بخش هشتاد و یکم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اشتراوس تاکید کرد که ما باید «اندیشه یک فیلسوف را دقیقا همان طور که خودش فهمیده است» بفهمیم. افزون بر این، اشتراوس در مقاله خود در مورد وبر نوشت که «ما باید از مغالطهای پرهیز کنیم که در دهههای گذشته بارها بهعنوان جایگزینی برای «تعلیق به امر محال: مغلطه تعلیق به هیتلر» [reductio ad absurdumthe reductio ad Hitlerum: عبارت «reductio ad absurdum» به معنای «تعلیق به محال» یا «کاستن تا حد پوچی» است. در منطق تلاشی است برای نشان دادن اینکه یک گزاره در نهایت خود نتایجی ناممکن، غیرعملی، یا بیمعنا را در پی دارد و از این رو نمیتوان حقیقت داشته باشد. عبارت «reductio ad Hitlerum» هم به معنای «مغلطه تعلیق به هیتلر» است] بهکار گرفته میشد. یک دیدگاه با این حقیقت رد نمیشود که آن دیدگاه رخ داده تا با هیتلر به اشتراک گذاشته شود.» چنین نگرشی خواستههای شدیدی از خواننده و منتقد میطلبد اما اشتراوس آماده انجام این کار بود و – مطابق با تجویزهای فکری خود - نقدی زیرکانه از هایدگر بر مبانی فلسفی و نه سیاسی ارائه داد. پدر اگزیستانسیالیسم تصویری صریح، تاریک و فراموش نشدنی از وضعیت انسان ترسیم کرد. هایدگر میگفت که تجربه بنیادین ما دلهره و عصبانیت بود زیرا ما به جهانی «پرتاب» شدهایم که محکوم به آگاهی قطعی از مرگ در جهانی بیمعنی است. به اعتبار آن، این دادگاه نمایشنامههای ساموئل بکت و مجسمههای آلبرتو جاکومتی [Alberto Giacometti: مجسمهساز و نقاش سوئیسی بود که در منطقه ایتالیاییزبان سوئیس به دنیا آمد] را در اختیار ما قرار داده است. اما همچنین بیش از یک نسل از روشنفکران مشتاق را افسرده ساخته و فلج کرده است و موجب سیاهپوش شدن کامل صدها - اگر نگوییم میلیونها - دانشجوی اروپایی و آمریکایی شده در حالی که به پرتگاه خیره شدهاند [نویسنده در اینجا از عبارت stared into the abyss استفاده کرده که ظاهرا اشاره دارد به عبارتی از نیچه با همین عنوان که When you look into an abyss, the abyss also looks into you. به این معنا که وقتی شما به درون یک پرتگاه نگاه میکنید، پرتگاه هم به درون شما نگاه میکند]. جدیتر اینکه، این امر بسیاری از متفکران در آلمان وایمار را که ممکن بود سد راه رسیدن هیتلر به قدرت شوند تضعیف کرد. این فقط افراد ناشایست بودند که پر از شدت هیجان و احساس بودند. آرنت نوشت: «بدترینها ترس خود را و بهترینها امید خود را از دست داده بودند.» هایدگر آموزاند که در یک جهان بیمعنا، انسانهای «معتبر» باید همه قطعیات و همه موارد مطلق را رد کنند. هیچ گزینه خوب یا بد وجود نداشت جز گزینههای «قاطع» در مواجهه با پوچی. قاطعیت خود هایدگر موجب شد او به آغوش هیتلر (حداقل بهطور موقت) برود. اشتراوس نوشت «از حکم کمخردترین و نامعتدلترین بخش ملتش» استقبال کرد «در حالی که این حکم در کمخردترین و نامعتدلترین وضعیت بود» او «هرگز به احتمال اخلاقی اعتقاد نداشت.» با این حال، این حُکم بهدنبال انتقاد از یک فیلسوف به خاطر فقدان اخلاق نیست اگر بخشی از پروژهاش نشان دادن این بود که تمام نظامهای اخلاقی سنتی بیمبنا بوده و اینکه «اخلاق غیرممکن است.» اشتراوس میگفت برای یک «متفکر بزرگ» طول میکشد تا یک بنیاد اخلاقی محکم را از نو تاسیس کند اما مشکل این بود که بزرگترین متفکر روزگارش، واقعا تنها متفکر بزرگ، هایدگر بود. اشتراوس خود را در حد و اندازه هایدگر نمیدانست. بنابراین، مسیر متفاوتی را اتخاذ کرد، شاید یک مسیر غیراشتراوسی. وی خاطرنشان کرد که هیچ چیز مطلقی در مورد احساس بیم و نگرانی هایدگری وجود ندارد. این توصیفی از وضعیت بیانتهای انسانی نبود بلکه بیشتر محصول لحظهای خاص در تاریخ است، دورهای از آشفتگی شدید و ناامیدی که فرهنگ غرب «به خود نامطمئن» شده است. هایدگر حقایق ابدی را به شیوه یونانیان باستان بیان نمیکرد؛ او در حال ابراز حال و هوای آلمانِ پس از جنگ بود. دیدگاه فلسفی هایدگر ممکن است متقن و قوی باشد اما محدود به زمان و جزئی است و بنابراین، تصور او از انسانیت هم همین بود که اشتراوس آن را «کوتهنگرانه» مینامید. نه حساسیت و شرافتی در اندیشهاش بود و نه ملاحظهای از عشق یا نیکوکاری یا هر انگیزه خوب دیگری از انسانیت. هایدگر به هر کسی که «حس غم انگیز زندگی» را بهعنوان تنها یا لااقل پیچیدهترین چشمانداز میپذیرفت متوسل میشد اما اشتراوس میگفت او چیزی برای گفتن در مورد «خنده و چیزهایی که شایسته خندیدن باشد» نداشت. اشتراوس در جای دیگر اظهار کرد که هایدگر مخاطب کامل پیام خود را در آلمان مدرن یافته بود، «کشوری بدون کمدی.» سرخوشی کیفیتی نیست که معمولا با لئو اشتراوس مرتبط باشد، امری که با بیشتر همقطاران آلمانیاش همراه بود (اگرچه گفته شده که خنده در کلاسهای درس او غیرمعمول نبود). هیچ کار احمقانهای بزرگتر از این نیست که مجموعه نوشتههایش به خاطر کنایهها یا مزاحهایش صیقل داده شود و مطمئنا میتوان استدلال کرد که انتقاد او از هایدگر غیرمعمول است و یک جنبه نرم و حتی احساسی به یک متفکر معمولا سختگیر را نشان میدهد. رضایت همه چیز نیست. میتوان گفت که انتقاد اشتراوس از هایدگر گرمترین و انسانیترین شکل انتقاد را نشان میداد. اشتراوس در مخالفت با هایدگر میگفت: «کمی تعصب به نفع خندیدن و علیه گریه و زاری ظاهرا برای فلسفه ضروری است.» اشتراوس معتقد بود که سقراط میخندید؛ او نمیگریست. او شاید اضافه کرده باشد که یکی از محبوبترین نویسندگان – شکسپیر - کمدیها و تراژدیهایی مینوشت (شاید گفته شود که نویسنده محبوب دیگر او «پی. جی. وودهاوس» باشد).