نگاه تهران به راهبرد ترامپ در خاورمیانه

هدف صرفا تسلط اقتصادی نیست، بلکه کنترل نظامی نیز هست و به واشنگتن اجازه می‌دهد بر معماری امنیتی منطقه تاثیر اساسی بگذارد. بر اساس این دیدگاه، حضور نظامی آمریکا در غزه به دلیل عوامل متعددی اجتناب‌ناپذیر تلقی می‌شود. اولین عامل ناتوانی اسرائیل در تضعیف مقاومت فلسطین است. 

به گفته مفسران ایرانی، هر تلاشی از سوی اسرائیل برای سرکوب قیام فلسطینیان در کرانه باختری و غزه شکست خورده و در نهایت ابتکارات عادی‌سازی منطقه را تضعیف می‌کند. اکنون، با ناکام ماندن تلاش‌های اسرائیل برای از بین بردن این ساختار، ایالات متحده خود را مجبور به مداخله مستقیم می‌بیند.

عامل دوم مربوط به شکست در پیشبرد پروژه‌ای است که آمریکا با هدف تبدیل اسرائیل به مجرایی برای عبور کالا از خاورمیانه – عمدتا از طریق کریدور اقتصادی هند-خاورمیانه-اروپا (IMEC) و عادی‌سازی با عربستان سعودی متصور بود. از این منظر، عملیات «طوفان الاقصی» حماس با افشای محدودیت‌های اسرائیل در کنترل غزه، این برنامه‌ها را مختل و در نتیجه راه‌حلی تهاجمی‌تر را ایجاب کرد.

پیامدهای استراتژیک و محاسبات نظامی ایالات متحده

تحلیلگران ایرانی استدلال می‌کنند که واشنگتن همچنین در حال بررسی جابه‌جایی اجباری فلسطینی‌ها به مصر و اردن است؛ اقدامی که می‌تواند این کشورها را بی‌ثبات کند و رژیم‌های رئیس‌جمهور عبدالفتاح السیسی در مصر و پادشاه عبدالله دوم در اردن را تهدید کند. در صورت فروپاشی این رژیم‌ها، اسرائیل با تهدید استراتژیک مهم‌تری مواجه خواهد شد که به نوبه خود مستلزم دخالت مستقیم نظامی آمریکا خواهد بود. 

علاوه بر این، انتقال بخشی از مقر سنتکام به تل‌آویو به‌عنوان یک توسعه منطقی از این استراتژی تفسیر می‌شود که برای افزایش ظرفیت عملیاتی منطقه‌ای آمریکا طراحی شده است. تهران اذعان دارد که اگر غزه در چارچوب بازسازی ادغام نشود، می‌تواند به یک نیروی غیرقابل پیش‌بینی و فرار تبدیل شود و به طور بالقوه باعث تشدید مجدد تنش و حمله متقابل قابل‌توجهی علیه اسرائیل و ایالات متحده شود. از منظر آمریکا، این تهدید مستلزم کنترل مستقیم سرزمینی برای ایجاد نظارت شدیدتر است. 

در کنار غزه، تحلیلگران ایرانی، لبنان را به‌عنوان نقطه کانونی دیگری که در آن ایالات متحده برای تسلط غیرمستقیم از طریق یک استراتژی سه‌مرحله‌ای با هدف ایجاد حضور دائمی غربی در این کشور مانور می‌دهد، برجسته می‌کنند. در مرحله اول، ایالات متحده تلاش خواهد کرد یک دولت ضعیف ایجاد کند که با جناح‌های سیاسی محلی همسو نباشد، اما تحت‌تاثیر مستقیم خارجی عمل کند. مرحله دوم شامل انتصاب مقامات عالی‌رتبه در نهادهای امنیتی، قضایی و اقتصادی لبنان است که منافع طرفدار آمریکا را پیش برده و خلع سلاح حزب‌الله را تسهیل کنند. مرحله سوم بر کنترل بخش‌های استراتژیک مانند انرژی و مخابرات تمرکز دارد و در نتیجه وابستگی اقتصادی لبنان به نهادهای غربی را تضمین می‌کند.

نقش حیاتی لبنان برای آمریکا

به موازات این اقدامات، مفسران ایرانی بر تکمیل بزرگ‌ترین سفارت ایالات متحده در خاورمیانه، واقع در بیروت تاکید می‌کنند، که آن را بیشتر به‌عنوان یک مرکز اطلاعاتی و نظامی می‌دانند تا یک مرکز دیپلماتیک متعارف. براساس این تحلیل، سفارت به عنوان مرکز کنترل عملیات اطلاعاتی و نظارت امنیتی در سرتاسر شام، به‌ویژه در لبنان و سوریه، عمل خواهد کرد. علاوه بر این، ایجاد یک بندر خصوصی تحت نظارت آمریکا گام دیگری در جهت تضمین تسلط بر شریان‌های حمل‌و‌نقل دریایی لبنان است. 

در نهایت، تحلیلگران ایرانی تاکید می‌کنند که این اقدامات با تلاش گسترده‌تر ایالات متحده برای تضعیف حزب‌الله و برچیدن اردوگاه‌های آوارگان فلسطینی به بهانه بهبود شرایط زندگی و تضمین ثبات در لبنان، همسوست. براساس این پیش‌بینی‌ها، انتظار می‌رود این مسیر با سفر رسمی ترامپ به بیروت و افتتاحیه سفارت جدید ایالات متحده به اوج خود برسد؛ رویدادی که مفسران ایرانی آن را به‌عنوان اعلام رسمی حضور مستقیم آمریکا در لبنان تفسیر می‌کنند. آنها استدلال می‌‌‌‌کنند که این تحولات صرفا یکی از اجزای برنامه مداخله‌جویانه بزرگ‌تر است که به عراق و یمن نیز گسترش می‌یابد.

جنگ غیرمستقیم

تحلیلگران ایرانی این تحولات را نشان‌دهنده شکل جدیدی از جنگ می‌دانند که به‌طور غیرمستقیم انجام می‌شود، اما به‌طور قابل‌توجهی چشم‌انداز منطقه را تغییر می‌دهد. به نظر آنها، دخالت ایالات متحده در غزه و لبنان نباید صرفا در چارچوب سیاست‌های ترامپ یا رئیس‌جمهور سابق جو بایدن تحلیل شود. در عوض، دخالت ایالات متحده باید به‌عنوان بخشی از یک تلاش استراتژیک بلندمدت برای ایجاد یک واقعیت امنیتی و اقتصادی جدید که در خدمت منافع واشنگتن و متحدانش باشد، درک شود. از منظر تهران، دخالت آمریکا در سراسر منطقه مجموعه‌ای از اقدامات منفرد نیست، بلکه بخشی از یک استراتژی جامع است که برای تحکیم هژمونی منطقه‌ای و تضعیف نیروهای مخالف نفوذ غرب طراحی شده است.

این روایت صرفا متوجه متحدان مستقیم ایران - مانند حزب‌الله، حوثی‌ها، شبه‌نظامیان شیعه و حماس - نیست، بلکه به نظر می‌رسد تلاشی گسترده‌تر برای تعامل با مسکو و پکن باشد. پیام اصلی این است که بازگشت ترامپ به قدرت صرفا یک موضوع منطقه‌ای نیست، بلکه یک گام حساب‌شده در یک استراتژی گسترده‌تر آمریکا با هدف محدود کردن نفوذ روسیه و چین در خاورمیانه و تضعیف ثبات اقتصادی و امنیتی آنهاست. در این زمینه، تصویر ایرانیان از «سلطه آمریکا» نه تنها هشداری در برابر اقدام نظامی مستقیم است، بلکه یک ابزار روانی بالقوه به‌ویژه از زمان انتخاب ترامپ محسوب می‌شود که برای تحت فشار قرار دادن بازیگران جهانی که مخالف هژمونی آمریکا در خاورمیانه هستند یا از آن واهمه دارند، طراحی شده است.