محمدرضا تاجیک: دلآشوب پاشنه آشیل اصلاحطلبیام/اصلاحطلبان کاذب همچون موریانه از درون در حال پوک کردن گفتمان اصلاحطلبی هستند
به گزارش اعتماد، از همین رو با دکتر محمدرضا تاجیک، یکی از سرشناسترین تئوریسینهای اصلاحطلب و آینده پژوهان عالم سیاست ورزی در ایران به گفتوگو نشستهایم. تاجیک معتقد است حال و هوای اصلاحات و اصلاحطلبان را ملالی نیست جز نزدیکی شبهاصلاحطلبان و دوری اصلاحطلبان واقعی. اشاره رییس مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری دولت اصلاحات، اصلاحطلبان تاکتیکی است. کسانی که نوششان شامل حال دیگران میشود و نیش شان شامل حال خودیهاست. به گفته این تئوریسین اصلاحطلب هر چند میان اصلاحطلبی موجود و اصلاحطلبی به مثابه یک گفتمان بالنده هژمونیک تفاوت وجود دارد اما بیتردید اصلاحات گفتمان برتر دهه آتی جامعه ایرانی خواهد بود. استاد دانشگاه شهید بهشتی هر چند در توصیف وضعیت امروز اصلاحات میگوید: «آنچه میخواهم نمیبینم و آنچه میبینم، نمیخواهم.» اما در ادامه تاکید دارد که جریان اصلاحطلبی در تاریخ اکنون خود سخت نیازمند تدوین و تقریر گفتمان اصلاحطلبی است. بر همین اساس است که بازهم از ضرورت تدوین مانیفست اصلاحات سخن گفته است: «نخست باید ارادهای در سطح بزرگان و احزاب اصلاحطلبی شکل بگیرد و عدهای مسوول تهیه پیش نویس مانیفست شوند.» محمد رضا تاجیک در بخش دیگری از این گفتوگو پاشنه آشیل اصلاحطلبی را اصلاحطلبان کاذب و دروغین میداند که همچون موریانه از درون در حال استحاله و پوک کردن جریان و گفتمان اصلاحطلبی هستند. او همچنین درباره چگونگی ارتباط اصلاحطلبان و دولت روحانی میگوید: «گره زدن استراتژیک زلف اصلاحطلبی به زلف دولت اعتدال جفاست.» مشروح گفتوگو با دکتر محمدرضا تاجیک به شرح زیر است:
حال و هوای اصلاحات و اصلاحطلبان در شرایط حاضر چگونه است؟ ما از چه چیزهایی رنج میبریم؟ ریشه این دردها کجاست؟ با توجه به شرایط فعلی چه آیندهای را برای اصلاحطلبی متصور هستید؟
اصلاحات و اصلاحطلبی را ملالی نیست جز نزدیکی شبهاصلاحطلبان و دوری اصلاحطلبان واقعی و راستین. به بیان دیگر، حال و احوال جریان اصلاحطلبی بد نیست اگر اصلاحطلبان تاکتیکی بگذارند. اما حکایت حال و احوال اصلاحطلبان حکایت دیگری است. بسیاری از اصلاحطلبان اینروزها به همهچیز و همه کس حال میدهند بهجز جریان و گفتمان اصلاحطلبی. نوششان شامل حال دیگران، و نیششان شامل حال خودیهاست. این عده که سخت مشغول بازیها و بازیگوشیهای قدرت و سیاست و منفعت و مصلحتند، دو دستهاند: نخست آنان که بعد از تمهیدات و تدبیرهای فراوان، بازِ قدرت را تهییج و تحریک کردند تا دمی بر دوش آنان بنشیند و حالی هم به آنان بدهد. از حال و هوای اینان اگر بپرسید، الحمدلله چپقشان چاق است و کبکشان خروس میخواند و قند تو دلشان آب میشود و بیخیال اصلاحات و اصلاحطلبی، سخت به اصلاح و تدبیر منزل شخصی و نزدیکان سببی و نسبی خود مشغولند و تقویت بیضه اصلاحطلبی را در گرو تقویت بیضه خود قرار داده و شتابان پلههای نردبان برج بابل قدرت را بالا میروند. دوم، اصلاحطلبانی هستند که دویدند و دویدند تا سر کوه قدرت برسند، و در این مسیر به هر کسی که سر راهشان بود هم نان دادند و هم آب (چک سفید)، اکنون که در دامنه کوه قدرت هم جایشان ندادند و نان و آب را هم از دست رفته میبینند، حال و احوال خوشی ندارند و به زمین و زمان ناسزا میگویند و از بیوفاییها و بدعهدیها و نارفیقیها و بیمهریها در آه و فغانند. گروه دیگر، اصلاحطلبانی هستند که به تماشای بازی این دو گروه نشستهاند. اینان خود دو دستهاند: نخست، تماشاگران منفعل و دوم، تماشاگران فعال. گروه نخست، اساسا فاقد حال است، اما گروه دوم نیز از دیدن حال و احوال سه گروه دیگر، حال و هوایی برایشان باقی نمانده و تمامی تلاش خود را معطوف زیر سایه پاککن قرار دادن نام و نشان این نوع اصلاحطلبان از در و دیوار جریان و گفتمان اصلاحطلبی است. این عده از فقر فرهنگ اصلاحطلبی در میان اصلاحطلبان سخت در رنجند، از مصادره ابزاری جریان اصلاحطلبی و بزرگان آن توسط اصلاحطلبان خودخوانده در عذابند، از به حاشیه رفتن فعالیتهای فکری، فرهنگی، گفتمانی، اجتماعی، مردمی، آموزشی و تربیتی ناراحتند، از توقف چرخش نخبگان و شایستگان و تعطیلی چرخه کادرسازی و جایگزینی ملولند، از عبور بیمحابای برخی اصلاحطلبان از «سیاست اخلاقی» و جایگزین کردن آن با «اخلاق سیاسی» نگرانند، از ذبح کردنِ ارزشها و ایستارهای اصلاحطلبی در پای نوعی «عقلانیت سیاسی ابزاری» و نشاندن ایننوع عقلانیت در منزلت استعلایی در رنجند. اما در پاسخ به قسمت آخر پرسش باید بگویم من میان اصلاحطلبی «واقعا موجود» و اصلاحطلبی بهمثابه یک گفتمان بالنده هژمونیک تفاوت قائل هستم، و تردیدی ندارم که این گفتمان آلترناتیو برتر دهه آتی جامعه ما باقی خواهد ماند.
آیا دانش اصلاحطلبان در حوزه سیاسی از سال ٧٦ تا به امروز افزایش یافته است؟
قاعدتا همراه و همسو با افزونشدنِ تجربه سیاسی، بر عمق و گستره دانش اصلاحطلبان نیز افزوده شده است. اما آنچه بیشتر محل نزاع (پرسش و نقد) است، این مهم است که آیا این افزایش دانش و تجربه آنگونه که باید و شاید در پراتیک سیاسی اصلاحطلبان نقش داشته است؟ یا به بیان دیگر، آیا این دانش، پراتیک سیاسی آنان را به پراکسیس تبدیل کرده و چراغ راه آینده آنان شده است؟ آیا این دانش ممد حیات و مفرح ذات آنان شده است؟ و آیا این دانش به عنوان «سرمایه نمادین» جریان اصلاحطلبی به نسل بعد انتقال داده شده است؟
علت اصلی تولد احزاب جدید در اردوگاه اصلاحات را چه میدانید؟
در پس و پشت تولد احزاب جدید در اردوگاه اصلاحطلبی علل و عوامل گوناگونی نهفته که در این مجال تنها به برخی از آنان اشارتی میکنم. بیتردید، گشودگی و ناگشودگی یا انبساط و انجماد فضای سیاسی درون یک اردوگاه، هر دو میتوانند موجد و موجب رویش و پیدایش خردهگفتمانها و خردهجریانهای درونی شوند. فضای سیاسی آنگاه که گشوده است، مجالی برای بازیهای متفاوت و متعدد و متنوع (نه متناقض و متضاد) فراهم میسازد و آنگاه که این گشودگی رخت برمیبندد، باز مجالی برای بازیهای متناقض و متضاد و متخالف (نه متفاوت و متنوع) ایجاد میکند. در فضای اصلاحطلبی امروز ما هر دوی این عوامل نقش و سهمی در مامایی این احزاب جدید دارند. گفتمان اصلاحطلبی به حکم طبیعت و ماهیت و هویت خود، اساسا گفتمانی دموکراتیک و پلورالیستی و کثرتگراست. از این رو، بازیهای زبانی و گفتمانی درون خود را بهرسمیت میشناسد و به آنها امکان و استعداد بازیگری میدهد. اما این گفتمان دموکراتیک، به حکم طبیعت و ماهیت برخی از شبهاصلاحطلبان (فردی و گروهی) میتواند با صورت و صورتکی توتالیتر و تمرکزگرا نیز بروز و ظهور کند. در این حالت، برخی که اقتدار و مقبولیت و مشروعیت بیان گزارههای جدی و تعریف دقایق گفتمانی و ترسیم مشی و منش اصلاحطلبی را از آن خود فرض میکنند، در هیبت و صورت برادر بزرگتر ظاهر میشوند و هر قول و فعل خود را به نام نامی اصلاحطلبی ناب به دیگران تحمیل میکنند و هر نوع تخطی و امتناع از آن را با مجازاتی مواجه میکنند. در این وضعیت، خوانشهای تحت انقیاد و به حاشیه رانده شده، سر به شورش میگذارند و نماد و نمود روایت فصل و فاصله میشوند. مشکل امروز اصلاحطلبی، رویش و پیدایش احزاب جدید در این بستر و شرایط دوم است. عامل سوم را شاید بتوان در انجماد گفتمانی جستوجو کرد.
زمانی که یک گفتمان تاریخمندی (زمانپروردگی، نیازپروردگی، شرایطپروردگی) خود را از دست میدهد و نمیتواند به مثابه روح و فرزند خلف زمانه خود ظاهر شود و به واگراییها مجال بروز و ظهور میدهد. به دیگر سخن، از آن رو که در این وضعیت، گفتمان خاصیت و استعداد استفادهشوندگی، در دسترس بودن، اقناع/ اشباعکنندگی خود را از دست میدهد و بهجای اینکه در نقش کلید ظاهر شود، در هیبت قفل ظاهر شده و از درون دچار شقاق و چندپارگی و تجزیه میشود.
نظرتان درباره احزاب جدید اردوگاه اصلاحات مثل حزب اتحاد ملت ایران، ندای ایرانیان و بنیاد امید ایرانیان آقای عارف چیست؟ آنها سعی کردهاند نسل سوم و چهارم اصلاحطلبی را دور خود جمع کنند. خیلی از کسانی که السابقون اصلاحات هستند با یک سری موافق و با یک سری مخالف هستند. تشکلهای جدید چقدر میتوانند به تکثیر گفتمان اصلاحات و تزریق آن به بدنه اجتماعی و ارتباط دو سویه تودههای هوادار اصلاحات به گفتمان اصلاحات کمک کنند؟
مقدم و مرجح بر تکثیر و تزریق گفتمان اصلاحطلبی، جریان اصلاحطلبی در تاریخ اکنون خود سخت نیازمند تدوین و تقریر این گفتمان است. در گام دوم، نیازمند تکثیر و تزریق و تعمیق محدود آن – در بدنه حزبی و نخبگی اصلاحطلبی است. صرفا پس از برداشتن این گامها است که گام سوم –یعنی تکثیر و تزریق گفتمان اصلاحات به بدنه اجتماعی – معنا مییابد. درست گفتهاند که ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که شود هستی بخش. با این بیان میخواهم بگویم تشکلهای جدید تنها زمانی که قادر باشند آنچه را میگویند بزییند، میتوانند حامل و عامل گفتمان اصلاحطلبی و نشر و نشت و رسوبدهنده آن در بدنه اجتماعی شوند. در غیر اینصورت دچار بحران سرمایه اجتماعی خواهند شد و تودههای هوادار خود را از دست خواهند داد.
همکاری و ائتلاف نیروهای سیاسی منتسب به اصلاحطلبی با میانهروها و اصولگرایان معتدل آیا خدشهای به هویت اصلاحطلبی وارد کرده است؟
احتمالا تصدیق میکنید که نمیشود وارد دریا شد و خیس نشد، نمیشود در کنار عدد گفتمانی خود اعداد دیگری گذاشت و همچون قبل شمرده شد، نمیشود رنگ سیاه و سفید را مخلوط کرد و خاکستری نشد، نمیشود هم این بود و هم آن و هویتی کدر و اختلاطی (هلو انجیری) نیافت. اما احتمالا این امر را نیز تصدیق میکنید که گاه به حکم عقل سیاسی و ضرورت شرایط آن خیس شدن و این دگر و دگرگونه شدن امری لازم و مباح و واجب مینماید. البته، احصای عقلانی احکام عقل و مقتضیات و استلزامات شرایط امری بس ظریف و دقیق و پیچیده و راهبردی است. بنابراین، کار هر کس نیست حکم به ائتلاف کردن. در مقدمه هر ائتلاف باید برآیند منطقی هزینهها و فایدهها و فرصتها و تهدیدات آن احصا شود. این اقدام خود نیازمند تحلیلی درست از شرایط، امکانها و استعدادهای خود و طرف ائتلاف، جغرافیای مشترک گفتمانی، آلترناتیوها و استراتژیهای ممکن و... است، در غیر اینصورت، ممکن است بهجای عمارت کردن ویران بکنیم و ویرانهای از باورها و اعتقادات و اطمینانها در بیرون دروازههای هر ائتلاف بر جای بگذاریم. شاید با بیانی دیگر بتوانیم بگوییم چنین ائتلافهایی نیاز «شرایط استثنا» هستند و نباید این شرایط را عادی (و برعکس) کرد.
آیا اصلاحطلبی با محافظهکاری و مصلحتگرایی نسبتی میتواند داشته باشد؟
بستگی به این مهم دارد که ما از محافظهکاری و مصلحتگرایی چه مراد میکنیم و در چه حال و احوال و شرایطی و چگونه و چطور با آنان نسبت برقرار میکنیم. در متن و بطن هر سیاست رادیکال و ایدئولوژیکی نیز میزانی از محافظهکاری و مصلحتاندیشی نهفته است. بنابراین، نافی و عدوی هر نوع محافظهکاری و مصلحتاندیشی بودن یا شدن، نه ممکن است و نه مطلوب. از یک منظر پراگماتیستی باید به نتایج و عمق و گستره مفیدبودگی و کارآمدی این «نسبت» اندیشید. آنچه باید نسبت به آن هوش داشته باشیم این مهم است که نباید ورود به وادی این نسبت را چنان فراخ بگیریم که هر نااهل و ناعقلی به نام نامی عقل اجازه تصمیم و تجویزی در عرصه آن بیابد.
آیا جوانان اصلاحطلب و احزاب جدید اصلاحطلب میتوانند موج جدیدی ایجاد کنند و اینکه اگر نگاه پیکربندیشدهای به اصلاحات داشته باشیم جوانان کجای این پیکر هستند؟ نقش کدام عضو را میتوانند بازی کنند؟
تردید ندارم چنانچه جوانان امروز ما بیاموزند که ضمن پاس داشتن یأسهای خود، دخیل را به خود ببندند و جایگاه خود را موضوع اراده و خواست آگاهانه خود (نه دریوزگی از این و آن) قرار دهند، پدیدآورندگان امواج اندیشگی و گفتمانی فردای جریان اصلاحطلبی خواهند بود. امروز در پیکره فراخ اصلاحطلبی عدهای نقش پا و سینه را به جوانان اعطا کردهاند و نقش سر را صرفا برای خود و بهجای خود نقاشی کردهاند. از این منظر، جوانان بازیگران اصلی پرده اول (بر قدرت) نمایشنامه قدرتند و چون پرده دوم (در قدرت) آغاز شود، بسیاری از آنها از پرده و صحنه برون میافتند و بازی ژنرالها آغاز میشود. نمیدانم، شاید این فرهنگ سیاسی نهادینهشده جامعه ما است که تنها الهه مرگ میتواند برخی را از صحنه قدرت و سیاست حذف کند تا مجالی برای نقشآفرینی جوانی فراهم شود.
شما یک بار پیش از این اعلام کرده بودید که نبود مانیفست اصلاحطلبی از مصایب اصلاحطلبی ایرانی است. مانیفست اصلاحات چگونه باید تدوین شود؟ سرفصلها و چارچوب مفهومی آن، چه مختصات و مشخصاتی باید داشته باشد؟ چه کسانی با چه نگاهی و چه آبشخور فکریای باید آن را تدوین کنند و به رشته تحریر درآورند؟
مانیفست را در معنای موسع آن، عبارت از منشور و بیانیهای شامل الهیات و اخلاقیات و خلقیات، اجتماعیات، ادبیات، سیاسیات و اعتقادیات یک جریان میدانم که به اهداف و اغراض و امیال و استراتژیهای آن شکل و معنا میدهند. برای تقریر و تدوین این مانیفست، نخست باید ارادهای در سطح بزرگان و احزاب اصلاحطلبی شکل بگیرد و عدهای مسوول تهیه پیشنویس این مانیفست بشوند. سپس این پیشنویس در جلسات تخصصی با حضور نمایندگان احزاب و شخصیتهای سیاسی و فکری اصلاحطلب مورد نقد و بررسی قرار گیرد و در انتها به تصویب شورایی فراگیرتر و مقبولتر از شورای سیاستگذاری فعلی برسد. تقریر و تدوین چنین مانیفستی صرفا از عهده نخبگان فکری اصلاحطلبی برخواهد آمد که اصلاحطلبی را زندگی میکنند و در مرام و منش اصلاحطلبیشان در فراز و فرودهای این سالیان دستخوش سایش و کاهش نشده است.
علل اصلی تعلل در مشخص شدن مرزهای اصلاحات چیست؟چرا این امر حیاتی به تعویق افتاده؟چرا مرزبندیها میان رفرمیست و لگالیست و نیروی برانداز خارج از کشور مشخص نیست؟ همین مساله ابزار دست جریان ضداصلاحات شده که اصلاحات را کاریکاتوریزه کند و برای انهدام گفتمان اصلاحات و نیروهای اصیل سیاسی اصلاحطلب انگیزه بگیرد. اینکه مدام بگویند اصلاحات مرد و سعی کنند اصلاحات را به تابوت بکشانند و میخ آخری به تابوت اصلاحات فرو کنند. این اشتباه سیاسی، گفتمانی یا بیتجربگی و نابالغی است؟ راهحل برونرفت از این وضعیت چیست؟ اگر هر چه سریعتر این اتفاق نیفتد باید منتظر چه هزینههای مازاد دیگری باشیم؟
هنوز تعریف مشخصی از مفهوم اصلاحات و تصویر مشخصی از گفتمان اصلاحات و دقایق آن وجود ندارد. فقدان گفتمان، یعنی فقدان نظام معنایی. فقدان نظام معنایی، یعنی فقدان تعریف مشخص از درون و برون، خودی و دگر، امر و کنش اصلاحی و غیراصلاحی. بدیهی است تا زمانی که تصویر و ترسیم روشنی از حریم و کرانه و دقایق و عناصر و نقطه کانونی گفتمان اصلاحطلبی نداشته باشیم، نمیتوانیم تصویری از خطوط قرمز و نارنجی و زرد و سفید اصلاحطلبی داشته باشیم، نمیتوانیم دقیقا یاران غار خود را از خاران راه تمییز و تفکیک کنیم، نمیتوانیم از کیستی و چیستی خود تعریف دقیق به دست دهیم، نمیتوانیم بر مواضع نظری و عملی خود صحه بگذاریم و افکار عمومی آحاد تشکیلاتی و جریانی را نسبت به هر آنچه میکنیم و نمیکنیم – یا باید بکنیم و نباید بکنیم – توجیه و اقناع کنیم. بیتردید، علل و عوامل گوناگونی در پس و پشت این تعویق و تاخیر نهفته است – از جمله تبدیل نشدن چنین امر و اقدامی به «مساله» و «مشکل»جریان و بزرگان اصلاحطلبی، و به تبع، قرار نگرفتن آن در سیاهه «اولویتهای» آنان، فربه شدن حاشیهها و تفوق کنش عملی بر کنش نظری، تحدید و تقلیل فعالیت اصلاحطلبی به کسب و حفظ قدرت، تکثر و تشتت درونجریانی. اما در کنار این موارد، میخواهم به نقش بازدارنده شبهاصلاحطلبی اشاره کنم که تداوم حیاتشان فقط در شرایط کدر و پر از ابهام و ایهام میسر است. از این رو تداوم چنین شرایط و وضعیتی میتواند اصلاحطلبی را از درون استحاله کرده و بستر و مسیر را برای تکثیر و تثبیت و تسلط این نوع شبهاصلاحطلبان هموارتر میکند. همینجا بگویم که رسانههای اصلاحطلب در شرایط کنونی میتوانند نقش بسیار موثری در برجستهکردن این نیاز و تبدیل آن به یک «مساله» داشته باشند، چنانچه این نیاز را موضوع مصاحبهها و مقالات گوناگون و مستمر خود قرار دهند.
بعد از ٢٤خرداد ٩٢ که دولت روحانی روی کار آمد تا امروز در جریان اصلاحطلب و بازیگران اصلاحطلب بحث نسبت دولت با اصلاحطلبان مطرح شد و هر کسی از زاویه دیدگاه خود این بحث را انجام داده است. طیفی مانند آقای حجاریان قایل به این بودند که محدودیت و رسالت اصلاحطلبان در عصر اعتدال - که شما اشاره کردید نه یک گفتمان است و نه یک جریان سیاسی- این است که سکوت و خانهنشینی بگزیند. نباید توقعات دولت اصلاحطلب را از دولت روحانی داشته باشیم. عده دیگری هستند مانند آقای مراد ثقفی که بیان میکنند اصلاحطلبان باید دیدبان دولت روحانی باشند که روزنههایی که با آمدن او به وجود آمده مقداری گستردهتر شود. ما تا کجا باید با روحانی همراهی کنیم؟ سیاست و استراتژی ما نسبت به دولت روحانی باید چه باشد؟ اتحاد و انتقاد باشد؟ بگذاریم هر کاری که خودش دلش میخواهد انجام دهد اجرا کند و فقط نظارهگر باشیم؟ رویکرد شما چیست؟
آن نقطه کانونی و گرهی که پیکره و هویت گفتمانی اصلاحطلبی پیرامون آن تنیده و تدوین شده، «نقد» است. در ساحت اصلاحطلبی، نقد هم بهمثابه استراتژی و هم تاکتیک، هم لوگوس (زبان) و هم اتوس (منش)، هم قدرت و هم مقاومت معنا مییابد. بنابراین، ما اصلاحطلبان تا جایی که قادریم نشان دهیم نکتههای انتقادی ما چون تیغ پولاد تیزند و حیایی از ببریدن کسانی که بیاسپر در مقابل آن ظاهر میشوند، ندارند، میتوانیم از دیدهنشدن، شنیدهنشدن، لحاظنشدن، منظور و سهیمنشدنِ خود ممانعت کنیم. باور کنید شان و منزلت جریان اصلاحطلبی بسیار فراتر از آن است که برخی به خود اجازه دهند از آن تاکتیکی بهره ببرند و حیات و عزت و شوکت آن را وامدار و باردار خود بدانند. اصلاحطلبان باید در هر شرایطی آن کنش ایجابی و سلبی را داشته باشند که به عنوان زنان و مردان آزاد و آزاده و نقاد اصلاحطلب داشته باشند. طبعا این نقد باید فراگیر، منصفانه و مستمر باشد، نه محدود به وضعیت، شرایط و موضوع خاص.
عدهای گفتهاند اصلاحطلبی ستون فقرات دولت روحانی است و عدهای گفتهاند روحانی ستون فقرات اصلاحات است. اگر روحانی نباشد اصلاحطلبان نمیتوانند دوباره از جا بلند شوند. عدهای معتقدند که ما باید فقط شریک پیروزیهای روحانی باشیم و جاهایی که شکست میخورد فاصله انتقادیمان را پررنگتر کنیم و مرزبندیهایمان را جدیتر کنیم. عدهای میگویند اگر شریک پیروزی هستیم باید همراه باخت آقای روحانی نیز باشیم. شکست روحانی میتواند شکست اصلاحات باشد. آیا شما معتقدید که شکست روحانی میتواند شکست اصلاحات باشد؟
گرهزدن استراتژیک زلف اصلاحطلبی به زلف دولت اعتدال جفاست. اصلاحطلبی یک جریان اصیل و فراگیر تاریخی ما است که نمیتوان آن را به یک دولت و حکومت فروکاست. اینروزها عدهای که چشم کژ کردهاند و تنها قامت خمیده اصلاحات را در ساحت سیاست و قدرت مرسوم و مالوف میبینند و از دیدن قامت رشید اجتماعی و فرهنگی آن قاصرند، بر این نظر شدهاند که باید به عصای دیگران تکیه داد و قد راست کرد. اینان نمیبینند یا نمیخواهند ببینند که این قد کوتاهشده سیاسی، چندین برابرش زیر زمین اجتماعی، فرهنگی و تاریخی جامعه ما است.
اصلاحطلبان باید مرزبندیای با روحانی و دولت داشته باشند یا خیر؟ بر اساس چه استراتژی و تاکتیکی باید با دولت رفتار کنیم؟
میزان همگرایی و واگرایی برای اصلاحطلبان باید، از یکسو، ملاکهای اصلاحطلبی، و از سوی دیگر، ملاحظات و استلزامات ملی باشد. آنچه باید در هر مرزبندی/ مرزنبندی محفوظ بماند سرمایه تاریخی گرانسنگی بهنام اصلاحات است. بنابراین، استراتژی اصلاحطلبان در مواجهه و تعامل با دولت باید استراتژی حمایت اصلاحطلبانه یا حمایت منتقدانه (انتقادی) باشد. در این حالت، میزان همگرایی و واگرایی اصلاحطلبان با دولت، تابعی خواهد بود از میزان، عمق، گستره و شدت و حدت فاصله انتقادی و موضوعات مورد انتقاد.
پاشنه آشیل اصلاحطلبان و اصلاحطلبی را در شرایط فعلی چه میدانید؟
پاشنه آشیل اصلاحطلبی را اصلاحطلبان کاذب و دروغینی میدانم که همچون موریانه از درون در حال استحاله و پوککردن جریان و گفتمان اصلاحطلبی هستند؛ همان کسانی که بهنام و به دست جریان اصلاحطلبی پشت ویترین قدرت و سیاست یا جریان اصلاحطلبی قرار گرفتهاند، اما با نمایش تصویر کژ و کدر و نازیبای خود و جامه گفتمانی و اجرایی که بر تن دارند، هر خریداری را از توقف در پشت ویترین وازده و دلزده و منصرف میکنند.
آیندهسازان، اصلاحات چه کسانی میتوانند باشند؟ با چه مشخصات و منظومه فکری و رفتاریای؟ آیا این آیندهسازان میتوانند از دل احزابی مثل اتحاد ملت و ندای ایرانیان بیرون بیایند؟
مرا با احزاب سروکاری نیست. راستش نسبت به استعداد آیندهپژوهی و آیندهسازی آنان چندان خوشبین نیستم. امید من بیشتر به جوانانی است که آگاهانه سنگهای آینده خود را بر دوش میکشند و خود معمار عمارتهای اندیشگی و گفتمانی و تشکیلاتی آینده خود هستند. آنانی که به بلوغ و رشادتی رسیدهاند که خود، خود را نمایندگی میکنند و از اراده معطوف به قدرت دگرهای بزرگ (در اشکال مختلف آن) تخطی و امتناع میکنند. احزاب در عمق و گسترهای میتوانند موثر و موفق باشند که مایلند و قادرند این مسیر را برای جوانان بالنده و باانگیزه هموار کنند.
پیش از هر انتخابات شاهد ارایه برخی وعدهها و قولها از سوی بازیگران سیاسی جهت جذب رای هستیم. به نظر جنابعالی تا چه میزان حیثیت و هویت یک جریان سیاسی یا بازیگر سیاسی وابسته به عملیاتی کردن این وعدهها و فراموش نکردن آنهاست؟
از قدیم گفتهاند «مرد است و قولش» بازیپیشگان سیاسی باید آنوقت که جیکجیک مستونشونه، فکر زمستونشون هم باشند. وقتی در جشن به حجله رفتن خود مثل نقل و نبات بر سر مردم وعده میپاشند، باید فکر جمع کردنش هم – به وقتِ درون حجله شدن – باشند. نباید لذت وصل و وصال درونحجلهای، میان آنان و برپاکنندگان و هزینهدهندگان و ادارهکنندگان جشنِ وصال فاصله بیندازد. در یک کلام، سخن یک سیاستمدار با سند برابر است. بنابراین، در پس هر سخن تنها یک امر واجب: عملکردن به وعدهها، در غیر اینصورت، وعدهها دستاندرکار «ور نم نهادن» میشوند: یعنی سیاستپیشه را میمیرانند، در خاک مینهند و روی خاکش گل و ریاحین میکارند.
به نظر جنابعالی محبوبیت و مغضوبیت گفتمانهای سیاسی یا جناحهای سیاسی تا چه میزان وابسته به وعدههایی است که از سوی این میدانداران سیاسی داده میشود؟ فراموش کردن وعدهها از سمت و سوی هر جناحی چه تبعات اجتماعی و سیاسی برای آن جناح و جریان سیاسی خواهد داشت؟
در عرصه سیاست کنشهای گفتاری تبلیغی، تهییجی، اعلامی، تعهدی، تجویزی، ترغیبی، عاطفی، اظهاری با دو چهره ظاهر میشوند: ایجابی و سلبی، مقوم و مخرب. به بیان دیگر، وعدهها همواره چهرهای پرومتهای (آب و آتش) دارند. وعدههای مطلوب و ممکن میتوانند بهمثابه یک فناوری قدرت در ذهن و روان و احساس آدمیان رسوخ کنند و به کنش آنان – در راستای مطلوب وعدهدهنده - جهت دهند. اما چنانچه این وعدهها با صورت و صورتکی دروغین و فریب ظاهر شوند، میتوانند دودمانبرانداز باشند. خشم چنین وعدههای نابارور و سترونی در لایه نخست سرمایه اجتماعی یک جریان را مورد هجمه قرار میدهد و در مرحله بعد تمام هستی آن جریان را با مخاطره مواجه کرده و رهبران آن را از سپهر ذهنی و اعتقادی و احساسی مردم بیرون میاندازد: به هر حال از قدیم گفتهاند چیزی که عوض داره گله نداره: کسانی که وعدههایشان به مردم را فراموش میکنند، مردم نیز آنان را فراموش میکنند.
آقای روحانی پیش از انتخابات ٩٢ و انتخابات ٩٦ قولها و وعدههای جدیای را در حوزههای مختلف به مردم دادهاند. از جمله ماجرای رفع حصر، گشایش اقتصادی، بهرهگیری از زنان و جوانان در کابینه و... که به واقع مشاهده میشود گویی این وعدهها رو به فراموشی است. تبعات و اثرات فراموش کردن این وعدهها و نادیده گرفتن قولهایی که به مردم داده شده از منظر شما چه خواهد بود؟ اثرات بلندمدت بدقولی و بدعهدی سیاستمداران به تودههای اجتماعی چه خواهد بود؟
این مواضع کاملا قابل پیشبینی بود و معلم حاشیهنشینی چون من بارها بدان اشاره و تصریح کرده بود. متعجبم از کنشگران حرفهای و پیچیده عرصه سیاستی که قبل از حادث شدن وقایع، هیچ تصویر و ترسیم و تخمینی از آن ندارند؛ همان سیاستورزان بهظاهر هوشمند و بهنگامی که همواره تاخیر تاریخی دارند و در تعطیلات تاریخی بهسر میبرند و چون از تعطیلات برمیگردند قیافههای پر از تعجب و شگفتی و لب و لوچههای آویزانشان واقعا دیدنی است. تردیدی ندارم که اگر خلف وعدهای هست، اگر بدقولی و بدعهدیای هست و اگر این بدعهدیها بازخوردهای منفی و تبعات مخرب بسیار دارند، این عده از اصلاحطلبان نیز در آن سهیم و شریکند.
توصیه و هشدار شما به اصلاحطلبان راهیافته به پارلمان و پارلمان شهری در این زمینه چیست؟ آیا میشود به بهانه عینک مصلحتسنجی به راحتی وعدههای پیشاانتخاباتی را کنار گذاشت؟ عملکرد اصلاحطلبان به ویژه اصلاحطلبان در مجلس و اصلاحطلبان در دولت را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا این مساله میتواند پاشنه آشیل اصلاحطلبان باشد؟
به عنوان دوستدار جریان اصلاحطلبی و اصلاحطلبان تنها میتوان بگویم: مرام داشته باشید. حال دادن به اصلاحطلبان پیشکش، لطفا از اصلاحطلبی حال نگیرید. توجه داشته باشید امروز مردم نمود و نماد جریان اصلاحطلبی را در کردار و گفتار شما میبینند و ارزیابی میکنند و این ارزیابی را بستر تصمیم آینده خود قرار میدهند. حتی اگر دلمشغول امتداد و استمرار موقعیت و وضعیت اکنون خود هستید، باید نمایشی موفق به اجرا بگذارید و نقش تاریخی خود را زیبا ایفا کنید. تردید نداشته باشید هیچ نقش و رنگی به اندازه نقش و رنگ تحقق وعدهها تابلوی نقاشی عملکرد شما را زیبا و فریبا نمیکند. به قول مرحوم شریعتی، حقیقتها را در پای مصلحتها ذبح نکنید. بگذارید در وادی سیاست و قدرت نیز - باز به قول مرحوم شریعتی- «حسن و محبوبه»ای وجود داشته باشند تا در این عرصه بداخلاقیها و بیمرامیها و تلونها و دغلبازیها و... کسانی برای دلالتدادن و دلبستن و امیدوارماندن وجود داشته باشند. میدانم آنچه میگویم صرفا تقاضایی اخلاقی است که از شأن و منزلت و اقتدار تقاضاکننده بسی فراتر است، اما شما آن را نه بهمثابه یک اندرز اخلاقی، که به عنوان یک توصیه و تدبیر استراتژیک و ناظر بر مانایی و پویایی جریان اصلاحطلبی (و البته خودتان و موقعیتتان) قرائت و فهم کنید. در پاسخ به قسمت بعدی پرسش، باید بگویم با وجود آنچه میگویم و میخواهم، بوی خوشی از این اوضاع نمیشنوم یا به بیان شفیعیکدکنی، آنچه میخواهم نمیبینم و آنچه میبینم نمیخواهم. اما در عین حال میدانم که سیاست، علم ممکنات و هنر تصمیم و تدبیر در شرایط ناممکنی تصمیم و تدبیر است. بنابراین، اینروزها سخت دلآشوب این پاشنه آشیل اصلاحطلبی هستم و تلاش میکنم نگذارم آنچه صدای پای آمدنش را میشنوم، ورودی ناخوانده و ناخواسته و نامیمون داشته باشد.
راهحل شما به تودههای اجتماعی و رسانههای مستقل برای جلوگیری از فرار وعدهدهندگان چیست؟ با چه ابزار و مکانیزمی میشود اراده اجتماعی را به کسانی که قول و وعده میدهند تحمیل کرد و جلوی فراموش شدن وعدهها را گرفت؟
تا مردم و رسانههای نقاد و مطالبهگر و استیضاحکنندهای نداشته باشیم، تاریخ سیاسی ما تنها و تنها توالی «وعدههای سرخرمن» خواهند بود. در تاریخ سیاسی ما، همواره روایت قبل از پل یک روایت است و بعد از پل روایت دیگر. چه رمز و رازی در گذشتن خرِ جویندگان قدرت از پل و تحول و دگردیسی حال و احوال آنان وجود دارد، هم تو دانی و هم من، اما حال و احوال تو و من هم، قبل و بعد از عبور خر از پل دو تاست. وقتی سر خرمنیم و وعدههای زیبا و فریبا را میشنویم، از ذوق دقمرگ میشویم و در پوست خود نمیگنجیم و صاحبان وعده را بر دوش مینشانیم و دستافشان و پایکوبان آنان را به سلامت و موفقیت از پل عبور میدهیم. آنطرف چون خود را جامانده و وامانده از آن خر و صاحبان وعده مییابیم، دفعتا حال و احوال و زبان و بیان و گفتمانمان تغییر میکند و همهچیز و همه کس را مقصر میدانیم جز خودمان. صراحتا میگویم آنچه امروز از نامهربانیها و نارفیقیها و نامرامیها برداشت میکنیم، محصولی است که بذر آن را دیروز عدهای از خودمان کاشتند. طنز قضیه اینجاست که همان عده امروز بر سر هر کوی و برزنی فغان برداشتهاند و دریوزگی نگاه و عنایت و جاه و مقام میکنند. به عنوان آخرین کلام، اگر میخواهیم آن بزرگِ غیرقابل اغماض و فراموشی باشیم، باید بزرگی بیاموزیم، که در طبیعت سیاست و قدرت، ضعیف پایمال است.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر