معمای ‏‏‏‏‌ ملی‌گرایی

تاثیر ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی در توانایی آن به پیوند‌دادن منافع خاص متفاوت به یکدیگر در قالب ائتلاف‌‌‌‌‌های منسجم و ارائه داستانی یکپارچه و وحدت‌‌‌‌‌بخش از پیشرفت به جامعه درمیان ناملایمات و بدبیاری‌‌‌‌‌ها است. در قرن نوزدهم، درست مانند اکنون، این داستان‌ها به‌راحتی در رسانه‌های متداول و در بازار ایده‌‌‌‌‌ها تکثیر می‌شدند. رابرت شیلر در سخنرانی به مناسبت ریاست انجمن اقتصادی آمریکا در سال‌۲۰۱۷ واژه «اقتصاد روایی» را ابداع کرد و از اقتصاددانان خواست داستان‌ها را جدی بگیرند. او استدلال کرد داستان‌های معمولا گفته‌شده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره رویدادهای اقتصادی، درک عموم از مسائل گذشته و حال را شکل می‌دهد و درنتیجه انتخاب‌‌‌‌‌های سیاستگذاران برای آینده را محدود می‌سازد.

من در کتاب «معمای ملی‌‌‌‌‌گرایی: تاریخ جهانی ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی» سعی کردم دعوت شیلر را اجابت کنم. این کتاب بر پایه موردکاوی‌‌‌‌‌های تاریخی در ۳۰ کشور طی ۲۵۰ سال‌گذشته، به بررسی ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی به‌مثابه روایت اصلی قدرتمندی می‌پردازد که گاهی صریح و اغلب ندانسته بر بحث‌های سیاستگذاری عمومی تسلط یافته‌است. در ادامه توضیح می‌دهم چه عواملی باعث می‌شود فعالان اقتصادی، مصرف‌کنندگان و سیاستگذاران به مواضع ملی‌‌‌‌‌گرایانه گوش دهند؟

 منافع عام و منافع خاص

گروه‌های طرفدار حمایت از تولیدات داخلی اغلب یک مشکل مشروعیت مرسوم را دارند؛ طبق تعریف، آنها منافع خاصی را نمایندگی می‌کنند که‌ درصدد جلوگیری از سیاست‌های تجارت آزادی هستند که مزایای رفاهی بالقوه عامی دارند. چارچوب استدلالی صراحتا ملی‌‌‌‌‌گرایانه چند مزیت برای این گروه‌ها دارد. نخست، روایت‌‌‌‌‌های ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی به متحد ساختن گروه‌های اغلب متفاوت زیر یک پرچم کمک می‌کنند. یک مثال عالی، سیاسی‌‌‌‌‌کاری تعیین تعرفه در آمریکای قبل از جنگ‌های داخلی است. هنری کلی (Henry Clay) سناتور و رئیس مجلس نمایندگان از طرفداران حمایت‌‌‌‌‌گرایی در آن دوره بود. او در فضای سیاسی ازهم‌‌‌‌‌گسیخته زمان خود می‌دانست ایالت‌‌‌‌‌های با بیشترین منافع از تعرفه‌‌‌‌‌ها، عمدتا ایالت‌‌‌‌‌های ساحلی مانند پنسیلوانیا، به تنهایی رأیی ندارند، پس حمایت‌‌‌‌‌گرایی را با سیاست‌های تاسیس یک بانک ملی و سرمایه‌گذاری‌های زیربنایی درون بسته‌‌‌‌‌ای سیاستی به‌نام «نظام آمریکایی» ترکیب کرد.

سیاست‌های بانکی، ایالت‌‌‌‌‌های نیوانگلند را راضی ‌‌‌‌‌کرد، درحالی‌که ساخت جاده‌‌‌‌‌ و کانال‌‌‌‌‌ به نفع ایالت‌‌‌‌‌های کم‌‌‌‌‌جمعیت غرب میانه بود. این ائتلاف با هم، آرای موردنیاز کلی برای پیش افتادن از جنوب و افزایش نرخ‌های تعرفه را تامین می‌کرد. درحالی‌که تعدادی موضوعات، ازجمله مخالفت با برده‌‌‌‌‌داری، این ائتلاف را به هم پیوند می‌داد، روایت وحدت‌‌‌‌‌بخش از «نظام آمریکایی» که کلی ساخت، عملا به او اجازه داد تا شکاف‌‌‌‌‌های درونی ائتلاف را ترمیم کند. خلق روایت البته ارزان نبود. حامیان سیاسی «نظام آمریکایی» مجبور شدند مبالغی چشمگیر صرف اقتصاددانان متعهد و امیدوار به آرمان خود کنند، از جمله نویسندگان برجسته‌‌‌‌‌ای مانند هنری کری و فردریش لیست که نظام‌های نظری مفصلی در دفاع از تعرفه‌‌‌‌‌ها ساختند.

این روایت‌‌‌‌‌ها به حمایت‌‌‌‌‌گرایان امکان می‌دهد به بخش‌هایی از جمعیت دسترسی یابند که تاثیر مستقیم منفی از یکپارچگی بازار نمی‌‌‌‌‌پذیرفتند. مثال دیگر تصویب قانون تعرفه آلمان سال‌۱۸۷۹ بود که زائیده فکر تولیدکنندگان بزرگ در صنایع سنگین و کشاورزی بود. این ائتلاف حمایت‌‌‌‌‌گرایان پیشنهاد خود را در قالب «دفاع از کارگران وطنی» تنظیم کرد و بر این اساس کارزار تبلیغاتی هماهنگی راه‌انداخت. آنها با این کار، مشارکت مصرف‌کنندگان و کارگران عادی را تشویق کردند که نامه‌‌‌‌‌های مهیجی به نفع تعیین تعرفه برای سیاستمداران می‌‌‌‌‌فرستادند.

این فعالیت‌های مشتری‌‌‌‌‌یابی، سوار بر موجی از شور ملی‌‌‌‌‌گرایی، همچنین به مدافعان تعرفه اجازه داد طرفداران تجارت آزاد را به‌عنوان «دشمنان مردم» و «عناصر غیروطن‌‌‌‌‌پرست» تحقیر کنند.

این لفاظی در فریادهای آتش‎‌‌‌‌‌افروزان مدرن که «جهانی‌‌‌‌‌گرایان» را خائن به آرمان ملی قلمداد می‌کنند، پژواک می‌‌‌‌‌یابد. آن زمان نیز مانند اکنون، عملا از مواضع لیبرالی مشروعیت‌‌‌‌‌زدایی کرد و استدلال‌‌‌‌‌های طرفداران تجارت آزاد را کم‌‌‌‌‌اهمیت و خارج از بحث‌های قابل‌قبول جای داد.

 روابط عمومی؛ آن زمان و اکنون

ماشین روابط‌عمومی کاملا روغن‌‌‌‌‌کاری‌شده، از لحاظ تاریخی در کمک به اهداف ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی بسیار مهم بوده‌است. بیشتر کشورهای آمریکای‌لاتین شاهد سیاستمداران «پوپولیست» مانند خوان پرون آرژانتینی یا اوو مورالس بولیوی بوده‌اند که سیاست‌های اقتصادی خود را چنان طراحی می‌کنند که با رویدادهای نمادین تاریخ ملی مطابقت داشته‌باشد. وقتی مورالس سال‌۲۰۰۶ میادین نفت‌‌‌‌‌وگاز کشور را ملی کرد، صراحتا این کار را به یاد قهرمانان کشته‌‌‌‌‌شده در جنگ چاکو دهه‌۱۹۳۰ انجام داد که بر سر این زمین نفت‌خیز جنگیده بودند. هنگامی که پرون در سال‌۱۹۴۸ راه‌آهن‌‌‌‌‌های متعلق به بریتانیا را مصادره کرد، به‌طور مشابه اینکار را با گزافه‌‌‌‌‌گویی عظیم در‌برابر جمعیت شاد به‌عنوان نماد حاکمیت بازیافته جشن گرفت. شکوه مراسم به‌راحتی واقعیت‌های مالی این وضعیت را پنهان می‌کرد، چون دولت او به صاحبان راه‌آهن‌‌‌‌‌های خارجی بابت چشم‌پوشیدن از سهام قدیمی‌‌‌‌‌شان پول زیادی پرداخت می‌کرد. پرون همچنین نهم ژوئیه، روزی که قهرمان آرژانتین، سان مارتین، بیش از یک قرن پیش استقلال این کشور از اسپانیا را اعلام کرده‌بود «روز استقلال اقتصادی ملی» اعلام کرد، بنابراین او حاکمیت سیاسی (مفهومی که هیچ آرژانتینی نمی‌توانست با آن موافق نباشد) را به حاکمیت اقتصادی (موضوع موردبحث‌‌‌‌‌تر) مرتبط کرد. دونالد ترامپ یک پوپولیست دیگر آمریکایی همین الگوهای گفتاری را در سال‌۲۰۱۶ تکرار کرد، زمانی‌که در‌برابر کارگران آلومینیوم در پنسیلوانیا، قدیمی‌ترین مرکز صنعتی آمریکا، «استقلال اقتصادی آمریکا را اعلام می‌کرد.» ترامپ در این سخنرانی تلاش کرد سیاست‌های خود را بر‌سنت «پدران بنیان‌گذار» حمایت‌‌‌‌‌گرای تحسین‌‌‌‌‌شده ازجمله الکساندر همیلتون و آبراهام لینکلن قرار دهد، درحالی‌که تاریخ‌‌‌‌‌دانان اقتصادی حرفه‌‌‌‌‌ای هیچ اعتباری برای این مقایسه ترامپ قائل نخواهند شد، لفاظی‌‌‌‌‌های او آشکارا با موفقیت انتخاباتی همراه‌بود.

درحالی‌که تبلیغات و مدیریت پیام‌رسان‌ها‌ برای موفقیت مهم است، ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی تمام فریب اذهان نیست. بسیاری از پیام‌‌‌‌‌های ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی از مفاهیم هویت و جامعه استفاده می‌کنند که به‌ویژه در زمان‌‌‌‌‌های تغییرات بنیادی، چه تحولات سیاسی و چه بحران‌های مالی، جذابند. چین اوایل قرن بیستم چنین سناریویی ارائه می‌کند که در آن سلسله حاکم چینگ (Qing dynasty) در گرداب تهاجم خارجی، رکود اقتصادی و جنگ‌های داخلی درحال فروپاشی بود. همه اینها دست به‌دست هم داد تا ورود محصولات خارجی به بازارهای داخلی افزایش یابد. روشنفکران ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرای چینی با تبلیغ مفهوم هویت ملی چینی، هویتی دائمی که درنتیجه در‌برابر تغییر مقاوم است، با این روند مقابله کردند. در عین حال، آنها هموطنان خود را به خرید محصولاتی منطبق با این هویت ملی جدید- یعنی اولویت‌‌‌‌‌دادن محصولات داخلی به محصولات انگلیسی یا ژاپنی- تشویق کردند. «جنبش محصولات ملی» به یکی از جنبش‌‌‌‌‌های توده‌‌‌‌‌ای بزرگ چین در اوایل قرن بیستم تبدیل شد. تلاش‌های مشابه برای تشکیل اجتماع هواداران در هند مستعمره صورت‌گرفت، جایی‌که رهبران پرجذبه مانند گاندی از مصرف انحصاری محصولات «ساخت هند» برای تقویت پیوندهای میان شهروندان یک کشور در حال ظهور حمایت کردند.

 روایتی از پیشرفت

بنابراین فروختن و قالب‌کردن داستان، همیشه بخشی از ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی بوده‌است. خود فردریش لیست، احتمالا برجسته‌‌‌‌‌ترین نظریه‌‌‌‌‌پرداز در این ژانر، بسیار دقت کرد تا تفکر حمایت‌‌‌‌‌گرایانه‌‌‌‌‌اش را به کلمات قصار مرتبط با سیاست تبدیل کند که راحت توسط سیاستمداران فهمیده و جذب شود، با این‌حال لیست همچنین متوجه شد روایت‌‌‌‌‌های انزواگرایی، به‌تنهایی نمی‌تواند دستورالعمل و راهنمایی برای موفقیت باشد. خودکفایی اقتصادی و خودبسندگی محض، حتی در اوایل قرن نوزدهم، منسوخ و واپسگرایانه تلقی می‌شد، در عوض جذابیت‌‌‌‌‌های حمایت‌‌‌‌‌گرایی را با روایتی از رشد و توسعه صنعتی همراه کرد. او پیشنهاد داد که دومی قدرت و ثروت ملی را تقویت می‌کند (و نیز فرصت‌های شغلی فراوانی فراهم می‌سازد.) به‌نظر لیست، رشد صنعتی، نه‌تنها به حمایت از صنایع نوزاد، بلکه به نیروی کار تحصیلکرده، فناوری پیشرفته و سیستم بانکداری مدرن نیاز دارد، بنابراین ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی به‌عنوان یک نیروی‌خوش‌بینانه و مترقی رنگ‌‌‌‌‌آمیزی شد. مدافعان پس از درگذشت فردریک لیست این ایده‌‌‌‌‌ها را منشأ رشد چشمگیر اقتصاد آلمان در اواخر قرن نوزدهم می‌دانستند و آن را به‌عنوان ویترینی از صنعتی‌‌‌‌‌شدن سریع و پیشرفت فناوری به نمایش گذاشتند.ارتباط حاصل بین دستورالعمل‌های سیاستگذاری فردریک لیستی و نتایج رشد آلمان به عقاید او اعتبار بیشتری می‌‌‌‌‌بخشید (به‌رغم وجود علیت مشکوک بین این دو.) این روایت از توانایی به ایجاد «افزایش نامحدود» در تولید، متعاقبا به یکی از مهم‌ترین نقاط قوت و مزیت ایده‌های لیست در خارج تبدیل شد. سیاستگذاران از امپراتوری روسیه گرفته تا امپراتوری عثمانی و میجی ژاپن سعی کردند از توصیه‌های لیست پیروی کنند که باعث ایجاد یکنواختی قابل‌‌‌‌‌توجه در ایده‌های ملی‌‌‌‌‌گرایانه در سراسر جهان شد. به همین ترتیب، ملی‌‌‌‌‌گرایان امروزی، از دونالد ترامپ گرفته تا طرفداران برگزیت در بریتانیا یا ویکتور اوربان مجارستان، در اظهارات خود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره خطرات جهانی‌‌‌‌‌شدن، اغلب همدیگر را تکرار می‌کنند.

 نتیجه‌‌‌‌‌گیری: جدی‌‌‌‌‌گرفتن ملی‌‌‌‌‌گرایی در اقتصاد

تمایل ملی‌‌‌‌‌گرا‌‌‌‌‌ها در استناد به استدلال‌‌‌‌‌ها و سبک‌‌‌‌‌های لفاظی مشابه هنگام صحبت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره اقتصاد به ما فرصت می‌دهد تا منابع این ایدئولوژی را مطالعه و توضیح دهیم. جدی‌‌‌‌‌گرفتن ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی به‌عنوان پدیده‌‌‌‌‌ای با تاثیرات واقعی اقتصادی، البته نباید به آن مشروعیت بخشد. به همان اندازه که این گفتمان برای پنهان‌کردن ائتلاف‌‌‌‌‌های گسسته طراحی شده‌است، در معرض تناقضات خودش است. شدیدترین آنها تعارض بین میل به انزواگری از اقتصاد جهانی از یک‌سو و تحسین رشد سریع صنعتی از سوی دیگر است. همان‌طور که بسیاری از سیاستگذاران ملی‌‌‌‌‌گرا در گذشته دریافته‌‌‌‌‌اند، دستیابی به توسعه اقتصادی در غیاب تجارت و سرمایه‌گذاری خارجی بسیار دشوار است. اینها بده‌بستان‌‌‌‌‌های اقتصادی واقعی هستند که روایت‌‌‌‌‌ها نمی‌توانند باطل و زایل کنند.

با این وجود، روایت‌‌‌‌‌ها در کمک به ملی‌‌‌‌‌گرا‌‌‌‌‌های اقتصادی برای دستیابی به‌قدرت و حفظ آن تاثیرگذار هستند. این مطابق با حجم فزاینده پژوهش‌هایی است که میزان تاثیرپذیری مصرف‌کنندگان و رأی‌‌‌‌‌دهندگان عادی از تاثیر مفاهیم هویت ملی و بازنمایی آنها در رسانه‌‌‌‌‌ها را بررسی می‌کند. این مکمل تحلیل‌های سنتی‌‌‌‌‌تری است که ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی را عمدتا واکنشی از سوی بازندگان تجارت می‌دانند. چیزی که هنوز غایب است، تحلیل مقداری قوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره چگونگی پالایش و انتقال این ایده‌‌‌‌‌ها به سیاستگذاران است. همان‌طور که سوابق تاریخی و شرایط غامض کنونی ما نشان می‌دهد، سیاستگذاران به اندازه شهروندان عادی مستعد گرفتار‌شدن در دام روایت‌‌‌‌‌های مغرضانه و جانبدارانه هستند.

راه درست ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی

نوشته دنی رودریک

Picture2 copy

هر انحراف از لیبرالیسم اقتصادی، آنقدر که طرفدارانش می‌خواهند ما باور کنیم، نابخردانه نیست. تجربه شرق آسیا نشان می‌دهد اگر آخرین تاخت‌‌‌‌‌وتاز آمریکا در عرصه ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی روی ایجاد یک اقتصاد داخلی قوی و فراگیر متمرکز بماند، برای بقیه جهان بسیار خوب خواهد بود.

با پیشگامی کشور ‌‌‌‌‌آمریکا، به‌نظر می‌رسد جهان وارد دوره جدیدی از ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی می‌شود، چون بسیاری از کشورها برنامه‌های اجتماعی، اقتصادی و زیست‌محیطی داخلی خود را به تجارت آزاد و چندجانبه‌‌‌‌‌گرایی ترجیح می‌دهند. درحالی‌که رویکرد جو بایدن نسبت به رویکرد دونالد ترامپ سنجیده‌‌‌‌‌تر و برای همکاری بین‌المللی بازتر بود، با این وجود، نگرانی‌هایی میان لیبرال‌‌‌‌‌های اقتصادی ایجاد کرد که بازگشت به سبک حمایت‌‌‌‌‌گرایی و خودبسندگی اقتصادی دهه‌1930 دیده می‌شود. اما «ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی» یکی از آن اصطلاحات ترسناک است که لیبرال‌‌‌‌‌های اقتصادی برای بی‌‌‌‌‌اعتبار‌کردن شیوه‌‌‌‌‌هایی که دوست‌ندارند استفاده می‌کنند. مانند هر برچسبی که ‌بار ایدئولوژیک دارد، بیش از آنکه چیزی را آشکار کند، واقعیت را پنهان می‌کند. از این گذشته، ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی به اشکال مختلف ظاهر می‌شود که برخی زیان‌بار و برخی سودمندند. علاوه‌بر این، برخی نظریه‌‌‌‌‌پردازان برجسته ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی، مانند الکساندر همیلتون و فردریش لیست، لیبرال‌‌‌‌‌های سیاسی بودند.

همانگونه که ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی وقتی افراطی می‌‌‌‌‌‎شود می‌تواند نتیجه عکس بدهد، لیبرالیسم اقتصادی نیز چنین است، اما هنگامی که عاقلانه در تعقیب اهداف مشروع داخلی- مانند ایجاد قدرت اقتصادی و تقویت حس هدف ملی- به‌کار رود، می‌تواند بدون آسیب‌‌‌‌‌رسانی به سایر کشورها مفید باشد. ‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی، اقتصاد را عمدتا برحسب ملت چارچوب‌‌‌‌‌بندی می‌کند، دقیقا همان کاری که ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی سیاسی با سیاست می‌‌‌‌‌‎کند. اقتصاد اساسا برای خدمت به ملت وجود دارد، همان‌طور که  دولت-ملت منافع ملی را دنبال می‌کند.

هیچکدام از این‌صورت‌‌‌‌‌بندی‌‌‌‌‌ها محتوای زیادی ندارند تا زمانی‌که «خدمت به ملت» یا «منافع ملی» را تعریف کنیم. تمرکز بر اقتصاد ملی می‌تواند کاملا بی‌‌‌‌‌آزار و خوشایند باشد و نیز با درجاتی چشمگیر از بازبودن به تجارت و مالیه بین‌المللی سازگار است. بر اساس نظریه متعارف اقتصادی، تجارت آزاد به نفع خود کشور است.

دولت به‌دنبال خودبسندگی، مزایای تخصص را کنار گذاشته، فناوری‌های مرزی را از دست داده و دسترسی به سرمایه خارجی نخواهد داشت. بنابراین طبق استدلال مورخ اقتصادی ماروین سوسه، ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی بین دو انگیزه تا حدی متناقض در نوسان است: وسوسه محدود‌کردن مبادلات اقتصادی با سایر کشورها با هدف پیشبرد استقلال ملی و تمایل به گسترش و استفاده از پیوندهای بین‌المللی که در خدمت رشد و توسعه اقتصادی ملی است.

در زمان‌‌‌‌‌های اخیر، هیچ‌‌‌‌‌کس بهتر از دولت‌های «توسعه‌‌‌‌‌گرا»ی شرق آسیا موفق به ترکیب‌کردن این انگیزه‌‌‌‌‌ها نشده‌است. ژاپن، کره‌جنوبی، تایوان و از همه چشمگیر‌‌‌‌‌تر چین، همگی بر ترکیبی از سیاست‌ها تکیه کرده‌اند که هم یکپارچگی اقتصادی جهانی را تشویق می‌کند و هم به شکل گزینشی از صنایع کلیدی محافظت می‌کند. هرکدام آینده اقتصادی خود را از طریق طیف وسیعی از سیاست‌های صنعتی- اعتبار هدایت‌‌‌‌‌شده، یارانه‌‌‌‌‌ها، موانع تعرفه‌‌‌‌‌ای و غیرتعرفه‌‌‌‌‌ای و تولید داخل و سایر الزامات برای سرمایه‌گذاران خارجی- شکل دادند که به توسعه حوزه‌های جدیدی از شایستگی اقتصادی کمک کرد. اینها نه فقط برنامه‌های اقتصادی بلکه پروژه‌های ملی نوسازی بودند که هدفشان نزدیک‌‌‌‌‌شدن به غرب بود. سیاستگذاران دارای ذهنیت توسعه‌‌‌‌‌ای «ظرفیت تولید داخلی، استقلال فناوری و رقابت صادراتی را به‌عنوان پایه‌‌‌‌‌های اساسی مشروعیت سیاسی داخلی، امنیت ملی و جایگاه و اعتبار بین‌المللی و نقش محوری دولت در پیشبرد این اهداف از طریق مداخلات استراتژیک در بازار دربرمی‌گیرد.»

هیچ‌کس نمی‌تواند موفقیت این کشورها را انکار کند. رشد سریع اقتصادی آنها صدها‌میلیون نفر را از فقر مطلق نجات داد و برخی از آنها در کمتر از دو نسل به وضعیت اقتصادهای پیشرفته ارتقا یافتند. چین نه‌تنها به‌کارخانه اقتصادی جهان، بلکه به رقیب ژئوپلیتیک اصلی غرب تبدیل شد.

رشد چشمگیر هر کشور با این اتهام مواجه شد که به اندازه کافی باز نبوده و اجازه دسترسی کافی به بازارهای خود را نمی‌دهد، یارانه‌های گسترده دولتی- برای فولاد، خودرو، سلول‌های خورشیدی و غیره- اغلب موقعیت رقابتی شرکت‌های خارجی را تضعیف کرده و خشم دولت‌های آنها را برانگیخت، با این‌حال درمجموع، ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی آسیای‌شرقی موهبتی برای بقیه جهان بود. حتی با وجود موانع تجاری در گوشه و کنار، بازارهای پررونق که برای شرکای تجاری ایجاد کرد بسیار بزرگتر از هر استراتژی اقتصادی جایگزینی بود که احتمالا ایجاد می‌کرد. علاوه‌بر این، یارانه‌‌‌‌‌ها- بر اساس منطق خود لیبرال‌‌‌‌‌های اقتصادی- هدیه‌‌‌‌‌ای به کشورهای دیگر بود، چون به کاهش قیمت‌ها برای مصرف‌کنندگان کمک می‌کرد.

مطمئنا گسترش سریع صادرات چین، مشکلات مهمی برای اقتصادهای پیشرفته ایجاد کرد. پدیده «شوک چین» به از دست‌دادن شغل در درازمدت در مناطقی منجر شد که بیشتر در معرض رقابت واردات چینی بودند و در نتیجه حمایت سیاسی از پوپولیست‌‌‌‌‌های اقتدارگرا و راست‌‌‌‌‌گرا را در ‌‌‌‌‌آمریکا و اروپای‌غربی افزایش داد، اما اگر کسی بیشتر مقصر باشد، خود دولت‌های غربی هستند که نتوانسته‌اند تجارت با چین را به‌درستی مدیریت کنند (مثلا با آزاد‌کردن آهسته‌‌‌‌‌تر تجارت‌‌‌‌‌ خارجی‌‌‌‌‌شان.) درحالی‌که چین سرگرم دستیابی به‌عملکرد صادراتی فوق‌‌‌‌‌العاده قوی بود، این دولت‌ها اعتقاد زیادی به لیبرالیسم اقتصادی داشتند. البته ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی در همه‌جا خوب عمل نکرده‌است. بسیاری از دولت‌ها درگیر دخالت‌‌‌‌‌گرایی و برنامه‌‌‌‌‌ریزی بیش از حد (مالکیت یا کنترل دولتی)، شرکت‌های ناکارآمد برای مدت طولانی حمایت کرده‌اند و اقتصاد خود را بی‌‌‌‌‌رویه و کورکورانه بسته‌‌‌‌‌اند. وقتی دولت‌ها مرتکب این اشتباهات می‌شوند، در‌درجه اول مردم خودشان بهای آن را می‌پردازند. ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی با پایان بد به شکل سیاست اصطلاحا گدایی از خودت و نه سیاست گدایی از همسایه است.

توسعه‌‌‌‌‌گرایی آسیای‌شرقی درسی مهم به دنیای امروز ارائه می‌دهد. اگر ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی در ‌‌‌‌‌آمریکا روی ایجاد اقتصاد داخلی قوی و فراگیر تمرکز کند، سود زیادی خواهدداشت؛ حتی اگر برخی اصول لیبرالیسم اقتصادی را نقض کند؛ در واقع این استراتژی،‌سنت قبلی توسعه‌‌‌‌‌گرایی در تاریخ ‌‌‌‌‌آمریکا را احیا خواهد کرد. کشورهای دیگر درنهایت از اقتصاد سالم‌‌‌‌‌تر و جامعه منسجم‌‌‌‌‌تر‌‌‌‌‌ آمریکا منتفع خواهند شد و نباید از آن شکایت کنند.

همان‌طور که سوسه نشان می‌دهد، ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی معمولا واکنشی به عقب‌‌‌‌‌ماندن از کشورهای دیگر است. در اینجا، تجربه فعلی ‌‌‌‌‌آمریکا کمی متفاوت است، اگرچه دیگران- به‌ویژه چین- در حال رسیدن به آمریکا هستند، ‌‌‌‌‌آمریکا از نظر فنی و نظامی قدرتمندترین کشور جهان باقی ‌مانده‌است.

بنابراین، خطر این است که ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی آمریکایی به فراتر از ساختن جامعه‌‌‌‌‌ای بهتر و یافتن هدف در داخل کشور حرکت کند. اگر ‌‌‌‌‌آمریکا بخواهد مانند یک قلدر عمل کند و ترجیحات سیاسی خود را بر دیگران تحمیل کند و به‌دنبال تضعیف توسعه فناوری رقبای خود باشد، زیان زیادی برای بقیه جهان و سود کمی برای خود خواهدداشت.

گفت‌وگو با ماروین سوسه درباره نگارش کتاب «تاریخ جهانی ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی از 1776 تاکنون»

 چگونه ایده نوشتن کتاب به ذهن‌‌‌‌‌تان رسید؟

این کتاب محصول تجربه تدریس من در کالج ترینیتی دوبلین است که از من خواسته شد کلاس تاریخ اندیشه اقتصادی را عهده‌‌‌‌‌دار شوم. موضوع این درس بررسی چرایی و چگونگی شیوه اندیشیدن اقتصاددانان است و اینکه چگونه این شیوه اندیشیدن طی قرن‌ها تغییر کرده‌است. هنگام آماده‌‌‌‌‌شدن برای کلاس، متوجه شدم مطالب زیادی برای توضیح‌دادن خاستگاه نظریه‌های اقتصادی کاملا انتزاعی وجود دارد، اما درباره بررسی ایده‌های اقتصادی پرخواهان در خارج از محافل دانشگاهی مطالب نسبتا اندکی موجود است. ایده‌های ملی‌‌‌‌‌گرایانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره اقتصاد مثالی خوبی در این‌باره است: همه ما با افرادی مثل دونالد ترامپ یا

نایجل فراژ (سیاست‌‌‌‌‌مدار بریتانیایی و رهبر کنونی حزب برگزیت) آشنائیم، اما کمتر کسی نگاه جدی به منبع ایده‌های اقتصادی آنها می‎‎‎کند. به‌نظرم‌ این بی‌‌‌‌‌توجهی بسیار زیان‌بار است؛ چون این نوع ایده‌‌‌‌‌ها، به هر ترتیب، اغلب از جنبه سیاسی بسیار مهمند. این کاری است که من در کتابم کردم: روشن‌ساختن اینکه چرا ملی‌‌‌‌‌گرا‌‌‌‌‌ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره مسائل اقتصادی این‌گونه می‌‌‌‌‌اندیشند و پیامدهای این طرز اندیشیدن چیست. فرض اصلی این است که با درک تفکر ملی‌‌‌‌‌گرایانه در اقتصاد، پیش‌بینی و انطباق با چالش‌هایی که سیاستگذاری ملی‌‌‌‌‌گرایانه ایجاد می‌کند آسان‌‌‌‌‌تر می‌شود.

 آیا شما نگارش کتاب را با هدف نوشتن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره موضوعی خاص شروع کردید یا در طول پژوهش بود که این کتاب معنا پیدا کرد؟

ساختار اصلی کتاب، موضوعات پوشش‌‌‌‌‌داده و ترتیب آنها از همان ابتدا برایم کاملا روشن بود. می‌دانستم می‌خواهم کتابی درباره تاریخ جهانی باشد که فقط به متفکران و رویدادهای مرکزی کانون روشنفکری غرب نگاه نمی‌کند؛ برعکس می‌‌‌‌‌خواستم کتاب بررسی کند چگونه ایده‌‌‌‌‌ها در سراسر جهان گسترده شدند و با تغییر بستر‌‌‌‌‌های محلی انطباق یافتند. حین پژوهش و نگارش، موارد بیشتری از ارتباطات بین ملی‌‌‌‌‌گرایان کشورهای مختلف که روی یکدیگر تاثیر می‌گذاشتند، دیدم. اینها از هیجان‌‌‌‌‌انگیزترین بخش‌های کتاب هستند و در طول فرآیند پژوهش کاملا بسط یافته‌‌‌‌‌اند.

 ایده‌‌‌‌‌های اصلی کتاب چیست؟

ایده اصلی این است که ملی‌‌‌‌‌گرا‌‌‌‌‌ها واقعا درباره مسائل اقتصادی فکر می‌کنند و تفکر آنها، اگرچه اغلب سردرگم است، اما از ساختار و منطق خاصی پیروی می‌کند. طبق استدلال من اهداف اصلی سیاستگذاران ملی‌‌‌‌‌گرا، نخست میل به انزوای اقتصادی و دوم میل به توسعه اقتصادی است. مشکل اصلی ملی‌‌‌‌‌گرایان این است که آشتی‌دادن این اهداف اغلب دشوار است. کاملا روشن است که همزمان نمی‌توان منزوی بود و اقتصادی شکوفا و ثروتمند داشت. این تناقض، ملی‌‌‌‌‌گرایان را در تنگنا قرار می‌دهد: چگونه همزمان می‌توان دو هدف را دنبال کرد؟ در کتاب به بررسی استراتژی‌های مختلفی می‌‌‌‌‌پردازم که ملی‌‌‌‌‌گرایان برای کند و کم‌‌‌‌‌اثر‌کردن تنش ذاتی در این معضل دنبال کرده‌اند. گاهی اوقات ملی‌‌‌‌‌گرا‌‌‌‌‌ها سعی کرده‌اند رویکرد «گشتن و انتخاب‌کردن و ترکیب کردن» را به جهانی‌‌‌‌‌شدن دنبال کنند؛ یعنی وارد تجارت بین‌المللی شده و ورود فناوری‌‌‌‌‌ خارجی و مهاجرت کارگران ماهر را، اگر هر دو به شکوفایی ملی بینجامد، تشویق می‎کنند. البته آنها همزمان سعی کرده‌اند تعامل با اقتصاد جهانی را درون چارچوبی سختگیرانه جای دهند تا آنچه را هسته حاکمیت ملی می‌دانند، حفظ کنند. به گمانم یک درس مهم اینجا وجود دارد: ملی‌‌‌‌‌گرایان عموما مخالف تجارت بین‌المللی یا جهانی‌‌‌‌‌شدن نیستند، اما اغلب سعی می‌کنند این نیروها را مدیریت کنند و به نفع خود استفاده کنند.

 نگارش کتاب چه امکانی را به شما داد که با رسانه دیگری امکان‌پذیر نیست، برای مثال انتشار مقاله علمی؟

کتاب یک جنبه مقایسه‌‌‌‌‌ای مهمی دارد، چون تشابهات بین موارد تاریخی و دوره‌‌‌‌‌های زمانی مختلف را بررسی می‌کند. این روشی عالی برای یافتن شباهت‌های ساختاری در عوامل تعیین‌‌‌‌‌کننده وقوع ‌‌‌‌‌ملی‌‌‌‌‌گرایی اقتصادی است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برای مثال، درگیری بین قومیت‌‌‌‌‌ها و نژادها چقدر در ایجاد این نوع ایدئولوژی‌‌‌‌‌ها اهمیت دارد؟ تاثیر بحران‌های مالی در تحریک ملی‌‌‌‌‌گرایان به وارد عمل‌شدن چیست؟ تنها زمانی می‌توانیم به این پرسش‌‌‌‌‌ها پاسخ دهیم که موارد مختلف درگیری‌ها بین اقوام یا بحران‌های مالی مختلف را طی زمان و مکان مقایسه کنیم. انجام این نوع تمرین‌‌‌‌‌ها که نیازمند مقدار مشخصی بستر تاریخی است، در یک مقاله کوتاه نشریه علمی دشوار است.

 چگونه ناشر کتاب را انتخاب کردید؟

کتاب واقعا با درنظرگرفتن مخاطب غیرمتخصص و بین‌‌‌‌‌رشته‌‌‌‌‌ای نوشته شده‌است، پس می‌‌‌‌‌خواستم ناشری با پتانسیل دسترسی به مخاطبان گسترده و نیز دارای جایگاه خوب در حوزه‌های مختلف تاریخ، علوم سیاسی و اقتصاد باشد. تیم انتشارات دانشگاه کمبریج سابقه عالی در این زمینه‌‌‌‌‌ها دارد که همچنین مایلند قیمت کتاب را در سطح معقولی نگه دارند.

نگارش کتاب چقدر زمان برد؟

پیشنهاد کتاب را اوایل سال‌2019 به کمبریج دادم و بی‌درنگ شروع به نوشتن کردم. کووید-19 یک چالش واقعی بود، نه‌تنها چون ناگهان متوجه شدم مجبورم در خانه در حضور فرزندانم بنویسم که به پیچیدگی‌های فرآیند نوشتن کاملا بی‌‌‌‌‌علاقه بودند، بلکه دستیابی به منابع اصلی و فرعی بسیار دشوارتر شد چون سفر به کتابخانه‌‌‌‌‌های خارج از کشور ناگهان مسدود شد. صادقانه می‌‌‌‌‌گویم به مهلت اولیه ارسال دست‌نویس که با ناشر توافق کرده‌بودم، نرسیدم! خوشبختانه، ویراستارم کاملا انعطاف‌‌‌‌‌پذیر بود و توانستم نسخه نهایی را در آوریل 2022 بفرستم. بقیه سال‌ با داوران، حروف‌‌‌‌‌چین‌‌‌‌‌ها و نمونه‌‌‌‌‌خوان‌‌‌‌‌ها گذشت. دیدن اینکه چگونه دست‌‌‌‌‌نویس فایل وردی که سرسری صفحه‌‌‌‌‌آرایی شده بود، به آرامی به چیزی تبدیل شد که اکنون شبیه کتاب واقعی به‌نظر می‌رسید‌ و لمس می‌شد، فرآیند واقعا لذت‌‌‌‌‌بخشی بود!

 آیا تا به حال لحظات «مانع نویسنده» را تجربه کرده‌‌‌‌‌اید؟ برای غلبه بر آن چه‌کار کردید؟

مطمئنا لحظاتی وجود داشت که نمی‌دانستم دقیقا چه می‌خواهم بنویسم، اگرچه نمی‌دانم آیا اینها را «مانع نویسنده» بنامم یا نه. برای من، این لحظات معمولا نشانه‌هایی بود که باید به ادبیات موضوع و منابع اولیه برگردم، آنها را دوباره بخوانم و در پیامشان تأمل کنم. در بسیاری موارد، بدان معنا بود که نیاز به خواندن ادبیات «مخالف» بیشتری برای دریافت دیدگاه‌های بدیل و جایگزین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره یک موضوع داشتم. هنگامی که به ادبیات موضوع بازگشتم، جلسات توفان فکری و نیز ترسیم طرح‌های کلی بخش‌های اصلی و فرعی را بسیار مفید یافتم. فکر می‌کنم در نهایت اکثریت قریب به‌اتفاق این طرح‌ها را کنار گذاشتم، اما با این وجود، ترسیم آنها برای سازماندهی و ساختار تفکرم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره یک موضوع واقعا مفید بود.

 برای کسی که قصد نوشتن کتابی دارد چه توصیه‌‌‌‌‌ای دارید؟

اینکه در لحظه شروع به نوشتن کتاب، لازم نیست هر بخش کتاب دقیق تنظیم شود. می‌‌‌‌‌توانید بارها به پیش‌نویس‌‌‌‌‌های فصل‌‌‌‌‌ها و بخش‌های اولیه برگردید و آنها را ویرایش کنید. برای مثال من دو فصل اول را که در سال‌2019 نوشتم دست‌‌‌‌‌کم سه‌بار در سال‌های بعد ویرایش و بازنویسی کردم. چنین کاری کاملا طبیعی است! در مرحله پیش‌نویس اول یا دوم نیازی به کمال‌‌‌‌‌یافتگی و کامل و بی‌‌‌‌‌نقص‌بودن نیست؛ این چیزی است که به مرور زمان به آن نزدیک می‌‌‌‌‌شوید. یک استدعای مرتبط این است که در حذف‌کردن مطالبی که شما را از پیام اصلی دور می‌سازد بی‌‌‌‌‌رحم باشید. مقدار زیادی از ماه‌های پیش از تاریخ ارسال نهایی صرف حذف‌کردن بخش‌ها یا حتی کل بخش‌ها از متن بود. این کار سختی است، به‌خاطر تمام وقت گرانبهایی که صرف پژوهش و نگارش این بخش‌ها کردید، اما در نهایت، مهم است پیام خود را منتقل کنید و این شامل تأمل دقیق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره مطالبی است که باید در آن گنجانده شود. من اغلب تصمیم می‌گرفتم مطالبی را که دیدگاه‌های تازه و متضادی ارائه می‌دهند، اضافه کنم درحالی‌که مطالبی که صرفا نکات قبلا بیان‌شده را تکرار می‌کردند، حذف می‌کردم.

 اگر می‌توانستید به گذشته برگردید و قبل از شروع نوشتن توصیه‌‌‌‌‌ای به خودتان بکنید، آن  چه ‌‌‌‌‌‌بود؟

اینکه زمان مورد‌نیاز برای چنین پروژه‌ای را واقع‌‌‌‌‌بینانه‌‌‌‌‌تر ارزیابی کنم، اگرچه درنهایت توانستم دست‌نوشته را پس از پایان مهلت ارسال کنم، اما بهتر بود از همان ابتدا زمان خود را با دقت بیشتری بودجه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندی و مدیریت می‌کردم. نوشتن کتاب فعالیت بسیار زمان‌‌‌‌‌بری است: برنامه‌‌‌‌‌ریزی، پژوهش، نگارش، ویرایش و بازاریابی. فرآیندی که خطی نیست، چون اغلب باید به عقب برگردید و مرحله قبلی را مجددا مرور کنید، بنابراین بسیار مهم است که ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درباره زمان موردنیاز برای چنین کار خطیری صادق باشید. هنگامی که این کار را کردید، نوشتن می‌تواند یک تجربه واقعا لذت‌‌‌‌‌بخش و ارزشمند باشد.