گشت در استان سمنان (قسمت چهارم)
موزهای باستانی زیر کفشها
از تاریخانه تا باروی نادری
صبح روز بعد برای بازدید از عبادتگاهی کهن یعنی «مسجد تاریخانه» به سمت دیگری از شهر دامغان رفتیم؛ مسجدی که ساخت آن به سالهای نخستین ورود اسلام به ایران میرسید و احتمالا پیش از آنکه مسجد باشد، آتشکدهای مهم و بزرگ بوده است. همراه با دوستان در شبستان عظیم و مسحورکننده تاریخانه گشت زدیم. طاقهای کهن آنرا ستایش کردیم و جای آجرهای طویلی که قدمت آنها به زمان دین زرتشت میرسید را پیدا کردیم. در بخش دیگر مسجد منار آن قرار داشت؛ مناری که چند صد سال بعد به بنا اضافه شده و روی آن با آجرکاری و سبکهای گوناگون تزیین شده بود. با اینکه سیر شدن از دیدن تاریخانه ممکن نبود اما باید به جاهای دیگر نیز میرفتیم. کمی پایینتر از تاریخانه، دیوارهای خشتی و بلند نظرمان را جلب کرد. وقتی نزدیکتر شدیم، متوجه شدیم این دیوار مهمترین بنای خشتی ایران بعد از ارگ بم، یعنی «باروی نادری» دامغان است؛ دیوارهای که در زمان نادرشاه افشار و چند سده بعد از آن، از دامغان و مردمش محافظت میکرد.
با اینکه بیشتر بخشهای بارو از بین رفته بود اما هنوز میشد عظمت بنا را درک کرد و بخشی از درب ورودی شهر نیز خوشبختانه سالم باقی مانده بود. آخرین مقصدمان در دامغان «تپه حصار» و «قلعه حصار» بود. از بارو به سمت جنوب حرکت کردیم، از شهر خارج شدیم و کمی مانده به خط راهآهن، قلعهای متروکه و عجیب ما را میخکوب کرد. باد از لابهلای خشتها و سفالینههای قلعه میگذشت و بعد از به رخ کشیدن تنهایی و سکوت قلعه خودش را به دشتهای سبز دوردست میرساند و تصویری رویایی خلق میکرد. دیگر از انبوه و ازدحام گردشگران خبری نبود و تنها کسانی که به دیدار این بنای صفوی- قجری آمده بودند، ما بودیم. کمی در حیاط قلعه قدم زدیم که ناگهان دیدن سفالینههای با ارزش و عجیبی نظرمان را جلب کرد. کف قلعه و لابهلای دیوارهای نیمه فرو ریخته، پر بود از سفالهایی به رنگ سرخ، زرد و سیاه. پنجرهها و اتاقهای بخشی از قلعه کاملا به موازات همدیگر ساخته شده بودند و بنای اصلی که در مرکز قرار داشت در عین عظمت، ترسناک و ناشناخته بود و هر لحظه بیم فرو ریختن آن میرفت. همراه با راهنما، کمی دیگر قلعه حصار را دیدیم و فهمیدیم که دلیل وجود این سفالهای چند هزار ساله این است که در زمان ساختن قلعه، از خاک تپه بهعنوان مصالح استفاده کردهاند.
کمی بعد همراه با راهنما به سمت تپه حصار، این یادگار باارزش کویری ایران حرکت کردیم. در تپه حصار نیز هیچ گردشگری بهچشم نمیخورد و تنها عبور قطار، آن هم درست از کنار این بنای باستانی سکوت را میشکست. وقتی اولین گام را بر تن تپه گذاشتم از وجود تعداد بیشماری از خرده سفالهایی که روزی هرکدام کوزهای، جامی، ظرفی یا ابزاری بودند شگفتزده شدم؛ خرده سفالهایی که در عین شکستگی هنوز زیبا بودند و طرح و نگارههای برخی از آنها به روشنی دیده میشد. راهنما برایمان توضیح داد دیگر این سفالها قابل جمعآوری نیستند و بهعنوان بخشی از هویت بنا برای همیشه روی زمین رها شدهاند؛ تا روزی که تمام محوطه این تپه تبدیل به موزه شود و مردم به جای عبور از روی سفالها از مسیرهای دیگر بروند و تنها این قطعات را ببیند یا با حضور راهنمایان سفالها را لمس کنند.
حدود دو ساعت در تپهحصار گشتیم. سفالهای قرمز، زرد و سیاهرنگ، بخشی از دیوار که در پی جنگی در گذشتههای دور آتش گرفته بود، احتمال وجود کورهها و اجسادی که به شکل خمرهای دفن شده بودند، وجود بخشهایی که سفالهای آن سالمتر بودند و در نهایت عشق و علاقه راهنمایی که با دست خالی در این بیابان از میراث این آب و خاک حفاظت میکرد و با علاقه از برنامههایی که تپهحصار برای داشتن روزهای بهتر دنبال میکند برایمان گفت، شگفتزدهمان کرد. حوالی ظهر با دنیایی از سپاسگزاری و قدردانی از راهنمای این محوطه باستانی خداحافظی کردیم تا بتوانیم به سمت شاهرود برویم و در فرصت باقیمانده بخشهایی از این شهر را نیز ببینیم.
ارسال نظر