مسوولیت سازمانی
خود را جای کارکنان گذاشتن
مری کی (Mary Kay) واکنشی برعکس این داشت. او سوگند خورده بود رفتارهای مورد تنفرش در دوران کارمندی را در حق کارکنان انجام ندهد. برای یادگیری شیوه رفتار با کارکنانش در شرکت محصولات بهداشتی و آرایشی خود (با نام مری کی) لازم نبود کتاب رهبری سازمانی بخواند یا در دورههای آموزش مدیریت شرکت کند. در انجیل خوانده بود: «با دیگران همانطور رفتار کنید که میخواهید دیگران با شما رفتار کنند». میدانست که برخی مردم، تمرکز یک شرکت نوپا بر «قانون طلایی» انجیل را سادهلوحی میدانند، اما او به این آموزه اعتقاد داشت.
دیگران میگفتند که فلسفه او بیش از حد لطیف یا زنانه است و برای موفقیت باید قوی باشد. آنها نمیدانستند که مری کی در مقابل مشکلات کمر خم نکرده بود و راهش را به تنهایی باز کرده است. او قصد داشت تا زمانی که فردی یک روش بهتر برای رفتار با مردم معرفی نکرده است، به همان قانون طلایی بچسبد. او بهشدت اعتقاد داشت مردم باید در طول هفته به آنچه یکشنبهها در کلیسا میآموزند، عمل کنند. مهربانی و احترام به دیگران به همان اندازه که در خانه مناسبت دارد، در محیط کار نیز مناسب است. زمانی که مری کی به این اصول توجه داشت (سال ۱۹۶۳)، در هیچ مدرسه کسبوکار و کنفرانس مدیریتی واژه «عشق» ذکر نمیشد. عشق در حلقههای کسبوکار، پوچ تلقی میشد، ولی مری کی آن را مناسب محیط کار میدانست. او به کارکنانش احترام میگذاشت و به پیشنهادهایشان گوش میداد. باور داشت اگر کارکنان سخنی باید بگویند، اطلاعات یا خِردی در آن است. عشق او همچنین از طریق فرصتهایی که به کارکنانش میداد، ابراز میشد.
او براساس تجربه خود به عنوان یک مادر تنها با سه فرزند، اولویتهایش همواره به ترتیب خدا، خانواده و شغلش بود. پس از بنیانگذاری شرکتش نیز همین اولویتها را حفظ کرد و گفت: «من بهواقع اعتقاد دارم که رشد شرکت محصولات بهداشتی و آرایشی مری کی (Mary Kay Cosmetics) این بود که پیش از هر چیز، خدا را به عنوان شریک خود برگزیدیم. اگر این کار را نمیکردیم، فکر نمیکنم امروز به اینجا رسیده بودیم. من باور دارم که چون انگیزه ما درست بوده است، مورد رحمت او قرار گرفتهایم. او میداند که من میخواهم زنان به همان مخلوقات زیبایی تبدیل شوند که او خلق کرده است. همچنین میخواهم از استعدادهایی بهره ببریم که خدا در وجود هر یک از ما گذاشته است. متوجه شدهایم که هرکدام تسلیم میشوی و کارها را به خدا واگذار میکنی، همهچیز در زندگیات درست پیش میرود. زمانی که تلاش میکنی، همه کارها را تنها انجام دهی و بر خود تکیه کنی، اشتباهات بزرگت شروع میشوند.»
زمانی که مری کی، شغل فروشندگی را در شرکت محصولات شوینده استنلی شروع کرده بود، فقط برای سه چیز وقت داشت: خدا، خانواده و کار. این اصول نه قبل و نه بعد از بنیانگذاری شرکتش تغییر نکردند. حتی در محل کار نیز این اولویتها را مخفی نمیکرد. در حالی که بسیاری از مدیران و مالکان کسبوکارها که از کارکنان میخواهند کار را در اولویت قرار دهند، او خلاف آن را به کارکنان میگفت. برای همه توضیح میداد که چگونه شغلش را براساس شرایط خانوادهاش تنظیم میکرده است. همچنین توصیه میکرد: «ما نباید چنان درگیر کار شویم که ارزشمندترین چیزهایمان را فراموش کنیم: صرف وقت با همسر و تماشای قد کشیدن فرزندان. سالهای نخست زندگی آنها بسیار مهم است و هیچکس نمیتواند تفاوتهایی را در زندگی آنها رقم بزند که از شما ساخته است.»
بهطور معمول سایر مدیران فروش، کارکنان خود را به افزایش ساعات کاریشان تشویق میکنند تا درآمدها را افزایش دهند. مری کی به فروشندگانی(همه زن بودند) که از خانوادهشان غافل میشدند، میگفت که با آنکه این کار را به خاطر خانواده انجام میدهند، باز هم ضرر خواهند کرد. توضیح میداد: «شاید صرف زمان کمتر برای کار و گذراندن اوقات با عزیزان به معنای موفقیتهای مالی کمتر باشد ولی بهطور کلی شادی بیشتری نصیبتان خواهد کرد.» نصیحت او از اعماق قلبش میآمد. او بهترین را برای نیروی فروش و کارکنانش میخواست نه برای صورت سود و زیان شرکت.
تمرکز بر منافع دیگران باعث شد که مری کی الگویی برای سایرین شود. فلسفهاش این بود که بهتر است هدیه دهید تا آنکه هدیه بگیرید. این فلسفه نه تنها در تمام سطوح شرکت بلکه تا مشتریان او نیز جاری بود. در ابتدای آموزش مشاوران زیبایی (عنوانی که به نمایندگان فروش این شرکت اطلاق میشود) به آنها گفته میشد: «کار شما فروش محصولات بهداشتی و آرایشی نیست. کار شما این است که به رویدادهای معرفی محصولات بروید و از خود بپرسید: چگونه میتوانم این زنان را در حالی راهی خانههایشان کنم که در بیرون زیباترند و به خوبی میدانید که در نتیجه آن، در درون نیز زیباتر خواهند شد.»
همین تفکر درباره همه کارکنان فروش پیاده میشد. او که خود الگوی بقیه مدیران فروش بود، میکوشید که به موفقیت شخصی افراد کمک کند. مری کی به خوبی میدانست که اگر کارکنان او موفق باشند، شرکت نیز موفق خواهد بود. انگار به این ایده باور داشت که اگر به دیگران کمک کنید، به خودتان کمک خواهد شد. یکی از تجربیات تلخ مری کی از دوران فروشندگی، زمانی بود که یک شرکت پس از نقلمکان او به شهری دیگر، کارمزد فروشش را قطع کرد. این اتفاق در حالی رخ داد که تیم فروش او هنوز در شهر اول فعال بود و برای شرکت درآمدزایی میکرد. او هیچگاه این خاطره را فراموش نکرد و مراقب بود که همواره کارکنانش حق خود را بگیرند؛ حتی اگر در شهری دیگر فعالیت کنند.
برگرفته از کتاب: قلب و روح