بینظمی جدید جهانی
نتیجه دیگر ظهور گروهبندیهای غیررسمی دولتهای مربوطه و همفکر (که اغلب به منزله ائتلاف ارادهها توصیف میشوند) برای پرداختن به مشکلی خاص یا مذاکراتی خاص است. مشروعیت و اثربخشی معمولا هدفی میانبخشی هستند. دستیابی به اجماع در مورد آنچه تشکیلدهنده مشروعیت است به دلایلی دشوار است. بدیهیترین دلیل این است که دولتهای مختلف، نگاه متفاوتی به مسائل دارند. منافع ملی خاص و کوتاهمدت همواره بر اهداف وسیع و بلندمدت اولویت دارد. این مساله میتواند متقاعد کردن دولتها برای اتخاذ مواضع بلندپروازانهتر در مورد تغییرات آب و هواییای که به نفع منافع بلندمدتشان است را دشوار- اگر نگوییم غیرممکن- سازد البته در صورتی که آنها بیم داشته باشند که این تغییرات ممکن است پرهزینه باشد و موجب رشد اندک اقتصادی در کوتاهمدت و میانمدت شود. به همین ترتیب، بسیاری از دولتها اگر اقداماتی در داخل اتخاذ کنند که آن را برای حفظ نظم داخلی ضروری ببینند اما دیگران آن را تخلف از حقوق شهروندیشان بپندارند، در مورد هر آنچه «حاکمیت» را به خاطر ترسی که ممکن است سرشان آید «مشروط سازد»، محتاط میشوند و احتیاط پیشه میسازند.
همچنین تغییرات ساختاری هم در نظام بینالمللی وجود داشته است. تا اواخر قرن بیستم، قدرتهای بزرگ آنقدر هم بزرگ نبودند. این به دلیل فقدان قدرت مطلق نبود بلکه به این دلیل بود که مواضع مربوطهشان در بسیاری از موارد در حال بدتر شدن بود زیرا کشورهای در حال توسعه با نرخی در حال رشد بودند که هیچ کشوری با اقتصاد بلوغیافته نمیتوانست امید رسیدن به آن را داشته باشد. چین یک استثنای روشن بود؛ نمونهای نادر از یک کشور در حال توسعه و بهطور روزافزونی، همزمان یک قدرت بزرگ؛ چیزی که تا حد زیادی به واسطه میزان و اندازه جمعیتش تبیین میشد. آنچه پیوند نزدیکی با این روند دارد یک واقعیت مرتبط است، یعنی اینکه قدرتهای بزرگ باید با برخی دولتها و نهادهای غیردولتی در حال ظهور رقابت کنند که از توانایی اعمال قدرت چشمگیر برخوردارند. کلمهای که برای این واقعیت یعنی قدرت و قابلیت به شدت توزیع شده استفاده میکنم عبارت «بیقطبی بودن» [nonpolarity] است. این عبارت به لحاظ کیفی و اساسی از ماهیت جهان در گذشته متفاوت است. توزیع گستردهتر قدرتی که مشخصکننده این عصر است، گرد هم آوردن تمام بازیگران مربوطه در یک جا و کارآمد و کارگر ساختن چنین گردهماییای را دشوارتر میسازد.
مشاهده اینکه چگونه چنین جهانی به چیزی شبیه نیست جز جهانی که تحت سلطه یک (تکقطبی) یا دو قدرت (دوقطبی) است آسان است. اولی کارکرد امپراتوری را دارد؛ همچنین میتواند استدلال شود که جهان پساجنگ سرد با توجه به برتری آمریکا و غیبت کشورهای دیگرِ دارای ابزارها و میل برای مخالفت با آن، عناصری از تکقطبی بودن را داشت. اگر چنین جهانی پس از ۱۹۸۹ وجود داشت، عمر آن کوتاه بود. دوقطبی بودن در بطن دوران جنگ سرد بود یعنی زمانی که ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در کنار متحدان و شرکای مربوطهشان به مدت چهار دهه وارد ستیز شده بودند. بر اساس تعریف، جنگ سرد زمانی رنگ باخت که رقابت از میان رفت و شوروی و امپراتوری خارجی آن (هر دو) فرو ریخت. آنچه باید با آن ناپدید میشد استفاده از عبارت «ابرقدرت» بود. این عبارت شاید عناصر زیادی از واقعیتی را در خود داشت که همان جنگ سرد بود که در آن هم آمریکا و هم شوروی از همپیمانی چشمگیر با متحدان و اقمارشان برخوردار بودند اما این به جهان امروز مربوط نیست. مساله این نیست که روسیه همان شوروی نیست. ایالات متحده امروز- تا حدودی به این دلیل که دیسیپلینی که جنگ سرد با خود آورده بود از میان رفته است- مثل یک بازیگر نه متمرکز است و نه متحد. اجماع اندکی در این مورد وجود دارد که ایالات متحده در جهان چه باید کند. افزون بر این، ائتلافها سستتر هستند و چنانکه در زیر بحث میشود، قدرت و نفوذ بیش از هر زمان دیگری توزیع شده است.
بسیاری نیز به اشتباه چنین فکر میکنند که جهان بعد جنگ سرد، یعنی جهانی که در آن زندگی میکنیم، چندقطبی است. این دو نظر به شیوههای مهمی متفاوت هستند. به نظر میرسد ما در جهانی زندگی میکنیم که ۶ قدرت بزرگ این عصر (آمریکا، چین، روسیه، اروپا، ژاپن و هند) بیش از نیمی از جمعیت جهان، حدود ۷۰ درصد از خروجی اقتصادی جهانی و شاید ۸۰ درصدِ هزینههای نظامی جهان را تشکیل میدهند. اما این اشتباه است. اول، توصیف این جهان بهعنوان جهانی چندقطبی، بسیاری از مراکز دیگر قدرت و دولتهای مهم را نادیده میگیرد. حتی یک فهرست کوچک شامل این کشورها میشود: برزیل، آرژانتین، شیلی و ونزوئلا در آمریکای جنوبی؛ مکزیک و کانادا در آمریکای شمالی؛ نیجریه و آفریقای جنوبی در آفریقا؛ پاکستان در جنوب آسیا؛ استرالیا، ویتنام و کره شمالی و جنوبی در شرق آسیا و پاسیفیک؛ عربستان سعودی، ایران، اسرائیل و مصر در خاورمیانه. ترکیه نیز در این فهرست جزو کشورهایی قرار میگیرد که واجد شرایط یک «قدرت میانه» است که جایگاهش در منطقهای که قرار دارد روشن است. اما مراکز مهم قدرت اصلا محدود به کشورها نیست. سازمانهای بینالمللی با نفوذ هم هستند: سازمان ملل و بسیاری از زیرشاخههایش؛ صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی همگی قابل ذکر هستند.
ارسال نظر