با ۴ میلیون یک شبه آرزوهای شما برآورده میشود!
همان لحظهای که تصمیم میگیرید متحول شوید و برای همین هم هست که اینجایید. حتماً نیرویی شما را اینجا کشانده وگرنه باید بیرون بین خیل آدمهایی میبودید که هیچ تصوری ندارند از اینکه قدرت فکر و نیروی تخیلشان چطور میتواند در کوتاهترین زمان ممکن زندگیشان را متحول کند. آنها زحمت میکشند و تلاش میکنند اما شما بدون زحمت خوشبختی را در آغوش میکشید. البته این مستلزم آن است که خوب به حرفهای استادتان گوش کنید و آنها را به کار ببندید.
کلاس تقریباً پر است. یک اتاق متوسط که نیمکتهای چوبی دارد که دقیقاً به سبک کلاسهای مدرسه چیدمان شدهاند و در طبقه دوم یک ساختمان قدیمی حوالی سیدخندان قرار دارد. ۵ ردیف نیمکت سمت راست و ۵ ردیف سمت چپ کلاس. این کلاس معارفه رایگان است؛ دوره قانون جذب که در آگهیاش این جمله به چشم میخورد: «سالها پیش من هم حال امروز شما را داشتم اما حالا...» بقیهاش را لابد قرار است سر کلاس بگویند.
من، یعنی در واقع منی که آگهی داده، همان جناب استاد است. کلاس قرار است ساعت ۶ عصر شروع شود اما تا مراجعان برسند و دو ردیف ۵ تایی نیمکت پر شود، نیم ساعتی با تأخیر شروع میشود. استاد با قدمهای بلند و محکم وارد میشود. مردی میانه اندام است که کت و شلوار سرمهای پوشیده و کفشهای ورنی مشکی به پا دارد. بلند سلام میکند و احوال شرکتکنندگان را میپرسد؛ خیلی خودمانی و تک تک. حتی از مراجعه کننده ای که دستمال جلوی دهانش گرفته سؤال میکند سرما خورده یا نه و یکی دو توصیه هم برای پیشگیری از سرماخوردگی هنگام تغییر فصل میکند. بعد از چاق سلامتی، شروع میکند به حرف زدن. جملهاش را با متن آگهی شروع میکند: «سالها پیش من هم حال امروز شما را داشتم.» و باز همین جا متوقف میشود و جمله را نیمه تمام میگذارد. به جایش روبه حاضران میگوید: «اگر ازتان بپرسم همین حالا یک چیز بخواهید، آن چیست؟ اصلاً فکر کنید من غول چراغ جادو هستم و از چراغ درآمدهام تا آرزویتان را برآورده کنم. سه تا آرزو میتوانید بکنید اما یادتان باشد که آرزوها را یکی یکی بگویید. اول بزرگترین آرزو.» بعد منتظر جواب میمانَد. صدایی از شرکتکنندهها درنمیآید تا اینکه استاد خودش به حرف میآید:«اینجوری میخواهید به آرزوهایتان برسید؟! شما اصلاً نمیدانید چه آرزویی دارید!»
از میان جمع، زن جوانی به حرف میآید:«دکترا قبول بشم.» استاد میگوید:«دکترا قبول شدی. بعدش چی؟ یک آرزوی دیگر؟» زن جواب میدهد:«خانه سه خوابه بخرم.» استاد میگوید:«خانه را هم خریدی. یک آرزوی دیگر» زن میگوید: «بچههایم موفق شوند و خوب درس بخوانند و بتوانم بفرستمشان خارج از ایران.»
استاد چند لحظه ساکت میشود و بعد میپرسد: «همین؟ آرزوهایت همین بود؟ اینها که آرزو نیست. خیلی راحت میتوانی به همهاش برسی.» زن ناباورانه نگاه میکند. استاد میگوید:«بقیه هم آرزوهایشان را بگویند.» و به همان سبک چند نفر دیگر را سؤال و جواب میکند. در نهایت نتیجه گیریاش این است که شما میتوانید به آنچه میخواهید برسید، حتی اگر ابزار و امکاناتش را هم نداشته باشید. مثل خانمی که در سن ۶۰ سالگی آرزو دارد بازیگر شود اما نه تحصیلات دارد و خیال هم میکند از سنش گذشته اما استاد به او اطمینان میدهد که روزی به این آرزو خواهد رسید. روزی که زیاد هم دور نیست. حالا وقت آن رسیده که استاد داستان زندگیاش را تعریف کند. او میگوید که چطور بیپول و بیکار و افسرده بوده و چطور ظرف مدت کوتاهی با قدرت جذب زندگیاش از این رو به آن رو شده است و حالا مدرک دانشگاهی از فلان دانشگاه شیکاگو را دارد و یک خانه لوکس در تهران و یک ویلای لوکس تر در اسپانیا و به تمام اینها هم افتخار میکند. همسر و دو فرزند زیبا دارد و این در حالی است که هرگز گمان نمیکرده بتواند دل دختری جذاب از هر جهت را به دست آورد. این قسمت حرفهایش به دل شرکت کنندهها مینشیند، خصوصاً یکی دو نفری که با خجالت گفته بودند دوست دارند همسری مناسب پیدا کنند.
استاد اتفاقاً در این مورد مثالی میزند: «شاگردی داشتم که مدام از این مطب روانشناس به آن مطب میرفت. مشکلش این بود که هیچ کس به او جذب نمیشود. خیلی راهها به او گفته بودند اما هیچ کدام تأثیر نداشت. اعتماد به نفسش را به کلی از دست داده بود. تا اینکه در دورههای ما شرکت کرد و آدم دیگری شد. جالب است بدانید حتی یکی دو نفر از همان روانشناسها بهش پیشنهاد ازدواج دادند.»
او یک مثال دیگر هم میزند از پیرمردی که راننده تاکسی بود و به زحمت گذران میکرد و حالا صاحب یک شرکت بزرگ است و ظرف دو سال زندگیاش از این رو به آن رو شد.
«خیلیها فکر میکنند شانس ندارند اما شانس همان تفکر ماست و اینکه چطور از قانون جذب استفاده میکنیم.» استاد این را میگوید و از مراجعان میخواهد همین امشب ۱۰ تا از آرزوهایشان را لیست کنند تا اگر قرار شد در دوره سه ماهه شرکت کنند، روی آنها کار کنند. کلاس تمام میشود و کسانی که مایلند در دوره استاد ثبت نام کنند، همان طبقه پایین ثبت نام میشوند. قیمت دوره هم ۴ میلیون تومان است که به صورت اقساط هم قابل پرداخت است.
این تنها نمونهای ازدورههایی از این دست است که از چند سال پیش طرفدار پیدا کرده و به گفته مسئول ثبت نام، یکی دو سال کمی راکد بوده و چند ماه است دوباره رونق پیدا کرده.
اما دلیل گرایش مردم در بعضی دورهها به سمت چنین کلاسهای آموزشی با عناوین مختلف همچون خودشناسی، قانون جذب، موفقیت و... چیست؟
دکتر مجید صفاری نیا، روانشناس اجتماعی در این باره در گفتوگو با «ایران» میگوید:«در زمانی که استانداردهای زندگی مردم و سلامت اجتماعی پایین میآید، عواملی میتواند به مردم کمک کند. نمونهاش گروههایی هستند که تحت عناوین مختلف مثل عرفان یا روانشناسی، به بهتر شدن حال مردم کمک میکنند. گاهی هم این گروهها شکل انحرافی به خود میگیرد مثل گروههای قمار که آسیبزاست. گاهی هم گروههای مثبت هم مثل گروههای ورزشی شکل میگیرد. به هرحال انسان دنبال تسکین امیال و نیازهای روانی خودش است. در این شرایط بعضی کلاسهای روانشناسی هم برای بهتر کردن حال مردم طراحی میشوند که تعدادی از این کلاسها آکادمیکاند و بعضی دیگر نیمه آکادمیک و گاهی من درآوردی و مبتنی بر خرافات هستند و ما در روانشناسی به آنها آموزشهای زرد میگوییم. مردم به تناسب نیازشان وارد این کلاسهای زرد میشوند و ممکن است کمکشان هم بکند و حالشان را بهتر کند. در واقع چنین کلاسی روی من اثر نمیگذارد ولی روی یک فرد دیگر ممکن است مؤثر باشد. متأسفانه به دلیل اینکه اطلاعات درستی در رابطه با این کلاسها وجود ندارد، افراد بر اساس شنیدهها در آنها شرکت میکنند و نظارتی هم از طرف انجمن روانشناسی یا نظام پزشکی روی این دورههای آموزشی صورت نمیگیرد.»
با این احوال شاید بشود گفت روزهایی که مردم دچار اضطراب و نگرانی به واسطه شرایط اقتصادی و اجتماعی هستند شاید بیشتر به سمت چنین آگهیهایی سوق پیدا کنند. هرکس دنبال راهی است برای تسکین. حتی اگر این تسکین، موقت و گذرا باشد، نتیجهای که برخی از شرکتکنندگان در این دورهها گرفتهاند؛ تا مدتی حالمان خوب است و بعد یادمان میرود.
بخش سایتخوان، صرفا بازتابدهنده اخبار رسانههای رسمی کشور است.
ارسال نظر