اروپا مانند ناپلئون و سلسله مینگ بهای غفلت استراتژیک در برابر روسیه را میپردازد؛
تاوان جهل ژئوپلیتیک

همچنین به نظر میرسد که واشنگتن مایل به دستیابی به توافقی عمدتا بر اساس شرایط روسیه است. «جو این بِکوُلد»، محقق ارشد مسائل چین در موسسه نروژی مطالعات دفاعی، در مقالهای در «فارن پالیسی» نوشت، علاوه بر این، دولت ترامپ خواستار این است که هرگونه ضمانت امنیتی به اوکراین از سوی کشورهای اروپایی بدون حمایت ایالاتمتحده ارائه شود و این نشاندهنده عدم اطمینان درباره تمایل این کشور [ایالاتمتحده] برای پایبندی به تعهدات ماده۵ ناتو برای کمک به دفاع از اروپا در صورت حمله است. این وضعیتی است که نیروهای مسلح اروپا برای پرداختن به آن آمادگی لازم را ندارند. البته اروپاییها میتوانند این اتفاق را بهطور کامل به گردن ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه و دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا بیندازند و بسیاری هم چنین میکنند.
اما در آخر، اروپاییها باید بپذیرند که اکنون بهای جهل ژئوپلیتیک خود را میپردازند. تاریخ مملو از نمونههایی از چشمپوشی و غفلت رهبران از ژئوپلیتیک است که کشورهایشان در نهایت بهای سنگینی برای آن پرداختند. ناپلئون بناپارت، امپراتور فرانسه، هنگام حمله به روسیه در سال۱۸۱۲، چالشهای جغرافیا را نادیده گرفت و تلفات ویرانگر ارتش او در آنجا به شکست نهاییاش در نبرد واترلو در سهسال بعد کمک کرد. آلمان نازی هم اشتباه مشابهی را مرتکب شد و با حمله به اتحاد جماهیر شوروی در سال۱۹۴۱، سقوط خود را آغاز کرد و خود را در معرض یک جنگ دوطرفه قرار داد.
در سطح استراتژی کلان، سلسله مینگ در چین یکی از مهمترین اشتباهات ژئوپلیتیک تاریخ را هنگامیکه دریانوردی را در اواسط قرن پانزدهم رها کرد، مرتکب شد. در قرن چهاردهم و اوایل قرن پانزدهم، چین قدرتمندترین و باشکوهترین ناوگانی را که جهان تا آن زمان به خود دیده بود، به دریا انداخت و کاملا بر مسیرهای تجاری در اقیانوس هند و اقیانوس آرام غربی تسلط داشت. با این حال، از دهه۱۴۳۰ به بعد، درست زمانی که مهارتهای کشتیسازی و ناوبری اروپایی در حال افزایش بود، امپراتوران چین حمایت خود را از کارخانههای کشتیسازی کاهش دادند و بیشتر تجارت اقیانوسی را ممنوع کردند. در نتیجه، نیروی دریایی اروپا تا پنج قرن آینده بر آبهای آسیا تسلط یافت.
اروپا نتوانسته است از این نمونهها درس بگیرد و سه تحول ژئوپلیتیک متمایز را نادیده گرفته است:
اول، اروپا تا حد زیادی چشمان خود را به روی ظهور مجدد روسیه بهعنوان یک قدرت امپریالیستی بسته است که این امر مهمترین و گستردهترین تحول ژئوپلیتیک است که مستقیما اروپا را از پایان جنگ سرد تحت تاثیر قرار داده است. مانند امپراتوران مینگ که نیروی دریایی خود را کنار گذاشتند، اروپاییها به معنای واقعی کلمه ژئوپلیتیک را کنار گذاشتند. برای تقریبا دو دهه، آنها ساختار نیرویی را ایجاد کردند که برای مبارزه با شورشیان در کوههای افغانستان و ترساندن دزدان دریایی در خلیج عدن مناسبتر بود تا دفاع از سرزمینهای اروپایی. اروپا میتواند به تعطیلات ژئوپلیتیک برود و قاطعیت فزاینده پوتین را نادیده بگیرد به یک دلیل ساده: تضمین امنیتی که توسط ایالاتمتحده تمدیدشده بود.
دوم، اروپا نتوانسته است منطق ژئوپلیتیک ظهور چین را به رسمیت بشناسد که در نهایت ایالاتمتحده را مجبور خواهد کرد که مواضع نظامی خود را نسبت به اقیانوس هند و اقیانوس آرام متعادل و بازتنظیم کند. در سال۲۰۱۱، زمانی که دولت اوباما برای اولین بار «چرخش بهسوی آسیا» را اعلام کرد، تنها دو کشور اروپایی به تعهد ناتو مبنی بر صرف حداقل ۲ درصد از تولید ناخالص داخلی برای دفاع عمل کردند. یک دهه بعد، در سال۲۰۲۱، تنها چهار عضو دیگر اروپایی ناتو توانسته بودند به این آستانه برسند. یکی از دلایل مهم برای این انفعال، تعلیق ظاهری «چرخش بهسوی آسیا» توسط ایالاتمتحده بود که در پاسخ به تهاجم روسیه به شبهجزیره کریمه در اوکراین در سال۲۰۱۴، نیروهای خود را به اروپای شرقی و کشتیهای جنگی را به اقیانوس اطلس بازگرداند. در آن زمان، بسیاری از افرادی که در جامعه استراتژیک اروپا با آنها صحبت کردم، به نظر میرسید معتقد بودند که واشنگتن برای همیشه به اروپا روی آورده است. با این حال، آنها نادیده گرفتند که توازن مجدد ایالاتمتحده بهسوی آسیا توسط قویترین و مقاومت ناپذیرترین نیروها در روابط بینالملل هدایت میشود: توازن قدرت و ترس از گسترش هژمونها.
هزینههای دفاعی چین به مبلغ ۳۰۹میلیارد دلار در سال۲۰۲۳ بیشتر از مجموع هزینههای سایر بخشهای شرق آسیا بهعلاوه جنوب آسیا بود؛ به این معنی که اگر ایالاتمتحده حضور نظامی خود را در آنجا کاهش دهد یا عقبنشینی کند، چین میتواند بهراحتی بر منطقه تسلط یابد. وضعیت در اروپا بسیار متفاوت است. اقتصاد روسیه از نظر تولید ناخالص داخلی اسمی کوچکتر از ایتالیا است و فاقد ظرفیتهای کلیدی تکنولوژیک و تولیدی است. هرگونه ناتوانی اروپاییها در بازدارندگی و مهار روسیه کاملا بهدلیل عدم تمایل رهبران اروپایی در گذشته و حال برای انجام این کار است. این تفاوت در توازن قدرت آسیایی و اروپایی به توضیح مغازله مداوم واشنگتن با کرملین کمک میکند. حلوفصل جنگ روسیه و اوکراین باعث میشود تا تعادل نظامی جامعتر ایالاتمتحده در آسیا دوباره برقرار شود.
سومین تحول ژئوپلیتیک که اروپا نادیده گرفته است، مشارکت چین و روسیه، منطق استراتژیک ذاتی آن و ارزشی است که هر دو کشور برای آن قائل هستند. رشد اقتصادی چین به روسیه این امکان را داده است که روابط تجاری خود را متنوع کرده و وابستگی خود را به اروپا کاهش دهد. از سال۲۰۱۴، زمانی که غرب برای اولینبار در واکنش به الحاق کریمه، تحریمهای اقتصادی و مالی را اعمال کرد، این موضوع برای روسیه اهمیت ویژهای داشت. علاوه بر این، روسیه بهرغم اینکه شریک کوچکتر است، اما میداند که دغدغه چین رقابت این کشور با ایالاتمتحده در اقیانوس آرام است که تصور تهدید مسکو از سوی پکن را کاهش میدهد. در واقع، روسیه تهاجم تمامعیار به اوکراین را با وجود یک چین غیردوست در بال آسیایی خود نمیتوانست انجام دهد. برای چین، روابط خوب با روسیه بهشدت تحت تاثیر ژئوپلیتیک و ملاحظات مربوط به توازن قوا است. پکن با داشتن مسکو در کنار خود میتواند در رقابت ابرقدرتی با واشنگتن دست برتر داشته باشد.
در مجموع، بازگشت روسیه به امپریالیسم، تغییر جهت ایالاتمتحده به آسیا و مشارکت چین - روسیه باید به رهبران اروپایی دلایل معتبری برای تجدیدنظر در ترتیبات امنیتی قاره خود ارائه میداد؛ اما آنها این کار را نکردند. ما عادت کردهایم که اروپاییها را در تعطیلات خود از تاریخ بدانیم و اینکه کمتر از آنچه باید، از ناآگاهی آنها نسبت به ژئوپلیتیک شگفتزده میشویم. گذشته از این، قدرتهای بزرگ اروپایی قبلا اربابان استراتژی بودند. مکتب رئالیسم در تئوری روابط بینالملل، با تمرکز قوی بر موازنه قوا، عمدتا بر مطالعات قدرتهای بزرگ اروپایی استوار است. در اوج امپراتوری بریتانیا در سال۱۸۴۸، لرد پالمرستون، وزیر امور خارجه وقت، در مجلس عوام اعلام کرد که «ما هیچ متحد ابدی نداریم و هیچ دشمن دائمی هم نداریم. منافع ما ابدی و همیشگی است و وظیفه ماست که دنبال آن منافع باشیم.» توصیههای پالمرستون در دهههای اخیر بهخوبی به کار رهبران اروپایی آمده است. جهل و غفلت استراتژیک اروپا دلایل مختلفی دارد که از آن جمله میتوان به طبقه رهبری فاقد بینش و خرد اروپایی اشاره کرد. اما من میخواهم بر دو توضیح دیگر تاکید کنم. یک دلیل مهم این است که کشورهای اروپایی از «اربابان استراتژی» به «زیردستان استراتژیک ایالاتمتحده» تبدیل شدند. بیتردید از زمان بحران سوئز در سال۱۹۵۶ که ایالاتمتحده، بریتانیا و فرانسه را مجبور کرد از تلاش خود برای حمله به مصر و کنترل کانال سوئز عقبنشینی کنند، این موضوع وجود داشته است. درحالیکه دولتهای اروپایی در سالهای پس از آن، مخالفت خود را درباره سیاستهای مختلف ایالاتمتحده ابراز کردهاند، مانند حمله آمریکا به عراق در سال۲۰۰۳، آنها همچنان در ائتلاف با یک ابرقدرت، دولتهای درجه دوم باقی ماندند. به این ترتیب، آنها بیشتر نگران این بودهاند که متحدان خوبی باشند و واشنگتن را درگیر اروپا نگه دارند تا اینکه قابلیتهای استراتژیک خود را توسعه دهند.
یکی دیگر از دلایل ناتوانی استراتژیک اروپا، تمرکز تقریبا انحصاری بر قوانین و چندجانبهگرایی در تفکر اروپایی معاصر است. این تغییر پارادایم بین «لیبرالیسم مبتنی بر قوانین» و «رئالیسم موازنه قدرت» بهعنوان نیروی مسلط اطلاعرسانی از رفتار دولت، موضوعی تکراری در روابط بینالملل بوده است. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اروپاییها بهشدت اعتقاد یافتند که سرانجام شرایط برای ایده امانوئل کانت (فیلسوف آلمانی) بر اساس صلح ابدی مبتنی بر دموکراسی، تجارت آزاد و نهادهایی که سیاست قدرت را مهار میکنند، فرارسیده است. این خوشبینی پسا جنگ سرد منحصر به اروپا نبود؛ اما در اروپا بیش از هر گوشه دیگر جهان حاکم بود. هنگامیکه لیبرالیسم نهتنها به پارادایم رایج بلکه به یک الزام اخلاقی تبدیل شد، طرفداران رئالیسم ژئوپلیتیک، با تاکید بر موازنه قدرت، اغلب بهعنوان سواران آخرالزمان نادیده گرفته شدند. آنها مایه تمسخر شدند، همانطور که مقامات آلمانی زمانی ترامپ را مورد تمسخر قرار دادند؛ ترامپی که به آنها در سال۲۰۱۸ هشدار داد – همانطور که دیگران پیشتر هشدار داده بودند - که وابستگی انرژی به روسیه یک اشتباه استراتژیک خطرناک است.
بنابراین، اروپا باید از اینجا به کجا برود؟ اروپا برای جلوگیری از سرنوشت سلسله مینگ که اشتباهاتش قرنها باعث وحشت چین شد، به یک استراتژی بزرگ با دیدگاهی منسجم درباره امنیت، دموکراسی و اقتصاد نیاز فوری دارد. با توجه به سیاست پراکنده قاره و فقدان رهبری روشن، این یک وظیفه دشوار است. از نظر امنیتی، جنگ شجاعانه و مقاومت اوکراینیها، توانایی نظامی روسیه را به حدی تضعیف کرده که تحلیلگران دفاعی تخمین میزنند که اروپا احتمالا یک پنجرهی ۵ تا ۱۰ساله برای تقویت قابلیتهای نظامی خود (قبل از اینکه روسیه خسارات خود را بهصورت کامل جبران کند) دارد. اگرچه سیاستهای ترامپ احتمالا برای همیشه دیدگاه اروپا را نسبت به ایالاتمتحده تغییر داده است، اما روابط ترانس آتلانتیک ممکن است بهطور کامل از بین نرود. اروپا بهجای تلاش برای توسعه یک مفهوم دفاعی مستقل مرتبط با اتحادیه اروپا، از طریق حفظ روابط با ایالاتمتحده در چارچوب ناتو عمل کرده است. با این حال، اروپا باید «ناتوی معکوس» را هدف قرار دهد؛ جایی که اروپا، نه ایالاتمتحده، نیروی مسلط در ائتلاف باشد. حتی با حفظ روابط ترانس آتلانتیک، اروپا باید خودمختاری استراتژیک خود را تا حدی افزایش دهد که بتواند از رهاشدگی از سوی ایالاتمتحده جان سالم به در ببرد.
اروپا همچنین باید بهاندازه کافی قوی باشد تا از «تله اتحادها» بگریزد؛ اتحادی که بهموجب آن ایالاتمتحده از کشورهای اروپایی میخواهد که کارهای کثیف این کشور را در ماموریتهای خارج از منطقه انجام دهند که این در تضاد با منافع این قاره است. چالشهای اروپا فراتر از امنیت است. مدل حکمرانی دموکراتیک اروپا اکنون در معرض تهدید شدید قرار گرفته است: هم از داخل و هم با دخالت روسیه و ایالاتمتحده. در نهایت، همانطور که گزارش اخیر «ماریو دراگی» درباره رقابتپذیری اتحادیهی اروپا بطور شیوا اشاره کرد، اقتصاد اروپا نیز در حال فروپاشی است. در واقع، گزارش تازه منتشرشده «سازمان توسعه صنعتی ملل متحد» تخمین زده است که تا سال۲۰۳۰، موتور محرک اروپا – یعنی آلمان - تنها ۳درصد از تولید صنعتی جهانی را به خود اختصاص خواهد داد (درحالیکه این رقم در سال۲۰۰۰ با رقم ۸ درصد مشخص میشد)، درحالیکه چین کمتر از ۴۵درصد (از ۶درصد در سال۲۰۰۰) کنترل خواهد کرد. بهمنظور حفظ جذابیت دموکراسی برای شهروندان و ایجاد یک ساختار دفاعی مستحکم که بتواند روسیه را بازدارد، اروپا باید به سرعت اقتصاد خود را احیا کند.
اگر ایالاتمتحده دیگر تمایلی به شراکت اقتصادی با اروپا مانند سایر زمینهها نداشتهباشد، در این صورت رهبران اروپایی باید به دنبال بازگرداندن بریتانیا به اتحادیه اروپا، توسعه پیوندهای این قاره با آفریقا و تجدیدنظر در روابط خود با چین باشند. تنها تغییرات جدی، ملموس و سریع در این مسیرها - بهجای نشستها و سخنرانیهای بیشتر و بیفایده- نشان میدهد که اروپا از خواب طولانی ژئوپلیتیک خود بیدار شده است.