؛ اگر نگوییم بیشتر از دموکراسی و سرمایه‌‌‌داری. براساس چشم‌‌‌انداز این دو کشور، رهبران آنها از طریق سازمان‌های چندجانبه مختلفی که در تقابل با ایالات‌متحده است، مانند بریکس و سازمان همکاری شانگهای که روسیه و چین را اعضای موسس می‌‌‌دانند، برنامه‌‌‌های خود را پیش می‌برند. 

ارتباط شخصی نزدیک بین پوتین و شی، همکاری کشورهای موجود در این گروه‌‌‌ها را تسهیل و تقویت می‌کند. پوتین، شی را مهم‌ترین شریک خود در جهان می‌‌‌داند و شی که پدرش اتحاد چین و شوروی را در زمان مائو مدیریت می‌‌‌کرد، علاقه خاصی به روسیه دارد. این دو رهبر ده‌‌‌ها بار با یکدیگر ملاقات کرده‌‌‌اند. آنها یکدیگر را دوست دارند یا اگر دوست ندارند، در نمایش آن بسیار خوب هستند. در زمان رهبران مختلف، سابقه خیانت و بی‌‌‌اعتمادی بین روسیه و چین که با تسخیر قلمرو چین توسط روسیه، درگیری با حوزه‌‌‌های نفوذ، اختلافات فرهنگی و اختلافات مرزی مشخص می‌شود، می‌تواند روابط دوجانبه را مختل کند، اما روابط شخصی پوتین و شی این منابع احتمالی تنش را خنثی می‌کند. تا زمانی که هر دو در قدرت باقی بمانند، هیچ شکافی بین کشورهایشان وجود نخواهد داشت. همه اینها همچنین باعث گسترش سریع منافع اقتصادی و نظامی بین روسیه و چین شده است. 

طی چند دهه گذشته، دو کشور به‌‌‌طور فزاینده‌‌‌ای در زمینه فروش انرژی، معاملات سرمایه‌گذاری، انتقال تسلیحات، پروژه‌‌‌های صنعتی دفاعی و تمرینات نظامی مشترک همکاری کرده‌‌‌اند. اتکای روسیه به چین از زمان تهاجم تمام‌عیار به اوکراین در سال ۲۰۲۲ عمیق‌‌‌تر شده است. در سال ۲۰۲۳، تجارت دوجانبه به ۲۴۰میلیارد دلار رسید که بالاترین ارزش رقم‌خورده در تاریخ بین دو کشور است. روسیه پس از اینکه بازارهای اروپایی خود برای نفت و صادرات را از دست داد، به درآمدهای حاصل از فروش انرژی به چین برای تامین مالی جنگ خود وابسته شده است. شرکت‌های دفاعی روسیه قطعات مهمی را از چین برای ساخت سلاح‌‌‌های جدید دریافت می‌کنند. چین به‌سرعت صادرات کالاهای مصرفی خود به روسیه را افزایش داده است و شکافی را که کالاهای غربی به جای گذاشته‌‌‌اند، پر کرده است. براساس گزارش شرکت تحقیقاتی رادیوم‌گروپ، تنها در بخش خودرو، سهم بازار چین در روسیه از ۹‌درصد به ۶۱‌درصد بین سال‌های ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۳ افزایش یافته است.

trump-henry-kissinger-gty-moe-025-230531_1685553234642_hpEmbed_3x2 copy

یک دستور احمقانه

ترامپ با تهدید به الحاق و تعرفه‌‌‌های جدید، آب رقابت قدرت‌‌‌های بزرگ را با خصومت با نزدیک‌‌‌ترین متحدان ایالات‌متحده، به‌‌‌ویژه کشورهای اروپا و آمریکای شمالی، با سرعتی تکان‌‌‌دهنده گل‌‌‌آلود کرده است. ترامپ همچنین سعی کرده است با حذف عضویت اوکراین در ناتو، رای هم‌‌‌سو با روسیه، کره‌شمالی و سایر کشورهای سرکش در قطعنامه‌‌‌های سازمان ملل در مورد جنگ در اوکراین؛ اصرار بر اینکه اوکراین برای پایان دادن به جنگ، خاک خود را به روسیه واگذار کند و همچنین با اشاره به لغو تحریم‌‌‌ها علیه شرکت‌های روسی حتی قبل از رسیدن به توافق صلح، به پوتین اظهار عشق کند. 

جدا افتادن متحدان (غربی) از همدیگر، نفوذ ایالات‌متحده در جهان را تضعیف می‌کند و به‌‌‌طور مستقیم با اصول سیاست واقعی کیسینجر در تضاد است. اشتیاق ترامپ برای دادن امتیازات گسترده به پوتین همچنین نشان می‌دهد که او روابط آمریکا با روسیه را مهم‌تر از روابط با اوکراین یا بقیه اروپا می‌‌‌داند. جای تعجب نیست که پوتین در حال حاضر از تمایل ترامپ برای دوستی سوء‌‌‌استفاده می‌کند. 

در ماه مارس، پس از اینکه ترامپ امتیازات متعددی را به روسیه پیشنهاد کرد تا انگیزه‌‌‌ای برای پوتین در جهت امضای توافق آتش‌‌‌بس باشد، پوتین درخواست بیشتری کرد؛ از جمله درخواست از واشنگتن برای توقف انتقال تسلیحات و اشتراک‌‌‌گذاری اطلاعاتی با اوکراین و برکناری رئیس‌‌‌جمهور اوکراین، ولودیمیر زلنسکی از سمت خود. در دیدارهای خصوصی با مقامات دولت ترامپ، پوتین و تیمش ممکن است با ایالات‌متحده برای ایجاد تعادل در روابط با چین همکاری کنند، اما همه‌چیز یک بازی خواهد بود. در رابطه شی-پوتین یک شراکت ایدئولوژیک، نظامی و اقتصادی پایدار دیده می‌شود.

او این رابطه را به خاطر وعده‌‌‌های مبهم مبنی بر روابط بهتر با ایالات‌متحده رها نخواهد کرد. تصور پوتین از ایالات‌متحده به عنوان بزرگ‌ترین دشمن خود، دهه‌‌‌ها در حال شکل‌‌‌گیری است و بعید است اکنون تغییر کند. دستیاران و دستگاه پروپاگاندای او همچنان از همان دیدگاه بنیادی دفاع می‌کنند. اگرچه رهبر روسیه ممکن است بر این باور باشد که ترامپ خواهان روابط نزدیک‌تر است، اما در مورد تشکیلات سیاست خارجی ایالات‌متحده چنین فکری نخواهد کرد. او درک می‌کند که رئیس‌جمهور ایالات‌متحده نفوذ قابل‌توجهی دارد، اما کنترل کاملی بر سیاست خارجی ایالات‌متحده ندارد. او متوجه شد که دونالد ترامپ در اولین دوره ریاست‌جمهوری خود نتوانست منافع ملموسی مانند لغو تحریم‌‌‌ها علیه روسیه یا قطع کمک‌‌‌های نظامی آمریکا به اوکراین را به مسکو برساند.

پس از اینکه پوتین حمله تمام‌عیار خود به اوکراین را آغاز کرد، مردم آمریکا حتی نسبت به اقتدارگرای روسی بی‌اعتمادتر شدند. اگر ترامپ بخواهد پوتین را از شی جین‌‌‌پینگ دور کند، بادهای مخالف داخلی گزینه‌‌‌های او را محدود خواهد کرد. علاوه بر این، پوتین می‌‌‌داند که ترامپ تنها چهار سال رئیس‌‌‌جمهور خواهد بود و ممکن است تنها دو سال کنترل کنگره را در دست داشته باشد، در حالی که شی می‌‌‌تواند یک‌دهه یا بیشتر بر چین حکومت کند. حتی خود ترامپ هم قابل اعتماد نیست. او مطمئنا نامنظم‌‌‌تر از شی است. به‌‌‌عنوان مثال، علاقه ترامپ به کیم جونگ اون، رهبر کره‌‌‌شمالی، در دوره اول ریاست‌جمهوری خود، فراتر از نامه‌‌‌های پرمخاطب و دو دیدار ناموفق پیش نرفت و هیچ تغییر قابل‌توجهی در روابط آمریکا و کره‌‌‌شمالی ایجاد نکرد. پوتین می‌‌‌داند که ترامپ نمی‌‌‌تواند به اندازه شی جین پینگ به او پیشنهاد بدهد. واشنگتن نمی‌‌‌تواند شکاف‌‌‌هایی را که روسیه در صورت کنار گذاشتن شراکت استراتژیک خود با چین با آن مواجه می‌شود، پر کند. 

به‌‌‌عنوان مثال، ایالات‌متحده قراردادهای چین را برای انرژی روسیه جایگزین نخواهد کرد؛ زیرا واشنگتن در حال حاضر خودکفاست. سیاستگذاران و شرکت‌های دفاعی ایالات‌متحده نیز تمایل زیادی به بازسازی قابلیت‌‌‌های نظامی و صنعتی دفاعی روسیه ندارند و با توجه به سرمایه‌گذاری‌‌‌های زیان‌آور قبلی در روسیه، حاکمیت ضعیف قانون و ترس از تجدید تحریم‌‌‌ها در صورت حمله مجدد پوتین به اوکراین یا کشورهای دیگر، بانک‌ها و شرکت‌های خصوصی ایالات‌متحده برای ورود مجدد به اقتصاد روسیه تردید خواهند کرد. اگرچه به نظر می‌رسد که ترامپ در حال پیش بردن رابطه با پوتین است، شی کارت‌‌‌هایی دارد که روسیه را در کنار خود نگه می‌دارد. چین می‌‌‌تواند به‌‌‌سرعت همکاری خود در زمینه سوخت‌‌‌های فسیلی را با روسیه گسترش دهد؛ مانند نهایی کردن پروژه گاز طبیعی «انرژی سیبری2» که سال‌ها به تعویق افتاده است. پکن همچنین می‌‌‌تواند کمک‌‌‌های خود به پایگاه صنعتی دفاعی روسیه را افزایش دهد. راه‌‌‌های زیادی وجود دارد که پکن می‌‌‌تواند همکاری دیپلماتیک خود را با روسیه در سازمان ملل و در مناطق کلیدی مورد علاقه مشترک، مانند خاورمیانه و آمریکای لاتین، تشدید کند.

یک چرخش پرهزینه

زمانی که کیسینجر و نیکسون در اوایل دهه 1970 چین را به ایالات‌متحده نزدیک کردند، این کار به واشنگتن اهرم فشاری در مذاکراتش با شوروی در مورد کنترل تسلیحات، تنش‌‌‌زدایی گسترده‌‌‌تر و موارد دیگر داد. بعدها، به‌‌‌دنبال عادی‌سازی روابط ایالات‌متحده و چین (و حمله مسکو به افغانستان در سال 1979)، ایالات‌متحده و چین یک مرکز مشترک برای نظارت بر آزمایش‌‌‌های هسته‌‌‌ای و موشکی شوروی ایجاد کرده و همکاری دفاعی را آغاز کردند. هنگامی که چین در دهه 1980 اقتصاد خود را به روی جهان باز کرد، مشاغل و مصرف‌کنندگان آمریکایی از رشد بخش تولید چین سود بردند. امروز هیچ مزیت موازی برای مشارکت ایالات‌متحده با روسیه وجود ندارد. پوتین و روسیه چیزی برای ارائه ندارند که منافع امنیتی ایالات‌متحده را تامین کند و از آنچه دارند هم استفاده نخواهند کرد. 

هدف از جذب مسکو در داخل، تضعیف موقعیت پکن، از جمله توانایی این کشور برای نمایش قدرت نظامی در همسایگی خود خواهد بود. اما نمی‌‌‌توان انتظار داشت که نیروهای مسلح روسیه که به‌‌‌سختی خود را در اوکراین سرپا نگه داشته‌‌‌اند، کمک زیادی به مهار چین داشته باشند. حتی اگر روسیه ارتش خود را تقویت کند، پوتین هرگز آن را علیه چین مستقر نخواهد کرد. او همچنین سربازان، موشک‌‌‌ها یا کشتی‌‌‌های روسیه را برای جلوگیری از تجاوز چین در آسیا مستقر نخواهد کرد. در جبهه دیپلماتیک، پوتین می‌‌‌داند که همسویی مجدد با ایالات‌متحده، گزینه‌‌‌ای نیست که روی میز باشد. شرکای غربی واشنگتن هرگز با دعوت روسیه برای پیوستن به اتحادیه اروپا یا ناتو یا حتی پیوستن مجدد به گروه7 موافقت نخواهند کرد.

به همین دلیل، مسکو با خروج از بریکس، سازمان همکاری شانگهای یا سایر باشگاه‌‌‌های تحت حمایت پکن، موقعیتی را که اکنون دارد، رها نخواهد کرد. سیاستگذارانی که رویای مشارکت جدید آمریکا و روسیه را در سر می‌‌‌پرورانند، ممکن است بر این باور باشند که پوتین می‌‌‌تواند به انزوای چین در شورای امنیت سازمان ملل کمک کند. با این حال، این به‌‌‌تنهایی برای ایالات‌متحده ارزش زیادی ندارد؛ زیرا پکن هنوز در آن سازمان حق وتو دارد. مسکو نیز نمی‌‌‌تواند به واشنگتن پیشنهاد اقتصادی قانع‌‌‌کننده‌‌‌ای بدهد. ایالات‌متحده یک صادر‌کننده خالص سوخت‌‌‌های فسیلی است و نیازی به واردات انرژی اضافی از روسیه ندارد. 

پوتین می‌‌‌تواند انواع فرصت‌‌‌های سرمایه‌گذاری جدید را به شرکت‌های آمریکایی ارائه دهد، اما این شرکت‌ها قبلا زمانی که تلاش می‌‌‌کردند در روسیه تجارت کنند، سوختند. به‌‌‌عنوان مثال، شرکت نفت و گاز اکسون‌موبیل یک سرمایه‌گذاری مشترک چند میلیارد دلاری با شرکت انرژی دولتی روسی «روس‌‌‌نِفت» امضا کرد، اما همکاری آنها پس از حمله پوتین به اوکراین در سال 2022 به پایان رسید. داستان‌‌‌های احتیاطی فراوانی در مورد تجار آمریکایی وجود دارد که برای محافظت از حقوق مالکیت و گاهی اوقات آزادی شخصی خود در میان بی‌‌‌قانونی سیستم روسیه تلاش می‌کنند. بنابراین، بعید است که گرم شدن دیپلماتیک به این زودی‌‌‌ها منافع مادی قابل‌توجهی را به همراه داشته باشد. همان‌طور که مذاکرات بر سر آتش‌‌‌بس در اوکراین قبلا نشان داده است، پوتین علاقه‌‌‌ای به واگذاری هیچ‌چیز به صورت مجانی یا حتی پس از دریافت امتیازات مهم ندارد. 

او مطمئنا از واشنگتن برای دور شدن از پکن مطالبات زیادی خواهد داشت. واگذاری کنترل روسیه بر تمام اوکراین یکی از آنها خواهد بود. بیرون کشیدن سربازان آمریکایی از اروپا و شاید حتی رها کردن ناتو می‌‌‌تواند یکی دیگر از موارد باشد. با امضای یک معاهده دفاعی جدید با کره‌‌‌شمالی در سال 2024، پوتین حتی می‌‌‌تواند تغییراتی در استقرار نظامی ایالات‌متحده در کره‌‌‌جنوبی که ترامپ قبلا در دوره اول ریاست‌جمهوری خود بررسی کرده بود، درخواست کند.

پیگیری روابط نزدیک‌تر با روسیه هزینه زیادی برای روابط ایالات‌متحده با شرکای قابل اعتمادتر و توانمندتر خود به همراه خواهد داشت. در آغوش گرفتن کامل مسکو موجی از شوک به متحدان ایالات‌متحده در اروپا و آسیا وارد می‌کند و اعتبار این اتحادها را در زمانی که بسیاری از کشورها از قبل نگران تعهدات ایالات‌متحده هستند، بیشتر تضعیف می‌کند. ممکن است متحدان، خرید تسلیحات آمریکایی را متوقف کنند، از به‌اشتراک‌‌‌گذاری اطلاعات دست بکشند و تجارت و سرمایه‌گذاری خود را با ایالات‌متحده کاهش دهند. کشورهای اروپایی حتی می‌‌‌توانند اتحاد جدیدی ایجاد کنند که واشنگتن را کنار بگذارد. برخی از کشورهای غیرهسته‌‌‌ای، به‌ویژه در آسیا، ممکن است تصمیم بگیرند زرادخانه‌‌‌های هسته‌‌‌ای خود را بسازند؛ اگر تشدید روابط آمریکا و روسیه را نشانه‌‌‌ای بدانند که ایالات‌متحده دیگر امنیت کشورهای زیر چتر هسته‌‌‌ای خود را در اولویت قرار نمی‌‌‌دهد.

در نهایت، تلاش برای جدا کردن روسیه از چین بی‌‌‌احتیاطی و اشتباه است. این امر بیش از هر چیز بی‌احتیاطی خواهد بود؛ زیرا به پوتین قدرت خطرناکی می‌دهد. مسکو در رقابت بین پکن و واشنگتن با ارتباط با هر دو، فضایی برای مانور دادن به نفع خود پیدا می‌کند و به بازیکن محوری در رقابت بین پکن و واشنگتن تبدیل خواهد شد. ایالات‌متحده یکی از مشکلات اصلی ژئوپلیتیک پوتین را حل خواهد کرد: «اتکای بیش از حد او به چین و اهرم فشار محدود در ارتباط با پکن.» به همین جهت خوب بودن با مسکو نیز اشتباه خواهد بود. 

این به معنای تایید اقدامات خشونت‌‌‌آمیز پوتین در اوکراین و در داخل است؛ جایی که او با دستگیری معترضان، فعالان و رهبران مخالف، از جمله الکسی ناوالنی، قدرتمندترین مخالف سیاسی پوتین، اقتدارگرایی خود را عمیق‌‌‌تر کرد. در آغوش گرفتن چنین رهبری، ارزش دستاوردهای محدود فقط به دلیل ایجاد تعادل در برابر چین را ندارد. هر چه سیاستگذاران ایالات‌متحده زودتر متوجه شوند که این استراتژی کارساز نخواهد بود، هم برای منافع ایالات‌متحده و هم برای یکپارچگی ارزش‌‌‌های آمریکایی بهتر است.

* مترجم و روزنامه‌نگار