بخش بیست و یکم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
فرای زمانی که در قدرت بود در پی این برآمد تا یک برنامه گسترده اصلاحات را دنبال کند؛ آنچه که وی آن را «انقلاب در آزادی» مینامید. او طرح معاملهای را با شرکتهای مهم مس آمریکایی به مذاکره گذاشت که نفع بیشتری در معادن نصیب دولت شیلی میکردند. او زمینهایی را به دهقانان اختصاص داد و میانشان توزیع کرد و شاید مهمتر از همه، به آنها اجازه داد تا اتحادیههای خود را تشکیل دهند. در سال ۱۹۷۰، عضویت در اتحادیه، با تشویق و ترغیب دولت، دو برابر شد و به عدد ۵۰۰ هزار رسید. این در واقع انقلابی در آزادی بود. فرای همچنین روابطی با شوروی و کشورهای اروپای شرقی برقرار کرد. اما اگر
دموکرات-مسیحیهای حزب «میانه» یا «چپ میانه» در طیف سیاسی شیلی بودند و سیاستهای اصلاحطلبانه و نه انقلابیشان مطلوب ایالاتمتحده بود، آنها نشان دادند که برای محافظهکاران شیلی بسیار رادیکال و برای رادیکالهای شیلی بسیار میانهرو هستند. جایی که به نخبگان متمکن مربوط میشود، اصلاحات ارضی فرای بسیار فراتر رفت؛ درحالیکه مارکسیستها تصور میکردند که توافقات او با شرکتهای مس به اندازه کافی پیش نمیرود. او میخواست شرکت را از طریق سیاستی که «شیلیاییزه شدن» یا «شیلیاییسازی» نامیده میشد خریداری کند؛ آنها خواستار تصاحب کامل بودند. آلنده، فرای را بهعنوان «اصلاحگر» راستگرا مورد حمله قرار داد. حتی کارگرانِ به تازگی سازمان یافته در اتحادیهها از طریق اعتصابهای روزافزون و اشغال کارخانهها، علیه او و موجب شکاف میان فرای و حامیان میانهروی طبقه متوسطش شدند.
ارزیابی سالهای حضور فرای در قدرت همچون مساله یک لیوان نیمهپر و نیمهخالی است و مورخان در نتیجهگیریهایشان نگاههای متفاوتی دارند اما در مورد یک مساله مخالفتی با هم ندارند: تا سال ۱۹۷۰ هر کسی دلیلی برای خشمگین شدن یا سرخورده شدن و ناامیدی داشت؛ به لحاظ سیاسی، لااقل، جماعتگرایی شکست خورد. راست احیا شد، چپ رادیکال شد و دموکرات-مسیحیها هم به شیوهای کلاسیک در میان خود دچار شکاف شدند که «میانه»ها قادر به حفظ آن نبودند. جماعتگرایی وعده چیزی به همه داده بود اما روشن شد که این «همه» چیزی بیش از وعدههای داده شده میخواستند.