بخش صد و نهم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
اوایل، حاکمان عباسی تصور میکردند که بردگی نظامی میتواند روشی برای فائق آمدن بر ناپایداری قدرت سیاسی مبتنی بر پیوندهای خویشاوندی باشد. خلیفه المهدی [۷۷۵- ۷۸۵: نام کامل وی «ابوعبداللهمحمد بنعبدالله المنصور بنمحمد بنعلی المهدی» سومین خلیفه عباسی بود که بعد از پدرش ابوجعفر منصور به خلافت رسید. مقر فرمانروایی او در بغداد بود. در این دوره قدرت عباسیان در بغداد، تحکیم شد و اولویت را به گروهی از «موالی» یا «بندگان آزاد شده» داد (اعراب به تمام ملل غیرعرب «موالی» میگفتند.) این موالی در حقیقت بندگان آزاد شده بودند. پس از استقرار امویان بود که غیرعربها در دستگاه اموی منزلتی بسیار پست یافتند و به آنها «موالی» میگفتند. در حقیقت، در نظام اموی، موالی جایگاهی پستتر از کنیزان داشتند. هرگاه مالک، بندهای را آزاد کند مالک را «والاء» و بنده آزادشده را «مولی» میگفتند چنانکه زید بنحارثه را مولای پیامبر میگفتند زیرا پیامبر او را آزاد نموده بود. کنیز آزادشده را نیز «مولات» میگفتند. در حقیقت این موالی بر خویشاوندان یا نیروهای خراسانی بهعنوان خادمان یا دستیاران ارجحیت یافتند و [خلیفهالمهدی] توضیح میدهد که: «وقتی در برابر حضار و شنوندگان مینشینم، ممکن است یک مولی را فرابخوانم و او را بالا بیاورم و کنار خودم بنشانم تا اینکه زانوانش مماس با زانوان من باشد بهگونهایکه زانوانمان در تماس با هم قرار گیرد. به محض پایان «بار عام»، شاید به او فرمان دهم که حیوان سواریام را بیاراید و او از این کار خوشحال خواهد شد و احساس توهین نخواهد کرد. اما اگر این درخواست را از کس دیگری داشته باشم، او خواهد گفت: «من فرزند طرفدار یا همکار صمیمیتان هستم» یا «من جانباز دعوت شمایم» یا «من فرزند همان کسی هستم که اولین کسی بود که دعوت شما را لبیک گفت.» و من نمیتوانم او را از موضع [سرسختانهاش] حرکت دهم.»
اما استفاده از بیگانگان بهعنوان هسته اصلی قدرت نظامی دولت خبری نبود تا فتح ماوراءالنهر در آسیای میانه در دوران خلیفه «مامون» (۸۱۳- )۳۳: ابوالعباس عبدالله مامون، پسرهارون الرشید و هفتمین خلیفه عباسی بود که پس از ابوعبدالله محمدامین به خلافت رسید. مادر و همسرش ایرانی بودند. او یک معتزلی پرشور بود. «المعتصم» (۸۳۳-۸۴۲) زمانی که تعداد زیادی از قبایل ترک در امپراتوری ادغام شده بودند (ابواسحاق محمد المعتصم بالله) هشتمین خلیفه عباسی فرزند هارون الرشید بود که پس از مامون به خلافت رسید. در دوران این خلیفه اتفاقات و البته قیامهای مهمی روی داد، از جمله قیام بابک خرمدین در آذربایجان و قیام مازیار در طبرستان که سرکوب شدند. در دوران او شیعیان نیز از آزار در امان نبودند. دوران معتصم دوران تسلط ترکان بر دستگاه عباسی بود. از آنجا که مادر معتصم ترک تبار بود، ترجیح داد به جای یاری جستن از ایرانیان یا اعراب، نیروی سومی را وارد کارزار کند که به او وفادار باشند. بنابراین، به غلامان ترک تبار از منطقه ماوراءالنهر روی آورد. توسعهطلبی عرب آنگاه با مانع مواجه شد که آنها به قبایل ترکی که در استپهای آسیای مرکزی میزیستند حمله بردند؛ قبایلی که بسیاری از نویسندگان عرب بر تواناییهای رزمی برترشان مهر تایید نهادند. اما ترکها را نمیشد به مثابه واحدهای قبیلهای (وفادار و همراه) برای مبارزه در کنار یا به نمایندگی از خلیفه استخدام کرد زیرا آنها هم در نقصهای مربوط به سازماندهی قبیلهای با اعراب اشتراکاتی داشتند. در عوض، آنها بهعنوان بردههای فردی دستگیر شده و به مثابه سربازانی در ارتش غیرقبیلهای آموزش میدیدند. مامون یک گارد ۴ هزار نفری از بردگان ترک دایر کرد که به «مملوکها» معروف شدند؛ هستهای که در دوران معتصم تعدادشان به ۷۰ هزار نفر رسید. این مردان قبیلهای، صحرانشینان خشن و سرسختی بودند که به تازگی به اسلام روی آورده و اشتیاق فراوانی به آرمان و دعوت مسلمین نشان میدادند. آنها «بهدلیل برتریشان بر نژادهای دیگر در جنگاوری و دلاوری، جسارت، شجاعت و خودسری» به هسته ارتش عباسیان تبدیل شدند. یک ناظر عملیات مملوکها (یا ممالیک) را چنین میدید: «دو ردیف اسب سوار در دو طرف جاده نزدیک توقفگاه... ردیفی که در سمت راست جاده بود متشکل از ۱۰۰ اسبسوار ترک بود. و ردیفی که در سمت چپ جاده بود متشکل از «دیگران» (مثلا، اعراب) بود... همگی در آرایش نظامی قرار داشتند و منتظر رسیدن مامون بودند... اواسط روز بود و گرما شدید شده بود. وقتی مامون به توقفگاه رسید، دید که تمام ترکها به استثنای سه یا چهار نفر بر پشت اسبان خود نشستهاند درحالیکه «تمام آن افراد». خود را روی زمین انداخته بودند. معتصم ترکها را در هنگ مملوکها سازماندهی کرده و بهدلیل خشونت میان ساکنان محلی و مبارزان ترک، پایتخت را از بغداد به سامرا منتقل کرد. معتصم در اردوگاههای خاصی به آنها آموزشهای ویژه میداد. همچنین دخترکان برده ترک هم جهت ازدواج برای آنها خریداری میکرد و آنها را از اختلاط با مردم محلی بازداشت. از اینرو، یک کاست نظامی برقرار کرد که بهشدت مجزا از جامعه پیرامونش بود. این ایده که میان «وفاداری به خانواده» و یک «نظم سیاسی عادلانه» تنش وجود دارد، به فلسفه سیاسی غرب میرسد که راهی طولانی را در آن مسیر پیموده است.