چرا مذاکرات به‌جایی نمی‌رسد؟

در سال ۱۳۱۰، پهلوی اول خواست قرارداد دارسی را لغو و چارچوب جدیدی را بر درآمدهای نفت مقرر کند. ولی نتوانست چون طرف خارجی‌ها شخص شاه بود، نه احزاب، تشکل‌ها و جریان‌های اجتماعی داخلی. اگر طرف شرکت نفت ایران و انگلیس در سال ۱۳۳۰، طیفی از تشکل‌ها، احزاب و جامعه مدنی بود، نه شخص نخست‌وزیر، احتمالا نتایج اقتصادی و سیاسی آن متفاوت می‌بود. اگر قرار باشد آینده دریای خزر و سهم کشور از آن، تابع زنده ماندن وزیرخارجه یک کشور باشد چنین سیاستی تابع فرد است و نه توافق اجتماعی و بنیان‌های جامعه مدنی. سیاست خارجی مبتنی بر پوپولیسم و پروپاگاندای دولت‌ها، دوام نخواهد داشت.

چرا ترامپ به راحتی از برجام خارج شد؟ چون برجام مانند توافقات آمریکا با چین(۱۹۷۲) یا شوروی(۱۹۸۷)، توافق با حاکمیت آمریکا نبود و خروج از آن به جز اعتراض چند نماینده کنگره و سناتور، جریانی ایجاد نکرد. به لحاظ حقوقی و سیاست داخلی آمریکا، برجام پایه‌های سستی دارد و شکنندگی آن برای آمریکا‌شناسان پر واضح بود. برجام همچنین مسائل اصلی میان ایران و آمریکا در جامعه سیاسی، مدنی و تشکل‌های حزبی را با دقت مورد خطاب قرار نمی‌دهد.

اگر طرف اصلی برجام، چین، روسیه و اروپا بود، قاعدتا آنها باید تاکنون برای اجرایی کردن آن اقدامات لازم را انجام داده بودند. برجام برای چین یک کارت بازی با آمریکا، برای روسیه حفظ فاصله میان ایران و غرب و برای اروپا جلوگیری از جنگ و حفظ امنیت جغرافیایی است. اما برجام برای آمریکا، یک موضوع حاکمیتی است و نه تعداد سانتریفیوژها و درصد غنی‌سازی. ما چه موافق باشیم چه مخالف، چه خوشمان بیاید چه نیاید، جامعه یهودی، جزئی از حاکمیت آمریکاست و صرفا نوعی ارتباط با رئیس‌جمهور آمریکا یا کاخ سفید نیست.

عدم موفقیت مذاکرات و برجام، ریشه در نارسایی‌های تئوریک و شناختی دارد: فقدان تئوری در اینکه چگونه یک کشور می‌تواند ثبات و آینده داشته باشد؟ در رابطه با ثبات‌سازی، نزدیک به ۱۰ هزار Textbook اقتصادی، مالی، اجتماعی، سیاسی و روان‌شناختی نوشته شده است. ثبات‌سازی(Stabilization)، مهم‌ترین اصل در حکمرانی و حسگر (Sensor) در تنظیم سیاست‌گذاری‌هاست. اگر تئوری ثبات‌سازی بود، حتما استفاده از منابع عظیم مالی و سیاسی عربستان در سیاست خارجی و اقتصادی، به بولیوی اولویت پیدا می‌کرد. اگر تئوری ثبات‌سازی بود، حفظ ارزش پول ملی بر ایجاد اختلاف تخیلی میان بولتون و ترامپ اولویت پیدا می‌کرد.  اگر تئوری ثبات‌سازی بود، جلوگیری از مهاجرت فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها نسبت به روابط خوب با ونزوئلا اولویت پیدا می‌کرد. مذاکرات وقتی به نتیجه می‌رسد که اولویت‌های داخلی دقیق‌تر و روشن‌تر شوند. میان اولویت‌های داخلی و خارجی توازن برقرار شود و اولویت‌های اول، دوم و سوم کشور به‌صورت توافق عمومی و قرارداد اجتماعی متبلور شوند. تازه در این شرایط، سیاست خارجی متولد می‌شود، جهت پیدا می‌کند و پروپاگاندا خود به خود تعطیل می‌شود. اگر بخواهیم به مسائل موجود، غیرسیاسی نگاه کنیم که شاید از منظر آکادمیک لازم باشد، ما به‌شدت ۱) مشکل اولویت‌بندی داریم، ۲) مشکل کمبود شناخت و دانش از واقعیات اقتصادی، سیاسی و فناوری جهان داریم. ثبات‌سازی در ذهن شهروندان و آینده‌ای که منتظر آنهاست، مهم‌ترین جهت‌گیری سیاست خارجی است. مذاکرات، برای اصلاح سیاست خارجی آمریکا یا اقناع اروپایی‌ها نیست، بلکه باید به‌منظور ثبات‌سازی زندگی شهروندان در داخل کشور طراحی و مدیریت شوند. شاید لازم باشد به‌جای اقناع دیگران، قدری برای افزایش سطح دانش و تنظیم اولویت‌ها، کتاب و Textbookبخوانیم.