بازگرداندن هنرمند با سرطان مصلحتی
امروز سالروز درگذشت رضا ژیان است
همین فعالیت باعث شد به کارهای هنری و به خصوص بازیگری علاقهمند شود. در دوره مدرسه بود که به کانون پرورشی رفت و عضو کانون شد. دوستی او با حمید جبلی به این دوران باز میگردد. بعدها به کارگاه نمایش راه یافت و در آنجا بازیگری را ادامه داد؛ کارگاهی که آتیلا پسیانی، بازیگر سرشناس این روزها هم عضو آن بود. کارگاه نمایش برای بازیگرانش محدودیتهایی قائل بود و اجازه نمیداد آنها در سینما و تلویزیون فعالیت بازیگری داشته باشند. بعد از انقلاب کارگاه تعطیل شد و بازیگرانی مانند او بنا به سابقه درخشان و خوبی که داشتند جذب تلویزیون شدند. «مثل آباد» اولین کار او در تلویزیون بود که موفق هم شد. وی اواسط دهه ۶۰ همراه خانوادهاش برای زندگی به آمریکا مهاجرت کرد.
سیروس گرجستانی، بازیگر فقید که از دوستان ژیان محسوب میشد درباره این دوره این خاطره را تعریف کرده است: «سال ۱۳۷۵ بود که با گروهی برای اجرای نمایشی به آمریکا رفتیم. آمریکا رفتن برای من بسیار مهم بود و آرزو داشتم که آنجا را ببینم. در لس آنجلس با خود قرار گذاشتم که روزی ۵۰۰ قدم به تنهایی گردش و پیاده روی کنم. هنگام این پیادهروی، مکانهای ثابتی را بهعنوان نشانه به ذهن میسپردم تا در برگشت گم نشوم. در هفتمین روز این گردش، حدود ساعت چهار و نیم یا پنج بعدازظهر درحالیکه خوش خوشک راه میرفتم سه، چهار دختر دبیرستانی به سمتم آمدند، یکی از آنها به انگلیسی چیزی گفت که متوجه نشدم و با دست اشاره کرد که زیپ شلوارم باز است! من که هول شده بودم سریع به زیپم نگاه کردم و وقتی دیدم بسته است تازه متوجه شدم آنها سر کارم گذاشتهاند! میخواستم همچنان به مسیرم ادامه دهم که متوجه شدم راهم را گم کرده ام. خواستم از همان مسیر برگردم اما انگار کسی تمام نشانههایی را که به ذهن سپرده بودم پاک کرده بود. ترس از پاهایم به مغزم رسید و حال بچهای را داشتم که در شلوغی مادرش را گم کرده است. با توجه به اینکه زبان انگلیسی هم نمیدانستم فقط با صدای بلند کسانی را که از کنارم میگذشتند با نام خانم یا آقا صدا میزدم به این امید که یکی از آنها ایرانی باشد و رویش را به سمتم برگرداند و کمکم کند. حدود یک ساعت یا یک ساعت و نیم پیاده راه رفتم و در همان حال به یاد حرفی از اسماعیل داورفر افتادم. داورفر یک بار برایم تعریف کرده بود که از پلیس یکی از فرودگاههای خارجی پرسیده است شما چگونه ایرانیها را از دور میشناسید؟! و آن پلیس گفته بود ایرانیها هنگام راه رفتن سرشان را پایین میاندازند! همانطور که خسته و درمانده راه میرفتم بهدنبال کسی میگشتم که در حال راه رفتن،سرش پایین باشد! همانطور که بهدنبال چنین کسی میگشتم در بیست متری ام چشمم به کسی افتاد که به تیر چراغ برق تکیه داده و ایستاده بود! آرام جلو رفتم و گفتم آقا! همین که برگشت دیدم رضا ژیان است. گفتم رضا من گم شدهام! او زیر خنده زد و به محمود استاد محمد گفت:محمود بیا سیروس گم شده بدبخت!»
محمد ژیان برادر این هنرمند نیز ماجرای بازگشت رضا به ایران و تمهیدی را که برای راضی کردن او بهکار برده بود اینگونه تعریف میکند: « پس از رفتن رضا از ایران در سال ۶۲، من و دوستانش بهشدت علاقهمند بودیم او به ایران بازگردد اما هر چه میکردیم موفق نمیشدیم تا اینکه پس از گذشت سالها با اطلاع حمید جبلی طی نامهای به رضا، حقیقتی را برایش مطرح کردم که در واقع حقیقت نداشت و امیدوار بودم به دلیل علاقه بسیار زیاد او به جبلی، کلکم بگیرد. برایش نوشتم؛ رضا جان متاسفانه حمید جبلی دچار بیماری سرطان شده است و حال خوبی ندارد و یکی از آرزوهایش دیدار شماست! تلاش ما جواب داد و رضا حاضر شد در سال ۷۶ به ایران برگردد. او طی برنامهای در لس آنجلس به نام «شبی با رضا ژیان» با دوستان، همسرش زویا زاکاریان و پسرش آرتین خداحافظی کرد و پس از ۱۲ سال به ایران آمد. پس از بازگشت من و دوستانش از جمله آقای جبلی همه تلاشمان را کردیم تا رضا به بازیگری برگردد که برگشت و آنقدر همه چیز ردیف بود که بلافاصله مشغول کار شد.»
محمد ژیان درباره طنازی برادرش میگوید: «رضا از زمانی که وارد بازیگری شد، دو متد را برای خودش تعریف و اجرا کرد، یکی طنزی پنهان که در همه آثار و نقشهایش دیده میشود و دیگری نقش پیرمرد. او حتی وقتی ۲۲ ساله هم بود در مجموعه «حرف تو حرف» نقش پیرمرد را بازی کرد. کلا پیرمرد درونش از همان جوانی فعال بود. تا اینکه سال ۸۱ وقتی در سریال زیر آسمان شهر بازی میکرد و برای گرفتن سکانسهایی به شمال رفته بودند، بیمار شد و ریههایش آب آورد و ۲۷ بهمن در ۵۳ سالگی درگذشت و همه ما را داغدار کرد.»