ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
به تعبیر معروف «هنری مین»، مدرنیزاسیون شامل گذار از «وضعیت به قرارداد» است. یعنی، جوامع اولیه وضعیت اجتماعی را به افراد نسبت میدادند و همه چیز از شرکای ازدواج تا مشاغل و تا باورهای مذهبی را مشخص میکردند. در عوض، در جوامع مدرن، افراد میتوانستند آزادانه با یکدیگر برای ورود به انواع متفاوتی از روابط اجتماعی در تماس باشند که محوریترین این روابط «قرارداد ازدواج» بود. با این حال، «مین» یک نظریه پویا از چگونگی و زمان وقوع گذار از وضعیت به قرارداد ارائه نداد.
در واقع، سوءتفاهمهای زیادی هم در مورد تاریخ گذار در الگوی خویشاوندی اروپایی وجود دارد و هم در مورد علل سببی و ایجادکننده آن. بسیاری از مردم بر این باورند که اروپاییها- بسیار شبیه دیگر مردمان سراسر دنیا- یا به شکل قبیلهای زندگی میکردند یا در گروههای خانوادگی بزرگ و گسترده تا دوره انقلاب صنعتی یعنی آنگاه که فشارهای مربوط به تولید ماشین و ضرورت تحرک اجتماعی باعث گسستگی آنها از هم شد. با این نگرش، تغییرات اقتصادی که ما آن را با صنعتیسازی پیوند میدهیم و ظهور خانوادههای هستهای کوچکتر، بخشی از همین فرآیند بودند. این دیدگاه به احتمال زیاد از نظریههای اولیه نوسازی بر میخیزد. کارل مارکس در «مانیفست کمونیست» از خانواده بورژوایی سخن میگوید و اینکه چگونه بورژوازی «پرده از احساسات خانوادگی برداشته و روابط خانوادگی را فقط به روابط پولی کاهش داده است». محرک ظهور بورژوازی هم به نوبه خود تغییرات در تکنولوژی و شیوه مادی تولید است. ماکس وبر گسست جدی میان جوامع سنتی و مدرن را تبیین کرد. جوامع سنتی با پیوندهای گسترده خویشاوندی، محدودیت در تعاملات بازاری به دلیل قید و بندهای مذهبی یا خویشاوندی، فقدان تحرک اجتماعی فردی و هنجارهای اجتماعی غیررسمی ریشهدار در سنت، مذهب و کاریزما مشخص میشوند. در عوض، جوامع مدرن، فردگرا و مساواتطلب بوده و شایستهسالار و بازارمحور و پویا هستند و با شکلهای منطقی- قانونی اقتدار برساخته میشدند. وبر استدلال میکرد که تمام این مشخصات بخشی از یک بسته واحد بودند: توسعه دادن یک اقتصاد کارآمد بازارمحور در جامعهای که در آن کاهنها قیمت تعیین میکنند یا مالکیت با الزامات قوم و خویشی تعیین شود غیرممکن بود. او باور داشت که این نوع مدرنیته عقلانی فقط در غرب ظهور کرد و گذار به مدرنیته را به توالی رویدادهایی بازگرداند که در قرون شانزدهم و هفدهم رخ داده بودند و شامل اصلاحات پروتستانی و روشنگری میشد. مارکسیستها تمایل داشتند که محرک ظهور فردگرایی و خانواده هستهای را تغییر اقتصادی تلقی کنند در حالی که وبریها، پروتسناتیسم را به مثابه محرک اصلی مینگرند. در هر صورت از نظر آنها تغییر بیش از چند صد سال قدمت ندارد.
از وضعیت به قرارداد
مورخان و انسانشناسان اجتماعی قرن بیستم، تاریخ این گذار از وضعیت به قرارداد را بهطور پیوسته به عقب میبرند. من قبلا به دیدگاه هجنال اشاره کردم که تاریخ الگوی متمایز اروپایی به قرن پانزدهم و شانزدهم بازمیگردد. مطالعه «الن مک فارلین» از منشأ فردگرایی انگلیسی نشان میدهد که حق افراد برای انتقال آزادانه اموالشان در حالی که هنوز زنده بوده و فرزندان را در وصیتنامههایشان از ارث محروم میکردند تا اوایل قرن شانزدهم در قانون مشترک انگلیسی به خوبی جا افتاده بود. این مهم است زیرا در آنچه که وی «جوامع دهقانی» مینامد که مشخصه اروپای شرقی و بیشتر نقاط دنیا بود، تعهدات خویشاوندی محدودیتهای شدیدی بر توانایی صاحبان املاک برای فروش زمینهایشان وضع میکرد. آنچه او بهعنوان جوامع دهقانی شناسایی میکند همانا جوامعی هستند که مشخصهشان خانوادههای گسترده است که در آنها حقوق مالکیت یا به شکل جمعی حفظ میشود یا در روابط پیچیده وابستگی متقابل میان درجات متفاوتی از بستگان گره خورده و حفظ میشود. در چنین جوامعی، دهقانان به واسطه بسیاری از مولفههای غیراقتصادی به زمینی که در آن کار میکنند گره میخورند مانند این حقیقت که اجدادشان در آنجا مدفون شدهاند.
اما مک فارلین خاطر نشان میکند که حق احراز ملکیت یا مالکیت مطلق زمین، دستکم سه قرن پیش از این در انگلستان فراگیر و گسترده بود. یک مطالعه از نقل و انتقال زمین در یک منطقه انگلیسی طی اواخر قرن پانزدهم نشان داد که فقط ۱۵ درصد به خانواده مالک طی دوران حیاتش تعلق میگرفت و ۱۰ درصد هم در هنگام مرگ او. اما در اواخر قرن دوازدهم و شروع قرن سیزدهم، رعایای انگلیسی (اجاره دارانی که به لحاظ قانونی به زمینهایشان وابسته بودند) در حال خرید، فروش و اجاره ملک بدون اجازه اربابانشان بودند. یکی از اقدامات مهم پوسیدگی و زوال ساختار پیچیده خویشاوندی حق قانونی زنان برای حفظ و انتقال مالکیت است. در جوامع پدرسویی، زنان فقط با استفاده از ازدواجشان و مادر یک پسر شدن در دودمان، شخصیت حقوقی مییافتند. اگرچه بیوه زنان و دختران ازدواج نکرده ممکن بود از حقوق وراثتی مشخصی برخوردار باشند اما آنها معمولا مجبور به حفظ مال و املاک در چارچوب خط پدری هستند. با این حال، زنان انگلیسی از حق حفظ و انتقال آزاد مالکیت برخوردار بودند و آن را به افرادی خارج از خانواده میفروختند البته از مرحلهای که از فتح نورمنها در سال ۱۰۶۶ چندان دور نبود. در واقع، لااقل از قرن سیزدهم، آنها نهتنها میتوانستند مالک زمین و خدم و حشم باشند بلکه میتوانستند افراد را تحت پیگرد قرار داده و خودشان نیز مورد پیگرد قرار گیرند و وصیتنامه و قرارداد بدون اجازه قیم مذکرشان بنویسند.