خون خوردن برای تئاتر
امروز سالگرد درگذشت مهین دیهیم است
بهزاد فراهانی، بازیگر نیز معتقد است که دیهیم دو ویژگی منحصر به فرد داشت، اول آنکه، فرهنگ کوچه را خوب میشناخت و نگاهش به جمله و آهنگ کلام خیلی خاص بود و به نوعی «فولکلوریست» کوچه بود. از سوی دیگر، فراز و نشیبهای صدای دیهیم بسیار بالا بود و از زیرترین تا بمترین صداها را هنگام بازی اجرا میکرد.
عشق و علاقه دیهیم به نمایش مانند بسیاری از هنرمندان از دوران نوجوانی شکل گرفت. وی بعد از اولین باری که به دیدن یک تئاتر رفت و پس از ایفای اولین نقش در مدرسه، علاقه زیادی به تئاتر پیدا کرد. او هر روز پس از پایان مدرسه به تماشای تئاتر میرفت. دیگر برای کارگردانها و بازیگران تئاتر، چهرهای شناخته شده بود. تا اینکه عصر یکی از روزها هم مثل همیشه به دیدن تئاتر رفت. روی صندلی آرام گرفت و منتظر دیدن تئاتر شد. اما انگار مشکلی پیش آمده بود، یکی از بازیگران تئاتر نیامده بود و کارگردان با مشکل مواجه شده بود؛ اما طولی نکشید که راهحلی برای مشکل پیدا کرد و به اعضای گروه گفت: چارهای نیست، از این دختر که هر روز به دیدن تئاتر میآید، استفاده میکنیم. همینطور هم شد. رو به او کرد و گفت: چند سال داری؟ او پاسخ داد ۱۴سال. فکر میکنی میتونی نقش بازیگر غایب رو بازی کنی؟ - بله آقا. پس بیا رو صحنه. روی صحنه رفت، آنقدر گیج شده بود که نفهمید چه وقت لباس مربوط به نقش را پوشیده است. اولین بار بود که روی صحنه میرفت. صدایش، دستهایش و کلا تمام بدنش میلرزید، کار بسیار دشواری را پذیرفته بود. کارگردان نقش را برایش توضیح داد، دیالوگها را بازگو کرد و عملکرد او را روی صحنه، برایش توجیه کرد. با هر دشواریای که بود، نقش را اجرا کرد و نمایش تمام شد. بعد از اتمام نمایش، کارگردان رو به او کرد و گفت: صدای ضعیفی داری، این جوری تو هیچی نمیشی. باید بری و خون بخوری. با تعجب از خودش پرسید: مگه آدم هم خون میخوره؛ بعدها که برای فن بیان و پرورش صدا تمرین کرد، دریافت که منظور از خون خوردن، تلاش و زحمت در انجام کار هنری است. ابراهیم آبادی از بازیگران پیشکسوت تئاتر کشورمان درباره دیهیم گفته است: «تئاتر پارس یکی از اساسیترین تئاترهای ایران بود و هنرمند بزرگی مثل مهین دیهیم در این تماشاخانه کار میکرد. شاید شما باورتان نشود که وقتی من در هنرستان هنرپیشگی درس میخواندم هر روزساعت پنج و نیم، شش بعد از ظهر خودم رو به تئاتر پارس میرساندم و یک شاخه گل قرمز میخریدم و وقتی خانم دیهیم وارد تماشاخانه میشد به او تقدیم میکردم. یک روز که به ایشان سلام کردم با عصبانیت پرسید چهکار داری؟ گفتم خانم دیهیم شما بهترین بازیگر هستید. وقتی متوجه صداقت و سلامت فکر من شد من را با خودش سر تمرین نمایشی برد که یادم هست محمدعلی جعفری کارگردان آن بود و شهلا هم بازیگر آن بود. ایشان من را نشاند ردیف اول و تمرین نمایش رو تماشا کردم. پس از انقلاب برای بازی در سریال «خانه دوست» که در شمیران فیلمبرداری میشد دعوت به کار شدم. من نقش آشپز رو بازی میکردم و نقش یکی از سالمندان رو خانم دیهیم بازی کرد و ۲۰ دقیقه در آشپزخانه بازی داشتیم و دو صفحه و نیم مونولوگ بین من و ایشان. وقتی کار تمام شد خانم دیهیم گفت به نظر من تو خیلی آشنا هستی. گفتم خانم دیهیم من همان نوجوان هستم که برای شما گل میآوردم و ایشان بسیار خوشحال شد.» دیهیم پس از انقلاب عمده فعالیتش را در رادیو متمرکز کرد و همچنین در مجموعههایی چون «مثل یک گل بهار»، «پاییز عشق» و «آرایشگاه زیبا» بازی کرد. این هنرمند در سالهای آخر، بهدلیل بیماری دیابت تقریبا خانهنشین شد و سرانجام در ۸ مهر ۱۳۸۰ در ۷۶ سالگی درگذشت.