شاه کلید حل مسائل اقتصادی و اجتماعی

علوم اجتماعی حدود ۸۰ سال پیش با تدریس دو واحد درسی توسط هاوس، استاد آلمانی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، کارش را در ایران آغاز کرد و بعد توسط دکتر صدیقی در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، با ورود به پژوهش‌های ملی و گسترش آموزش، رونق دیگری یافت. امروز علوم اجتماعی در دانشگاه‌های مختلف ایران با هزاران دانشجو و صدها استاد در گرایش‌های مختلف تدریس می‌شود و در ده‌ها موسسه تحقیقاتی به این موضوع پرداخته می‌شود. در حقیقت این علم در ایران مراحل تولد تا رشد اولیه خود را سپری کرده و به بلوغ نسبی دست یافته است. نهادسازی، وجود تعداد قابل‌توجهی از استادان مبرز در این رشته و گسترش رشته‌های مختلف آن و همچنین ترجمه آثار متعدد جامعه‌شناسان کلاسیک و متاخر، شرایط اولیه را برای رشد و بلوغ آن فراهم کرده است.

اما از سویی صداهایی به گوش می‌رسد که از بی‌ثمر بودن این علم در ایران و بارور نشدن آن سخن به میان می‌آورند. حتی گاه از آن به‌عنوان یک مساله یاد می‌کنند که نه‌تنها از حل مشکلات جامعه باز مانده است، بلکه خود مسائلی را که از ادبیات جامعه‌شناسی اروپا اخذ کرده بر ایران تحمیل کرده و دیگران را در تحلیل و درک واقعیت‌های اجتماعی به اشتباه برده و برخی اقتصاددانان نیز با دلایل خود به جنگ با جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی برخاسته‌اند. اما از نظر بسیاری از جامعه‌شناسان و اقتصاددانان، علوم اجتماعی و انسانی در توسعه و اقتصاد نقش موثری داشته‌اند. متیو کرامر معتقد است که علوم انسانی ارتباط مستقیمی با توسعه اقتصادی دارد. مورخان می‌توانند گزارشی از وقایع گذشته بدهند که به درد حال بخورد. فیلسوفان زبان و منطق می‌توانند طرح‌هایی برای گسترش و توسعه انفورماتیک و علوم کامپیوتر ارائه دهند. به هر حال نقش اصلی علوم انسانی در توسعه یافتگی غیر‌مستقیم است. به این معنا که موجب نهادینه شدن مهارت‌های انتقادی و قدرت تحلیلی افراد و دانشجویان می‌شود. علوم انسانی باعث می‌شود تا افراد در گفتار و نوشتار خود دقیق باشند.

علوم اجتماعی نیز با ارائه راهکارهای افزایش اعتماد اجتماعی، سرمایه اجتماعی و مسوولیت اجتماعی در افزایش اخلاق کار و مشارکت مردم و همراهی آنها با دولت، در اقتصاد و افزایش بهره‌وری تاثیر می‌گذارد. امروز ما شاهد ده‌ها موضوع اجتماعی هستیم که گاه این موضوعات در حد یک نیاز اقتصادی ساده تقلیل داده می‌شود. مثل زلزله که مسائل انسانی، روانی و اجتماعی بسیاری دارد و عدم توجه به آنها این تصور را به‌وجود می‌آورد که با تامین چند وام و چند کانکس این مساله به پایان می‌رسد و حل می‌شود. تاریخ گواه آن است که دولت‌های زیادی در ایران به‌دلیل فقدان رویکردهای فراگیر در تصمیمات و برنامه‌های اقتصادی، سیاست نوسازی و بازسازی را در دستور کار قرار دادند اما اهداف توسعه اقتصادی محقق نشد و مجموعه‌ سیاست‌ها و عملکردهای دولت، آثار و تبعات سیاسی (محدودسازی آزادی‌های سیاسی و اجتماعی)، اقتصادی (تورم، توزیع ناعادلانه ثروت، گسترش فقر)، اجتماعی (افزایش شکاف‌های اجتماعی، بیکاری و...) و فرهنگی (تغییر نظام ارزش‌ها) را به‌دنبال داشت.

حال که دولت به‌دنبال سیاست‌های بازار آزاد و رهایی از اقتصاد دولتی است، بیش از هر زمانی نیاز به مباحث جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی دارد تا بتواند ضمن رهایی از اقتصاد و دولت و فسادهای ناشی از آن، با بحران‌های اجتماعی مواجه نشود و اقتصاد آزاد مورد نظر او متناسب با جامعه ایرانی اسلامی، پیشرفت، رقابت واقعی و مشارکت عمومی و کاهش شکاف طبقاتی را همزمان به ارمغان آورد. در این مقاله به‌دنبال پاسخ این سوال هستیم که آیا این رشته علمی می‌تواند در ایران مولد باشد و به حل مسائل اجتماعی و اقتصادی کمک کند یا اینکه خود دچار مسائل معرفتی و روشی است؟۱

علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی در گذر زمان

جامعه‌شناسی در قرن نوزدهم تحت‌تاثیر جریان روشنگری و سلسله انقلابات سیاسی و اجتماعی به‌وجود آمد. مجموعه تحولات تاریخی، اجتماعی، فکری و فرهنگی که در «بستر اجتماعی» آنها فرهنگ دانشگاه مدرن در جامعه غرب شکل گرفته، سهم و نقش مهمی در پیدایی و گسترش ارزش‌ها و باورهای فرهنگ دانشگاهی داشته‌اند. بخشی از این تحولات در عرصه سیاسی و اجتماعی رقم خورد که صنعتی شدن، شهرنشینی و شکل‌گیری نظام سیاسی و اجتماعی سکولار از مهم‌ترین آنهاست. بخش دیگری از تحولات، در عرصه علم رخ داد. جریانات تجربه‌گرایی، علم‌گرایی، تخصصی‌شدن و شکل‌گیری و رشد نهادهای علمی، از جمله این تحولات بود. ایجاد فرهنگ دانشگاهی و رشد سریع علوم و شکل‌گیری رشته‌های علمی و دانشگاهی و به تبع آن شکل‌گیری و نهادینه‌شدن زبان‌ها و سنت‌های دانشگاهی از پیامدهای این تحولات در دانشگاه‌ها بود.

جامعه‌شناسان اولیه بیشتر در صدد تحلیل دگرگونی‌های ناشی از انقلابات سیاسی و انقلاب صنعتی بودند و با توجه به اینکه اکثرا در محیطی مذهبی پرورش یافته بودند طبیعتا به‌دنبال پاسخی برای سست شدن بنیان‌های مذهبی در عصر صنعتی بودند. با این همه جامعه‌شناسان اولیه در بررسی و حل مسائل اجتماعی و رسالت عالم و جامعه‌شناس، اختلاف نظرهای بسیاری داشتند که از آغاز پیدایش این رشته تاکنون منجر به شکل‌گیری نحله‌ها و مکتب‌های فکری گوناگونی شده است. به‌عنوان مثال کنت به‌عنوان واضع جامعه‌شناسی، به روش اثباتی اعتقاد داشت.

جامعه‌شناسان آمریکایی پس از جنگ جهانی اول تلاش کردند تا جامعه‌شناسی را به‌عنوان یک رشته علمی مستقل که دارای مفاهیم و موضوع مورد مطالعه خاص خود است، تاسیس کنند. در همین زمان که به‌نظر می‌رسید مهاجرت، رشد شهرنشینی و تغییرات تکنولوژیک، مسائل اجتماعی متعددی را به‌وجود می‌آورد، جامعه‌شناسان تلاش بسیار کردند تا مجموعه مفاهیمی را تدوین کنند که بتوان با آنها اینگونه مسائل را توضیح و تبیین کرد. به این معنی که از ابتدای تحقیق، مساله مورد نظر براساس تمایلات و منافع کارفرمایان، پیشنهاد و برای مطالعه به کارگزاران تحقیقات تجربی سفارش داده می‌شود و کار جامعه‌شناس، فراهم‌آوردن رضایت خاطر مدیران بنگاه‌های اقتصادی می‌شود. نتیجه آنکه آن دسته از مسائل حیاتی-اجتماعی که مطابق با منافع و مصالح مدیران و برگزیدگان نباشد اساسا مورد مطالعه قرار نمی‌گیرد و کسی به آن اعتنایی نمی‌کند. فراروایت‌ها و پارادایم‌های هر دوره به‌خصوص مدرنیته و لیبرالیسم فضای محققان را تشکیل می‌داد. در این دوره، همزمان، جامعه‌شناسی مارکسیستی هم با اقبال مواجه شد، به‌گونه‌ای که در دهه ۱۹۸۰، جامعه‌شناسی مارکسیستی در آمریکا به‌خوبی جا افتاده است. پا به پای لیبرالیسم و نظریه‌های جامعه‌شناسی مدرنیته و توسعه و سلطه آن در حوزه نظری، نظریه‌های انتقادی نیز شکل می‌گرفت.

جامعه‌شناسی در ایران

در ایران نیز با توجه به عمر نه چندان بلند جامعه‌شناسی، حرف و حدیث‌ها بر سر اینکه در تحلیل مسائل اجتماعی چه روشی ارجح است و اینکه اصلا جامعه‌شناسی قادر به ارائه راه حلی برای مسائل جامعه است یا صرفا به توضیح و تفسیر وضع موجود می‌پردازد، فراوان است. این مناقشات علمی و اجتماعی پس از انقلاب اسلامی و طرح انقلاب فرهنگی و سپس اسلامی‌شدن دانشگاه‌ها، ابعاد جدیدتری به خود گرفت. در این بین عده‌ای به آینده جامعه‌شناسی ایران خوش‌بین هستند و معتقدند که با توجه به عمر کوتاه آن، پیشرفت قابل‌ملاحظه‌ای داشته است، اما گروهی دیگر موضعی بدبینانه‌تر نسبت به این علم دارند و آن را اساسا دانشی غربی می‌دانند که در تحلیل مسائل خود غربی‌ها هم چندان موفق نبوده است، بنابراین از علم اجتماعی بومی و اسلامی حرف می‌زنند. مسلما جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی دوره‌های مختلفی را سپری کرده است.

از جامعه‌شناسی محض تا جامعه‌شناسی ناظر به پروژه‌های مشخص سازمان برنامه و بودجه و دستگاه‌های دولتی، از جامعه‌شناسی انتقادی و آزادی‌خواه تا جامعه‌شناسی اسلامی، جامعه‌شناسی سیاست‌زده و روشنفکرانه تا جامعه‌شناسی آکادمیک محض. این تحولات در ایران نشان از رشد و تحول علوم اجتماعی در ایران است. اگرچه برخورد دولت‌ها با این علم یکسان نبوده است. جریان غالب به این علم در ایران به حاشیه راندن آن بوده هم از سوی سیاستمداران و هم از سوی اقتصاددانان که حوصله این مباحث پیچیده را ندارند و همچون مهندسان و متخصصان فنی دنبال پیچیدن نسخه آنی و شفاف برای همه چیز هستند و مسائل را صفر و یک تحلیل می‌کنند. با مطالعه و بررسی آرا و نظرات جامعه‌شناسان و صاحب‌نظران حوزه علوم اجتماعی در ایران دست‌کم به ۵ دیدگاه متمایز یا لااقل چهار دلیل عدم موفقیت علوم‌اجتماعی و به‌ویژه جامعه‌شناسی می‌رسیم که در زیر مرور انتقادی بر آنها داریم:

- عده‌ای مشکل علوم اجتماعی را همان مشکل علم و نهادهای علمی در ایران می‌دانند. «شاخص‌های «توسعه فناوری» و «توسعه علمی» نشان می‌دهند که به‌رغم گسترش آموزش عالی و رشد چشمگیر و جهشی چند سال اخیر ایران از نظر میزان تولید علم کشور، ایران همچنان جزو کشورهای توسعه‌نیافته علمی جهان است.» این وضعیت این پرسش را مطرح می‌سازد که چرا در چنین وضعی قرار گرفته‌ایم و راه برون‌رفت از این وضعیت توسعه‌نیافتگی علمی چیست؟ پاسخ این پرسش‌ها نیازمند بررسی مجموعه عوامل مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. از جمله این موضوعات بررسی پدیده‌ای است که «بحران علم» و «بحران آموزش عالی» و افت سطح علمی نامیده می‌شود. توسعه بی‌رویه آموزش عالی و رشد مدرک‌گرایی به‌جای مهارت و تخصص لازم، به منظور به‌دست آوردن یک میز دولتی و بهره‌برداری از رانت اقتصادی یا شغلی از آثار این رویه غلط است. در جوامعی که دولت‌ها متکی بر منابع دولتی و نفتی و رانتی هستند، اصولا اخلاق کار در سطح نازلی است؛ زیرا رقابت بی‌معنی است.

از این منظر کمی‌گرایی و فرمالیسم بر محتوا غلبه یافت و مدرک‌گرایی جایگزین علم‌گرایی شد و منزلت قدسی و علمی استاد نیز زائل و هیچ حس تعهدی بین استاد و دانشجو باقی نماند. دخالت مراکز قدرت در امور آموزش عالی و حتی تجاری‌سازی غلط این مراکز فاجعه بزرگی را در این حوزه به‌جای گذاشت. کلی‌گویی و عدم توانایی این علم برای پاسخگویی به مسائل جامعه و شبه‌کارمند شدن محققان از نتایج این سیاست‌گذاری‌ها است. به این شکل حوزه‌های اجتماعی به‌دست اقتصاددانان و مهندسان و سیاستمداران مدیریت می‌شد و متولی لازم را نداشت. دیدگاه دیگر، مدافع جامعه‌شناسی موجود است و معتقد است که جامعه‌شناسی با توجه به عمر کوتاهش در ایران پیشرفت خوبی داشته و به همین نسبت کاستی‌هایی هم دارد که باید برای رفع آن اقدام کرد. صاحب‌نظران این دیدگاه معتقدند که جامعه‌شناسی هنوز دوران طفولیت خود را سپری می‌کند و طفل یا نوجوانی است که به مراقبت نیاز دارد. غلامعباس توسلی به‌عنوان برجسته‌ترین استاد جامعه‌شناسی معتقد است: «بحث‌های جامعه‌شناسی روند تکوینی دارد، اگر پروسه تکوینی نباشد هیچ رشدی حاصل نمی‌شود. وقتی می‌گویید جامعه‌شناسی ناکارآمد است، مثل مقایسه بچه تازه متولدشده با زمانی است که به سن ۴۰ سالگی رسیده است.»

از طرفی بعضی دیگر معتقدند جامعه‌شناس ایرانی در این چند دهه دوران طفولیت خود را سپری کرده و به بلوغ رسیده است ولی به تعبیری حضور ناتمام در ایران دارد. موافقان این دیدگاه معتقدند که جامعه‌شناسی در تعریف میدان کنشگران خویش ناتوان بوده است. دیدگاه سوم مخالف موفقیت جامعه‌شناسی در ایران و بلکه معتقد به مرگ جامعه‌شناسی است و دلیل عدم موفقیت آن را در غربی‌بودن یا به‌عبارتی بومی‌نبودن یا حتی اسلامی‌نبودن آن می‌داند. اینها طیف گسترده‌ای را تشکیل می‌دهند. اما ظهور انقلاب اسلامی تاثیر زیادی در شکل‌گیری این گفتمان در علوم اجتماعی دارد. اینها در حوزه اقتصاد نیز بر اقتصاد اسلامی تاکید دارند که راهی بین سوسیالیسم و لیبرالیسم است.

اما شاید ریشه این دیدگاه را بتوان در بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی در ایران جست‌وجو کرد؛ چراکه دغدغه جامعه‌شناسی در سال‌های اولیه‌اش در ایران تقابل با غرب و به نوعی غرب‌ستیزی بود. به‌عنوان مثال احسان نراقی به‌عنوان یکی از نخستین جامعه‌شناسان ایرانی که خدمات شایانی را برای پیشرفت این حوزه در ایران انجام داد، هدف از ایجاد موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را این چنین بیان می‌کند: «تکوین موسسه، راهی در امتداد مبارزه علمی و سنجیده با غرب است. در مقابل غربی که می‌خواست از هر لحاظ بر ما مسلط باشد، مبارزه از راه مباحث به اصطلاح اخلاقی و نظری به نتیجه نمی‌رسد. شیوه مبارزه با غرب باید به نحو سنجیده و همه‌جانبه باشد و این منظور حاصل نمی‌شود مگر مسائل امروز جهان، به‌خصوص خود غرب را به‌خوبی بشناسیم.» پس از انقلاب این دیدگاه غرب‌ستیزی و بازگشت به خویشتن که در آن سال‌ها توسط جامعه‌شناسان و فعالان حوزه اجتماعی از جمله شریعتی، آل‌احمد و... ترویج می‌شد  و گفتمان غرب‌ستیزی همزمان با اسلامی‌کردن به شکل جدی دنبال شد. جامعه‌شناسی هم که علمی غربی و سکولار تعریف می‌شد از گزند این گفتمان مصون نماند.

دیدگاه انتقادی: متفکران این دیدگاه معتقدند که هدف علم و بالاخص جامعه‌شناسی رهایی از سلطه و به چالش‌کشیدن هر آن چیزی است که مسیر سلطه را هموار می‌کند، بنابراین جامعه‌شناس نقش روشنگری را بر عهده دارد. متفکران این حوزه معتقدند که هیچ فشار و عامل بیرونی نباید جلوی بیان آزاد یک جامعه‌شناس را بگیرد و جامعه‌شناس موظف است هر جا جامعه‌اش را در خطر دید بی‌محابا صدای فریاد و اعتراض خود را به گوش جامعه برساند. در حقیقت از یک جامعه‌شناسی مردم‌مدار طرفداری می‌شود که رنگ و بوی سیاسی دارد. اعضای این گروه در طول یک طیف جا می‌گیرند که از جامعه‌شناس انتقادی تا جامعه‌شناس مردم‌مدار را شامل می‌شود. در این رویکرد کنش و مداخله‌گری اهمیت دارد و وظیفه یک جامعه‌شناس در آموزش‌های آکادمیک خلاصه نمی‌شود. بعضی از انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان در سخنرانی‌های خود از این رویکرد پشتیبانی کردند. آنها حضور در رسانه‌ها و روزنامه‌ها را که حتی نظام آکادمیک، آن را امتیازی محسوب نمی‌کند، یک مزیت برای خود ذکر می‌کنند. موافقان این رویکرد معتقدند که «تفکیک اساسی‌ای که اصولا شرط شکل‌گیری علم شناخته می‌شود، از نظر تاریخی در جامعه ما به‌وجود نیامده و به تعبیری تفکیکی میان دانش و قدرت صورت نگرفته است.

در نتیجه آنچه با عنوان دانش تولید می‌شود، هرگز نتوانسته از حوزه قدرت خارج شود. در واقع ما دوره‌های مختلفی داشتیم که در آن اصحاب علوم اجتماعی حتی اپوزیسیونی نسبت به قدرت حاکم نیز بوده‌اند اما به‌دلیل ماهیت غیرانتقادی آنها، حتی گفتمان اپوزیسیونی‌شان نیز از جنس همان چیزی بوده که در قدرت تولید و بازتولید شده و بنای شکل‌گیری تحولات دولت - ملت بوده است». این رویکردها سعی می‌کنند کار دانشگاهی را به سمت فرم و کار روشنفکری و روشنگری ببرند و مرز بین اینها را در هم بیامیزند. روشنفکری در حوزه علوم اجتماعی نیز متاثر از جریانات مارکسیستی و به‌منظور ارضای علایق سیاسی جامعه عمل می‌کرده است که امروز نیز در دانشگاه‌ها کم و بیش دیده می‌شود. اینها از مهم‌ترین منتقدان سیاست‌های بازار آزاد و لیبرالیسم اقتصادی هستند و دائما دولت را در مورد واگذاری وظایف خود به دیگران محکوم می‌کنند.

تعدادی نیز مشکل را در عرضه جامعه‌شناسی می‌دانند. جامعه‌شناسان اگر می‌توانستند همین اندازه هم که تولید کرده‌اند، یافته‌های خود را به سازمان‌ها و جامعه عرضه کنند، حوزه‌های جدیدی را برای مداخلات اجتماعی می‌گشودند. علوم اجتماعی در ایران از ساحت نظریه فراتر نمی‌رود و وقت را صرف مطالعه و تعمق در تئوری‌های کلاسیک و مدرن می‌کند، بی‌آنکه از آنها برای بهبود و تبیین وضع موجود بهره‌ای ببرد. مشکل به‌عبارتی در علوم اجتماعی نیست بلکه در بیرون این علوم و در جامعه است. این علوم فقط به‌عنوان زینت‌المجالس مورد استفاده قرار می‌گیرند. اولین گام برای عرضه علوم اجتماعی، آشناکردن جامعه با این علوم و جلوگیری از کژفهمی‌ها است، کژفهمی‌هایی که تاریخ این علوم و چگونگی بروز و ظهور آنها در ایران، در شکل‌گیری آن بی‌تاثیر نبوده است. شیخاوندی درخصوص تاریخچه این علم معتقد است که در نبود یک کتاب علمی، برخی از شخصیت‌های حزب جدیدالتاسیس «توده» مانند احمد قاسمی، در پیروی از ارانی، بر آن شد یک کتاب تبلیغاتی، عقیدتی ظاهرا عامه‌فهم، با عنوان «جامعه را بشناسیم» یا جامعه‌شناسی، در اختیار اعضای حزب قرار دهد. بدین‌سان به علم «جامعه‌شناسی» رنگ سیاسی خورد و در آغاز دهه ۲۰، از طریق کلاس‌های حزب توده، در زبان و اذهان جوانان آن روزگار بیشتر جای گرفت تا کلاس‌های درس جامعه‌شناسی در دانشجویان دانش‌سرای عالی.»

علاوه‌بر کژفهمی یا سیاسی‌شدن این علوم که موجب انحراف از مسیر و روش علمی و حرفه‌ای شده است، این علوم نتوانستند در عرضه مداخلات اجتماعی راهی برای سیاستگذاران و برنامه‌ریزان نشان دهند؛ بنابراین در به‌کارگیری این علم به‌عنوان یک حرفه و شغل که می‌توانست در موسسات متعدد در جایگاه مشاور یا کارشناس نقش ایفا کند، ناموفق بوده است. به‌نظر من در این مقطع تاریخی ایران، اتخاذ این رویکرد که علوم اجتماعی را باید از حاشیه خارج کرد و در متن جامعه آورد، مفیدتر واقع می‌شود. مسأله در این رویکرد، نبود جامعه‌شناسی یا تقابل آن با جامعه یا اپوزیسیون در حاشیه نیست؛ بلکه عدم به‌کارگیری آن در عرصه کنش اجتماعی است. جامعه‌شناسی عموما رویکردهای انتقادی و فرار از قدرت و دولت را دنبال می‌کند و به دانشجو یاد نمی‌دهد چگونه با آن می‌تواند کار و زندگی خود را اداره کند. چگونه در حل مسائل خرد موسسات و جامعه نقش بازی کند و تنها دنبال آرمانشهر نباشد. جامعه‌شناسی در ایران عموما یا در سایه سوسیالیسم بوده یا در سایه دولت اقتدارگرا و تجربه‌ای از جامعه باز و رقابتی ندارد و در این فضای اجتماعی رشد نکرده است. من با این رویکرد چند چیز را برای جامعه‌شناسی در ایران توصیه و آنها را در قالب نقد و بررسی موضوع، بیان می‌کنم.

با مروری بر دیدگاه‌های جامعه‌شناسان و عالمان اجتماعی ایرانی در می‌یابیم در ایران هرگز شرایط لازم برای رشد و شکوفایی علوم انسانی و علوم اجتماعی وجود نداشته، چرا که این نه فقط مشکل جامعه‌شناسی بلکه مشکلی است که در همه حوزه‌های علم با آن روبه‌رو هستیم. البته این رشته علمی نیز نمی‌تواند همه تقصیرات را بر گردن جامعه نهد و از نقش خود در توسعه کشور با سربلندی دفاع کند و به‌طور واضح نشان دهد که در مقاطع مختلف چه نقشی را بازی کرده است. سوالاتی مانند اینکه آیا این رشته توانسته مشاهده‌گر خوبی باشد و مسائل اجتماعی را رصد کند؟ چگونه مداخله کرده و آیا این مداخله وجود داشته یا نداشته است؟ آیا این مداخله تاثیرگذار بوده یا نه؟ و آیا این تاثیر در سطح سیاست‌گذاری بوده یا در سطح جامعه و مردم و تقویت جامعه مدنی یا اینکه در سطح تولید دانش و آموزش و تربیت متخصصان بوده است؟ نیازمند پاسخ از سوی عالمان و حاملان این رشته علمی است.

 ‌کنش سیاسی یا رصد علمی

نوع نگاه جامعه و دولت‌ها به علوم اجتماعی محصول عملکرد این علم و از همه مهم‌تر عملکرد عالمان این رشته در این جامعه‌ است. موضع‌گیری آنها در برابر اتفاقات جامعه و پدیده‌های اجتماعی در چند دهه گذشته گاه کژفهمی‌هایی را در این خصوص تولید کرده که سیاسی‌شدن این علوم را در اذهان تقویت کرده و از طرف دیگر جامعه‌شناسان را از عرصه سیاست‌گذاری به حاشیه رانده است. به قول دکتر راغفر، سیاست‌زدگی در علوم‌اجتماعی و انسانی از نتایج سیاست‌زدگی حیات اجتماعی در کشور است. تجلی این سیاست‌زدگی در مناسبات اجتماعی، تنظیم انتظارات دولت‌ها از عالمان اجتماعی در توجیه روابط قدرت است و زمانی که این انتظارات با علائمی حاوی پیام‌های بیم و امید به گروه‌های مختلف اجتماعی و به‌ویژه نخبگان و عالمان اجتماعی همراه شود، بهترین دلیل برای عقب‌ماندگی علوم اجتماعی در ایران را فراهم می‌کند. اقتصاد ایران همواره در این صد ساله اقتصاد رانتی بود و این عامل نه‌تنها در شیوه زیست و شکل‌گیری ساختارهای اجتماعی و اقتصادی ما تاثیر داشته بلکه رشد یا عدم رشد و تحول علوم اجتماعی نیز متاثر از این عامل بوده است.

دولت‌های رانتیر چندان نیازی به این علوم احساس نمی‌کنند و روابط قدرت آنچنان تعیین‌کننده می‌شوند که نیاز به تخصص، تولید و فکر خلاق برای حل مسائل اساسا امری مغفول بلکه مذموم شمرده می‌شود. اگرچه خاستگاه این علم در جهان و ایران با روشنفکری عجین بوده اما عملکردها موجب شده عالمان این علم را گاه فراتر از نظریه‌های انتقادی‌شان، به‌عنوان کنشگران سیاسی و اجتماعی بشناسند. با این موضوع که دانشمندان، کنشگران اجتماعی هم باشند مخالفتی نیست و اینکه در آگاهی عمومی و ترویج دانش اجتماعی تلاش کنند و در کنار مردم و برای مردم باشند مسلما لازم و ضروری است بدون اینکه در دام پوپولیسم قرار گیرند. اما این کنشگری باید در قالب حرفه علمی آنها به‌عنوان ناظران بی‌طرف علمی با تولید علم و رصد اجتماعی صورت گیرد. تعهد بنیادین او مشاهده مستمر و بازاندیشی و ارائه راه‌حل‌های مناسب است تا جامعه بتواند براساس آن، خود را در معرض تحلیلی دائمی قرار دهد.

خلاقیت و آگاهی‌بخشی

بی‌شک ترجمه آثار بزرگان جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی و انتقال دانش روز از لوازم رشد یک رشته علمی است، اما ابداع و اختراع و نوآوری، همیشه آینده علم را رقم زده است. دانشگاه‌ها باید جرات نقد و نوآوری و خلق فکری جدید و طرحی نو و خارج‌شدن از پارادایم‌های هژمونیک را در دانشجویان تقویت کنند. کمی‌گرایی و اکتفا به رعایت یک سری قواعد روش‌شناختی و خودشیفتگی علمی و گاه نگاه تمسخرآمیز به جامعه خود و در نتیجه القای خودباختگی در برابر اندیشمندان و جوامع غربی به ره‌پویان این علم، همه و همه مانع آشتی این علم با جامعه و عقیم ماندن آن در تولید دانش و در نتیجه بی‌اعتمادی به آن و تنزل جایگاه اجتماعی این رشته شده است. علوم اجتماعی در ایران می‌تواند با خلق و درک جدید از مفاهیم علمی و طرح پرسش‌های جدید (نه پاسخ‌های جدید به پرسش‌های قدیمی یا تکرار پاسخ‌های قدیمی به پرسش‌های قدیمی) و همچنین با پرداختن به موضوعات و مسائل جامعه خود به‌ویژه تحولات اجتماعی و فکری جامعه ایرانی پس از انقلاب اسلامی و حتی حضور منتقدانه و خلاقانه در عرصه علمی جهانی، جرات و جسارت علمی‌اش را به نمایش بگذارد. به‌نظر می‌رسد مهم‌ترین مشکل در این زمینه عدم توانایی جامعه‌شناسان برای ارائه راهکارهای جدید حل مسائل اجتماعی و مداخلات است. گویا بعضی تصور می‌کنند وظیفه آنها توصیف یا حداکثر تبیین مسائل اجتماعی است بدون اینکه راه‌های مداخله و حل مسائل را نشان دهند.

تعامل با دولت و جامعه ایران با استفاده از نظریه‌های تلفیقی

در چهار دهه گذشته فقط در دو دوره تاریخی، تعامل بین علوم اجتماعی و کارگزاران و مدیران (آن هم به دو نوع) صورت گرفته که آغازگر آن هم نه جامعه‌شناسان بلکه دولت بوده است. یکی مرحله اوایل انقلاب با شعار وحدت حوزه و دانشگاه که تعامل نظری برای تقریب و تفاهم و تا حدی اسلامی‌سازی این علوم صورت گرفت. متاسفانه این تعامل به‌صورت جدی ادامه نیافت و نتایج نظری در جهت بومی‌سازی و توجه به ارزش‌های دینی و اجتماعی و نیازهای جامعه ایرانی در حوزه علوم اجتماعی را به‌دنبال نداشت و دیگری در دوره سازندگی بود که درهای اتاق مدیران و سیاست‌گذاران اجتماعی تا حدی برای این علوم گشوده شد و دانشمندان این علوم به‌خصوص در حوزه‌های فرهنگی و سیاست‌گذاری اجتماعی و رفاه، وارد کارهای پژوهشی شدند. در دوره دولت نهم و دهم به این علوم اعتنایی نشد. نه‌تنها این علوم بلکه علم و دانشگاه به باد تمسخر گرفته شد. حال باید دید دولت‌های آینده چه سیاستی را در برابر این علوم اتخاذ می‌کنند، اما به‌نظر می‌رسد در دولت یازدهم و دوازدهم با توجه به تجارب گذشته جامعه و کارگزاران آن، تعامل سازنده‌تری با این رشته‌ها داشته است و دیگر مواجهه‌های رادیکال از سوی مراکز قدرت از هر نوع آن تکرار نشود و دولت در کنار خرد سیاسی و اقتصادی، خرد اجتماعی و جامعه‌شناسی را بپذیرد.

جامعه‌شناسان نیز با رویکردهای تلفیقی در علوم اجتماعی که هم به عاملیت و هم به ساختارها توجه دارند، باید نقش روشنفکری را با برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری درهم آمیزند. احتمالا در این صورت شانس بیشتری برای ایفای نقش خواهند داشت و از ضریب تاثیر اجتماعی بالایی برخوردار خواهند شد؛ جامعه‌شناسی آنگاه می‌تواند در ایران از حاشیه به متن برگردد که بتواند راهبرد میانجیگری بین دولت و مردم را خوب به‌کار گیرد؛ نه وسیله دست مدیران برای توجیه عملکردشان شود و نه در قالب روشنفکری در برهم‌زدن رابطه مدیران و سیاستگذاران و مردم برآید. جامعه‌شناسی ما نیز مثل سایر نهادهای جامعه در سایه دولت رانتی و اقتصاد دولتی شکل گرفته و مفاهیم و مواضع آن در ایران متناسب با مخاطبانش، یعنی دولت‌رانتی بوده است. یکی از موضوعات مهم جامعه‌شناسان و اقتصاددانان بررسی راه‌های خروج از نظام اقتصادی رانتی وادامه مسیر دولت و جامعه در یک نظام اقتصادی مناسب است. ارائه مدلی مناسب و فراتر از روایت‌های کلیشه‌ای سوسیالیستی یا لیبرالیستی، تنها با رویکرد اجتماعی و فرهنگی ایرانی به آزادسازی اقتصاد ممکن است. اقتصادی که ناظر به تجربیات جهانی و شرایط زیست‌بوم ایران و کنشگر ایرانی است.

جامعه‌شناسی زندگی و اجتماع‌محور

به گفته راوین کانل، جامعه‌شناس استرالیایی، پژوهش جامعه‌شناختی اغلب مکانیکی و تکراری است و کامپیوتری‌کردن بیش از اندازه، قدرت ارزیابی ماشینی را جایگزین آشنایی نزدیک با مشکلات واقعی کرده است. پژوهش‌های اجتماعی در کشورهای در حال توسعه، پژوهش‌های ضعیف برای افراد فقیر است با بودجه کم، کوتاه مدت و به لحاظ نظری ضعیف۲، بدون درگیری طولانی و بی‌کم و کاست با اطلاعات؛ تخیل جامعه‌شناختی دور خود می‌چرخد. این مشکل در ایران جدی است که پژوهشگران اجتماعی در ارتباط با واقعیت‌ها و دسترسی به اطلاعات و داده‌ها مشکل دارند، اما در هر صورت از آنجا که رشته‌های علوم‌اجتماعی مخاطبان زیادی دارد و با طبقات اجتماعی، گروه‌ها و سازمان‌ها و همچنین پروژه‌های جهانی که به مسائل مشترک می‌پردازند، پیوندهای زیادی دارد، علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی اجتماع‌محور و ناظر به مشکلات روزمره و زندگی مردم، به‌منظور درک مسائل عمومی و یافتن راه‌حل‌های آن، نقطه آغازی برای کشیدن این علم از حاشیه به متن جامعه و ارتباط با حوزه عمومی است. جامعه‌شناسی اجتماع‌محور و جامعه‌شناسی زندگی به‌دنبال ارتباط با واقعیت‌های جامعه ایران به‌منظور تبیین و حل مسائل آنها است. امروزه مسائل اجتماعی جامعه ایران متاسفانه گسترده‌تر شده است؛ مسائلی از قبیل رشوه، فساد، شکاف طبقاتی، شهرسازی بدقواره، مهاجرت به شهر، حاشیه‌نشینی و ده‌ها مساله دیگر که اقتصاددانان بدون توجه به حوزه‌های اجتماعی نه‌تنها از حل آن عاجزند؛ بلکه به دامنه آنها نیز خواهند افزود. حل این نوع مسائل تنها با راهکارهای بین رشته‌ای و همکاری‌های دانشگاه و دولت و ارتباطات فرا بخشی ممکن است.

 

پاورقی‌ها

۱- این موضوع ابتدا در همایش کنکاش‌ها و سپس در همایش هشت دهه علوم اجتماعی مطرح شد و نهایتا مشروح آن در این مقاله ارائه شد.

۲ - under-theorized