یادداشت-بخش اول
زمینههای ژئوپلیتیک سقوط «اتحاد جماهیرشوروی» چه بود؟
دریچه ژئوپلیتیک و مولفههای دخیل در آن در فروپاشی شوروی، یکی از زوایایی است که پرداختن به آن میتواند نگاه متفاوتی به این رخداد تاریخی باشد. ژئوپلیتیک به مطالعه و بررسی علمی مفهوم «قدرت» و روابط آن در فضای جغرافیایی- سیاسی میپردازد. حتی برخی اندیشمندان معتقدند که ژئوپلیتیک، اساسا دانش «قدرت» است که مشخصا درباره اینکه چگونه جوامع، روشنفکران، نهادها، ایدئولوژیها و... ساختارهای قدرت را در درون کشورها بهوجود میآورند بحث میکند. مجموعه این تعاریف موید آن است که ژئوپلیتیک، برآمده از (یا دستکم متکی بر) مفهومی با عنوان «قدرت ملی» کشورها است؛ قدرت ملی بهعنوان مفهومی ژئوپلیتیک، صفت جمعی افراد یک ملت یا ویژگی محلی یک کشور را منعکس میکند که برآیند تواناییها و مقدورات آن ملت یا کشور محسوب میشود.
بهعبارت دیگر، «قدرت» از درون یک کشور، تولید و نظام حکمرانی، سوار بر آن، منافع ملی را از سطح داخلی پی گرفته و سپس در سطح منطقهای و در نهایت در سطح بینالمللی دنبال میکند، از همینرو تحلیل ژئوپلیتیک از فروپاشی اتحاد جماهیرشوروی را بیش از هر چیز باید از منظر «قدرت ملی» بهعنوان اصلیترین پیشران ژئوپلیتیک یک کشور آغاز کرد. «مارتین گلاسنر» جغرافیدان سیاسی نامدار، عوامل قدرت ملی را شامل ترکیبی از «سرزمین، جمعیت، حکومت، اقتصاد، ارتباطات، قدرت نظامی و روابط خارجی» درنظر میگیرد و «هانس مورگنتا» نیز آن را در هشت جزء تقسیمبندی میکند: ۱ -موقعیت جغرافیایی ۲ -جمعیت ۳ -ظرفیت صنعتی ۴ -منابع طبیعی ۵-روحیه ملی ۶-خصوصیات ملی ۷-آمادگی نظامی و ۸ -کیفیت دیپلماسی. بررسی این مولفهها و وزندهی به روند هریک، در طول دوره ۶۹ساله حیات اتحاد جماهیرشوروی بهخوبی میتواند زمینههای ژئوپلیتیک فروپاشی این حکومت را به نمایش بگذارد.
موقعیت جغرافیایی، سرزمین و جمعیت
اگرچه حکومتها غالبا بهدنبال گسترش قلمروی زیر فرمان خود هستند اما این بزرگی، بعضا مشکلاتی را نیز بههمراه میآورد. شوروی از نظر مساحت، با بزرگی ۴/ ۲۲میلیون کیلومترمربع، بزرگترین کشور جهان شناخته میشد؛ به شکلی که فاصله شرق تا غرب آن بیش از ۱۰هزار کیلومتر و شمال تا جنوب آن بیش از ۷هزار کیلومتر بود. چالش در وضعیت ارتباطی، شکل کشور، امنیت طبیعی و وضعیت مرزها، رسیدگی به کل گستره تحتفرمان حکومت شوروی را بسیار دشوار میکرد. از طرف دیگر، جمعیت این کشور در سال۱۹۹۱ بیش از ۲۹۳میلیون نفر برآورد میشد که با توجه به اقلیم سخت و خشن، کمبود مکانهای مناسب برای سکونت و دشواری کشاورزی، زمینه کنترل اجتماعی را سخت میکرد.
حکومت و ایده حکمرانی
تاثیر تصمیمات و عملکردهای سیاسی بر فضاهای جغرافیایی (مثل کشورها)، «دگرگونی» بههمراه میآورد و این دگرگونیها در سامانههای سیاسی منجر به بروز «تحول»، تغییرات بنیادین در مسیرها و عملکردهای سیاسی میشوند. شوروی برآمده از سرنگونی پادشاهی تزار و یک دوره کوتاه جمهوری پس از آن بود که فرآیند آن، با غلبه «حزب بلشویک» که نام خود را به «حزب کمونیست اتحادشوروی» تغییر داد، آغاز و با تاسیس «اتحاد جماهیر سوسیالیستیشوروی» ایده جدیدی از حکمرانی در این قسمت پهناور جهان شکلگرفت. فارغ از سنتهای باستانی پادشاهی در این کشور که همچون بسیاری دیگر از کشورها مناسباتی تمامیتخواهانه داشت، سیطره کمونیسم و سیاستهای توتالیتر بهویژه پس از انقلاب بلشویکی، در قالب جدیدی از اقتدارگرایی تجدید حیات یافت.
همین مساله موجب شد تا در کنار ساختار اقتدارگرایانه شوروی، حکومتی تشکیل شود که نهتنها در «ساختار»، در عمل قرابتی با دموکراسی نداشت، بلکه در ایده خود یعنی «کمونیسم» نیز نمیتوانست دموکراتیک باشد. همین مساله در مسیر عمر هفت دههای شوروی در نهایت به مرحلهای رسید که هم ساختار و هم ایده حکمرانی، در اثر فقدان «پویایی» و «خلاقیت»، دچار بنبست و ناکارآمدی شد و در چنین شرایطی «قدرت» نه میتوانست «حفظ» و نه «خلق» شود. ناکارآمدی و تضاد دیدگاهها بین مرکز حکمرانی اتحاد جماهیرشوروی با سیستمهای حاکم بر کشورهای اقماری یا اپوزیسیونهای توانمند آنها که رویه شوروی را باعث کمرنگشدن توان ژئوپلیتیک خود میدانستند و معتقد بودند که به خودی خود و بدون قرار داشتن زیر سایه شوروی نیز میتوانند مصالح و منافع ژئوپلیتیک خود را برآورده کنند، آنها را به استقلال از کلیتی بزرگتر سوق داد. در نهایت، پیروینکردن جمهوریهای اقماری از «دکترین برژنف»، موجب انقلابهای پیدرپی در اروپایشرقی و جداشدن آنها از بدنه شوروی شد.
اقتصاد، دانش و فناوری و ظرفیت صنعتی
هر فضای جغرافیایی (مانند کشور) نماد و پیامدی از عملکرد نظامهای سیاسی و اقتصادی مستقر و حاکم بر آن است و شکلدهی فضاها و سیر تکوینی پدیدههای جغرافیایی، بهطور پیوسته از اندیشههای سیاسی- اقتصادی تاثیر میپذیرند. اقتصاد شوروی نیز اقتصادی متاثر از تصمیمات سیاسی گوناگون و بعضا متناقض بود و از همینرو، در برهههای مختلف، دچار فراز و نشیب شد. شوروی با تکیه بر تولید نفت، اقتصاد قدرتمند خود را تا زمان حمله آلمان به مسکو در سال۱۹۴۱ بهخوبی پایدار نگه داشت، اما در سال۱۹۴۲، با کاهش ناگهانی در تولید ناخالص داخلی مواجه شد (افت ۳۴درصدی). این اتفاق که ابتدا جدی گرفته نمیشد، آغازگر سقوط تولید صنعتی شوروی بود و تا دهه ۱۹۶۰ دست از سر اقتصاد آن برنداشت. در میانه این دهه، اصلاحاتی انجام شد و رویکردی غیردستوری بر اقتصاد شوروی حاکم شد که موجب شد تا پایان دهه ۶۰ میلادی جهشی قابلتوجه را تجربه کند؛ به شکلی که میزان آن تقریبا برابر با ۶۰درصد GDP ایالاتمتحده تخمینزده میشد.