علل بروز «فاجعه بهرهوری» در اقتصاد ایران رمزگشایی شد
رالی ضد بهرهوری بنگاهها
اگر اقتصاد جهان بر ۲ بال بهرهوری و نهادههای تولید رشد کرده، در اقتصاد ایران همواره یکی از این بالها نقص داشته است. شاید به همین دلیل، اجازه پرواز به اقتصاد ایران داده نشد. رشد در ایران همواره سرمایهبر بوده و چندان به بهرهوری نیروی کار و عوامل تولید اهمیت نداده است. به همین دلیل هنگامی که سرمایهگذاری بیشتر ممکن نبوده، اقتصاد نیز از حرکت ایستاده است. «مسعود نیلی» اقتصاددان در دهمین همایش ملی بهرهوری، سعی کرد عیب مساله را بیابد. نیلی معتقد است که ابتدا باید مفهوم بهرهوری به خوبی شناسایی شود. به عقیده او بهرهوری یک مفهوم اقتصاد خرد است که با نظام قیمتها رابطه یک به یک دارد. هرجا که بهرهوری پایین است، یک اخلالی در نظام قیمتی وجود دارد. بنابراین هرجا که قیمتها علامت اشتباه بدهند، بهرهوری پایین میآید. نکته عجیب اینجاست که مطابق بررسیهای نیلی، هرچه درجه اهمیت یک محصول در برنامهریزی اقتصادی کشور بیشتر باشد، بهرهوری در تولید آن کمتر است. یعنی تمرکز سیاستگذار بر یک محصول (مانند گندم) باعث میشود که انگیزه بهرهوری بیشتر در نهادههای تولید کمرنگ شود. میتوان از سخنان نیلی اینطور نتیجه گرفت: برای بهرهوری بیشتر در یک محصول، اهمیت آن محصول را از دید سیاستگذار پنهان کنید! متن کامل سخنرانی مسعود نیلی در دهمین همایش ملی بهرهوری به این شرح است.
مسعود نیلی/ اقتصاددان
سخن را با یک مقدمه کوتاه شامل دو مطلب آغاز میکنم؛ مطلب اول به این اختصاص دارد که موضوع بهرهوری از چه تاریخی و چگونه وارد ادبیات رسمی «برنامهریزی» در کشور ما شد و مطلب دوم مربوط به نقش بهرهوری در عملکرد رشد اقتصادی ایران است. در مورد مطلب اول، تا آنجا که بیاد میآورم بهرهوری بهعنوان یک سرفصل مستقل، هیچگاه در «سیاستگذاری»های کشور دارای اهمیت نبوده و در دستور کار مراجع سیاستگذاری در سطوح بالا قرار نداشته است. شاید این واژه اولین بار در زمان تدوین برنامه چهارم وارد ادبیات برنامهریزی شد. مطالعات انجام شده تا آن زمان، چه در داخل سازمان برنامه و چه در خارج از آن، نشان داده بود که هم از منظر ایجاد اشتغال در مقیاس بزرگ برای متولدین دهه 1360 و هم از منظر دستیابی به سطح مناسب درآمد سرانه، تحقق یک رشد اقتصادی دستکم 8 درصدی، در طول دو برنامه برای کشور ضروری است. ظاهرا براساس برآوردهای کارشناسی سازمان، تحقق رشدی در حدود 5 درصد، براساس حداکثر سرمایهگذاری ممکن، قابل حصول به نظر میرسیده است. بنابراین، یک شکاف حدود 3 درصدی بین هدف مدنظر و رشد قابل حصول در چارچوب ساختار موجود نمایان شده بود و این 3 درصد بهعنوان یک مقدار «پسماند» یا «جبران محاسباتی»، به عهده چیزی به نام بهرهوری گذاشته شده بود و این تصور وجود داشت که دستیابی به این هدف دوم، فقط با توجه دادن و توصیه کردن و بدون نیاز به منابع امکانپذیر خواهد بود. شاید اگر در کشور ما هم مانند بسیاری از کشورهای جهان برنامههای میانمدت مشابه برنامههای توسعه ایران تهیه نمیشد، اساسا واژه بهرهوری موضوعیتی برای مطرح شدن پیدا نمیکرد.
مطلب دوم اینکه مطالعات متعدد انجام شده با موضوع برآورد بهرهوری کل عوامل تولید در ایران نشان میدهد که اولا بهرهوری نقشی در رشد اقتصادی ایران نداشته و ندارد، ثانیا تغییر مثبتی در بهرهوری در سالهای قبل و بعد از برنامه چهارم مشاهده نمیشود. میتوان کشورهای مختلف جهان را بر حسب میزان نقشی که بهرهوری در رشد اقتصادی آنها ایفا میکند مرتبهبندی کرد. برخی کشورها را میتوان در مرتبه معجزات بهرهوری طبقهبندی کرد، برخی را بهعنوان کشورهای موفق، برخی ناموفق و بالاخره معدودی را میتوان تحت عنوان فجایع بهرهوری مورد ارزیابی قرار داد. بدون تردید کشور ما در گروه آخر قرار میگیرد.
نکته جالب و البته غمانگیز هم این است که اولا: بدترین وضعیت بهرهوری را در مورد اقلامی داریم که دارای اهمیت بیشتر از منظر سیاستگذار هستند. هرچه کالایی کماهمیتتر با بهرهوری بیشتر تولید میشود و هرچه مهمتر با بهرهوری پایینتر(زعفران در مقایسه با گندم و چیپس و پفک در مقایسه با خودرو و سیمان و...). ثانیا: شدیدترین کاهشها در بهرهوری را در دو وضعیت داشتهایم: دورههای وفور منابع و دورههای مضیقه. هرچه وفور بیشتر، بهرهوری کمتر و هرچه مضیقه شدیدتر بازهم بهرهوری کمتر. فقط در زمانهایی که منابع کشور در مقیاسی متوسط قرار داشته عملکرد نسبی بهتر داشتهایم!
پس از ذکر مقدمه به این سوال میپردازم که چرا عملکرد اقتصاد ایران در زمینه بهرهوری فاجعهآمیز بوده است. برای پرداختن به این سوال، ابتدا به پنج سوال مقدماتی میپردازم. اول: جایگاه مفهوم بهرهوری در علم اقتصاد کجاست؟ دوم: تعریف مفهومی «بهرهوری کل عوامل تولید» چیست؟ سوم: از میان بازیگران فعال در عرصه اقتصاد، کدام بازیگر و کدام نهاد، بهرهوری را محقق میکند و در واقع بهرهوری در کجا واقع میشود؟ چهارم: چه عامل یا عواملی سبب میشوند که بازیگران ذیربط در اقتصاد، هدف ارتقای بهرهوری را دنبال کنند و بالاخره پنجم: چرا بازیگران فعال در این عرصه، در کشور ما نقشی در خلاف جهت ایفا کرده اند؟
پاسخ سوال اول: بهرهوری برخلاف آنچه تاکنون در ادبیات داخلی معرفی شده و مورد استفاده قرار گرفته، یک واژه در سطح اقتصاد خرد است که تنها تجمیع محاسباتی آن در سطح اقتصاد کلان مورد استفاده قرار میگیرد. طرح موضوع بهرهوری بهعنوان یک هدف در سطح اقتصاد کلان، هیچ پیامدی را در سطح اقتصاد خرد رقم نمیزند. اگرچه همه عوامل تولید این ویژگی را دارند که حاصل تجمیع تصمیمات خرد عوامل اقتصادی هستند و اگر چه هرکدام از آنها سیاستهای مختص به خود را لازم دارند تا برخی اهداف سیاستگذار را تامین کنند، اما تفاوت بهرهوری با دو عامل دیگر این است که وقتی اختلالی در علامتدهی قیمتها ایجاد نمیشود و تنظیمگری بازارها به معنای محافظت از علامتدهی قیمتها به درستی انجام میشود، بهرهوری از بطن تصمیمات خرد اقتصادی روی سرمایه و نیروی کار متولد میشود. در واقع بهرهوری موجود مستقلی نیست و وابسته به تصمیمات خرد بر پایه علامتدهی صحیح قیمتها در بازار سرمایه و بازار کار است. وقتی این موجود هویت مستقل ندارد، نمیتوان برای آن بهصورت مجزا هدفگذاری کلان داشت. پاسخ سوال دوم: بهرهوری هریک از عوامل تولید، مفهومی متمایز از مفهوم «بهرهوری کل عوامل تولید» است. بهرهوری واژهای مرتبط با تولید و فرآیند تولید است. فرآیند تولید عبارت است از کنار هم قرار گرفتن عواملی به نام نهادههای تولید در چارچوب ترتیباتی خاص که این ترتیبات خاص، تعیینکننده آن هستند که چه نسبتی بین مجموعه ارزش منابع تولید و ارزش محصول تولید شده شکل بگیرد. هرچه نسبت ارزش محصول نهایی به «مجموعه عوامل تولید» بهکار گرفته شده درتولید بزرگتر باشد، بهرهوری کل عوامل تولید بیشتر است. دو آشپز را در نظر بگیرید که هردو از مواد مشترک برای پخت غذایی مشخص استفاده میکنند. بنابراین تفاوت این دو آشپز به نوع غذا یا نوع مواد مورد استفاده مربوط نمیشود بلکه تفاوت به فرآیند طبخ غذا توسط هریک ارتباط پیدا میکند. ممکن است محصول نهایی یک آشپز مزه دلچسبی نداشته باشد، درحالیکه ممکن است دیگری غذایی مطبوع و به یادماندنی را با همان مواد ارائه کند. تفاوت این دو آشپز ناشی از بهرهوری کل عوامل تولید آنها در فرآیند تولید یک غذا است. عوامل تولید همان عناصری هستند که تولید به وسیله آنها انجام میشود. عوامل اصلی تولید را سرمایه فیزیکی شامل تجهیزات، ماشینآلات و ساختمان و نیروی کار تشکیل میدهند که با ترکیب آنها در قالب تکنولوژی تولید، محصول نهایی پدید میآید. یک تاکسی را در نظر بگیرید که اگر کیفیت ماشین بهبود پیدا کند، بهرهوری سرمایه افزایش پیدا میکند و اگر راننده آموزش بیشتری دیده و مهارت بیشتری پیدا کند، بهرهوری نیروی کار ارتقا پیدا میکند. اما هیچکدام از این تحولات به معنی بهبود بهرهوری کل عوامل تولید نیست. برای درک بهتر این مفهوم، تاکسی ذکر شده را تصور کنید که بهصورت سنتی در خیابانها بهدنبال مسافر میگردد. مسافر در یک نقطه بهدنبال تاکسی است اما تاکسی بهدلیل محدودیت اطلاعات، در جایی دیگر بهدنبال مسافر میگردد. نتیجه آنکه بخشی از سرمایه و نیروی کار برای جابهجایی مسافر مورد استفاده قرار نمیگیرد و هدر میرود. حال یک آژانس را در نظر بگیرید. تاکسی مسافر را از یک نقطه شهر به نقطهای دیگر میرساند و مسیر برگشت را بدون مسافر طی میکند. در این حالت نیز نسبت سرمایه به تولید بالا است. زیاد بودن نسبت سرمایه به تولید به معنی بالا بودن سطح هزینهها و در نتیجه بالا بودن قیمت تمام شده و کرایه حملونقل است. بنابراین در این میان دولت هم درگیر تنش با آژانسها و تاکسیها برای مقابله با افزایش قیمت میشود. نکته اصلی در این مورد این است که حلقه مفقوده استفاده کارآ از سرمایه و نیروی کار، اطلاعات است که کمبود آن باعث میشود مسافر و تاکسی یکدیگر را با هزینه بالا پیدا کنند.
تاکسی اینترنتی پدیدهای بود که این حلقه مفقوده را پر کرد و باعث شد که اولا مسافر بتواند به سرعت به تاکسی دسترسی داشته باشد و ثانیا راننده تاکسی بهعنوان مالک سرمایه خود، با بالاترین بازده از این سرمایه استفاده کند و بالاخره اینکه با تامین مسافر در همه مسیرها، هزینهها هم به حدود نصف رسیده و قیمت جابهجایی به میزان قابلتوجهی کاهش پیدا کند. این همان تحول در بهرهوری کل عوامل تولید است. این پدیده در نظام پرداخت در سیستم بانکی و در بسیاری فعالیتهای دیگر نیز رخ داده است.
پاسخ سوال سوم: بازیگری که بهرهوری توسط آن رقم میخورد، واحد تولیدی یا به عبارت دقیقتر، بنگاه اقتصادی نامیده میشود. این بنگاه میتواند یک کارخانه عظیم شامل ماشینآلات و تجهیزات فراوان و ساختمانهای متعدد و مجموعه بزرگی از مهندسان و تکنسینها و کارگران ساده باشد و میتواند یک تاکسی شامل خودرو بهعنوان سرمایه و راننده بهعنوان نیروی کار باشد.
پاسخ سوال چهارم: بنگاه اقتصادی بابت بهکارگیری عوامل تولید هزینه پرداخت میکند و بابت فروش محصول درآمد کسب میکند. طبیعتا هرچه درآمد نسبت به هزینه بالاتر باشد بنگاه از سودآوری بیشتر برخوردار خواهد بود. این به معنی آن است که هرچه بهرهوری بیشتر شود، بنگاه نیز سودآورتر خواهد شد. پس از اینجا است که متوجه نظام انگیزشی میشویم که بنگاههای اقتصادی را برای دستیابی به بهرهوری بالاتر فعال میکند، چرا که بهرهوری بیشتر به معنی سودآوری بالاتر است. هر عامل تولیدی که در اقتصاد کمیابتر باشد یا هزینه فرصت بالاتری داشته باشد، قاعدتا در مقایسه با عامل دارای فراوانی بیشتر، کمتر مورد استفاده قرار خواهد گرفت. بهعنوان مثال اگر در یک نظام اقتصادی، سرمایه عامل تولید کمیاب باشد، و هزینه فرصت استفاده داخلی انرژی به جای صادرات بسیار بالا و نیروی کار مازاد وجود داشته باشد، انتظار داریم که بنگاههای اقتصادی، تولید کاربر کمتر متکی به انرژی را به تولید سرمایه بر متکی به مصرف بالاتر انرژی بهعنوان ترکیب نهادههای سودآورتر ترجیح دهند. بر این اساس انتظار داریم که در اقتصادی مانند اقتصاد ایران که در آن، سرمایه کمیاب، مصرف انرژی در داخل بهدلیل امکان صادرات به بازارهای جهانی دارای هزینه فرصت بالا و نیروی کار بهدلیل ساختار سنی جمعیت فراوانتر است، نسبت سرمایه به تولید پایین (سرمایهبری کمتر)، کارآیی مصرف انرژی در آن بالا و تولید به میزان قابلتوجهی وابسته به نیروی کار باشد.
حال آنکه مشاهده میکنیم، نسبت سرمایه به تولید در اقتصاد ایران در مقایسه با بسیاری از کشورها عددی بالا (نمودار 1)، مصرف انرژی به ازای واحد تولید بسیار بالا (جزو بالاترینها در جهان) و نسبت نیروی کار به جمعیت بسیار پایین (نمودارهای 2 و 3) است. این به معنی آن است که نحوه بهکارگیری عوامل تولید در اقتصاد ایران، نه تنها به درجاتی متفاوت از مقادیر بهینه بلکه دقیقا بهصورت متضاد با ترکیب بهینه است. این همان پدیده است که اقتصاد ما را به فاجعه بهرهوری تبدیل کرده است.
اینک به سوال پنجم یعنی مهمترین سوال میرسیم و آن اینکه چرا شاهد چنین وضعیتی در اقتصاد ایران هستیم. به این معنی که چرا گویی در سطح اقتصاد خرد، مسابقه و رقابتی عجیب برای کاهش بهرهوری بین بنگاههای اقتصادی در جریان است؟ در بسیاری از موارد ارزش واقعی نهادههای بهکارگرفته شده بیشتر از ارزش محصول نهایی تولید شده که منعکسکننده بهرهوری منفی است. به چند مثال توجه کنیم:
مثال 1: میدانیم که در صنعت نیروگاهی، نیروگاههای سیکل ترکیبی بهدلیل استفاده کارآتر از انرژی، به نیروگاههای گازی ترجیح دارند. اما تعداد نیروگاههای گازی به مراتب بیشتر از نیروگاههای سیکل ترکیبی است. در اسناد سیاستگذاری متعدد هم بر ایجاد دگرگونی در این زمینه تاکید شده اما موفقیتی حاصل نمیشود. علت آن است که درحالی بر تغییر تکنولوژی تولید برق در جهت کاهش مصرف گاز تاکید میشود که گاز مصرفی نیروگاهها بهصورت تقریبا مجانی در اختیار آنها قرار میگیرد و نیروگاه با حرکت به سمت استفاده کمتر از نهاده مجانی و جایگزین کردن با نهادهای گرانتر، در واقع رفتاری غیرعقلانی انجام داده است. بهخصوص آنکه تراز مالی نیروگاه با همین ساختار نامناسب عوامل تولید هم کاملا هشداردهنده است.
مثال 2: سیاستگذار همواره تلاش میکند که منابع مالی مورد نیاز برای سرمایهگذاری را به قیمت پایین در اختیار بنگاه قرار دهد و درمقابل، در راستای حمایت از رفاه کارگران، دستمزدها را تعدیل کند. اعمال توأمان این دو سیاست با یکدیگر، بنگاه را به سمت استفاده هرچه کمتر از نیروی کار و استفاده هرچه بیشتر از سرمایه سوق داده است.
مثال 3: میدانیم که نظام حملونقل بار درکشور ما کاملا فرسوده و مستهلک است. کامیونها سالها از عمر مفیدشان گذشته و در یک چارچوب معقول و صحیح از منظر اقتصاد ملی، سالها قبل کامیوندار باید اقدام به جایگزینی خودروی خود میکرده است. اما او چرا اینکار را انجام نداده و همچنان خودروی فرسوده را فرسودهتر کرده است؟ پاسخ این است که فرسودهتر شدن کامیون، خود را در مصرف بیشتر گازوئیل منعکس میکند که با قیمت پایین عرضه میشود، درحالیکه قیمت کامیون متناسب با تورم افزایش پیدا میکند و بنابراین تصمیم به استفاده هرچه بیشتر از خودروی فرسوده تصمیمی کاملا عقلانی از منظر راننده کامیون، اما غیرعقلانی از منظر اقتصاد ملی است.
مثال 4: روشن است که نظام فعلی جابهجایی بار در کشور، از نظر ترکیب حملونقل ریلی و جادهای کاملا مغایر با محاسبات بدیهی بهرهوری است. راه افتادن کاروانهایی از کامیونها در جادههای کشور، در مقایسه با جابهجایی ریلی اقدامی مغایر با مصرف بهینه منابع ملی است. اما با قیمتهای پایین گازوئیل، حملونقل جادهای کاملا به صرفهتر است و حملونقل ریلی نمیتواند با آن رقابت کند. مثال 5: بهخوبی میدانیم که در کشورهای مختلف جهان، برق انرژی نهایی و گاز، عمدتا انرژی میانی است. به این معنی که گاز به نیروگاه میرود و پس از تبدیل به برق از طریق شبکه انتقال برق به خانههای مردم میرود. شبکه انتقال هم برای برق هم برای گاز فعالیتهایی بسیار سرمایه بر هستند. اما ما هر دو شبکه را بهرغم هزینه بسیار سنگین تا دور افتادهترین نقاط و مرتفعترین مراکز زندگی با افتخار رساندهایم. چرا اینچنین است؟ علت این است که هر دو صنعت از اساس از منطق اقتصادی به دورند و تصمیمات تخصیص منابع آنها کاملا به سبک کشورهای کمونیستی اتخاذ میشود. مثالهای دردآور فراوان دیگری را میتوان مطرح کرد که بهرغم تنوع زیاد، در یک مطلب با هم اشتراک دارند و آن، سوءتخصیص منابع در جهت بهرهوری هرچه پایینتر است. بازیگران اصلی اقتصاد در زمینه بهرهوری، بنگاههای اقتصادی هستند که رابطه بین میزان عوامل ورودی (عوامل تولید) و ارزش محصول نهایی تولید شده را تعیین میکنند. اگر نظام قیمتها علامتهایی را به بنگاهها بدهد که آنها را به سمت ضایع کردن هرچه بیشتر منابع سوق دهد، ما در سطح اقتصاد خرد با فاجعه بهرهوری مواجه میشویم، هر چند در سطح اقتصاد کلان و در سخنرانیها و توصیهها تاکید بر بهرهوری باشد، بهرهوری پایین، برآمده از اختلال در نظام قیمتها است.