نامههای مشهور: فرانسوا تروفو به دادگاه امنیت ملی فرانسه
روزنامهفروشها لباس مرتب بپوشید!
آقای رئیس، تصمیم داشتم در تاریخ هشتم سپتامبر در محاکمه فروشندگان و توزیعکنندگان روزنامه «خواست مردم» بهعنوان شاهد حضور پیدا کنم؛ ولی چون روز دهم سپتامبر عازم آمریکا هستم، نخواهم توانست در جلسه محاکمه شرکت کنم و به همین دلیل شهادت خود را بهصورت کتبی ارسال میدارم.
در هفتههای نخست ماه ژوئن از طریق روزنامهها مطلع شدم که روزنامه «خواست مردم» که ژانپل سارتر مدیریت آن را برعهده دارد توسط مقامات مسوول توقیف شده است. درحالیکه این مقامات هنوز از مطالب نوشته شده در آن اطلاعی ندارند. همچنین خبردار شدم که پلیس فروشندگان و گاهی خریداران روزنامه را به بهانه اینکه دو نسخه از روزنامه را در جیب دارند، مضروب و دستگیر کرده است. چندی قبل در روزنامه لوموند خبری خواندم مبنی بر اینکه دادگاه «رن» از صدور حکم عدم انتشار این روزنامه خودداری کرده است. این قضایا نشان میدهد که وزیر کشور از مزاحمت فراهم آوردن در انتشار یک روزنامه و انجام اعمال غیرقانونی ابایی ندارد. من هرگز فعالیت سیاسی نداشتهام و مائوئیست یا طرفدار پومپیدو (رئیسجمهور وقت فرانسه) نبودهام؛ چون نمیتوانم نسبت به یک رئیس دولت، هر که باشد، تمایلاتی داشته باشم. فقط این را میدانم که کتاب و روزنامه را دوست دارم و به آزادی مطبوعات و استقلال قوه قضائیه شدیدا اعتقاد دارم. من فیلمی به نام «فارنهایت ۴۵۱» ساختهام که در آن در یک جامعه تخیلی حکومت تمام کتابها را بدون استثنا میسوزاند تا ریشه فرهنگ را بخشکاند. در این فیلم در واقع افکار و اعتقادات خود را بهعنوان یک شهروند فرانسوی به زبان سینما بیان کردهام. به همین دلایل شنبه بیستم ژوئن تصمیم گرفتم در خیابانها اقدام به فروش روزنامه «خواست مردم» بکنم. در خیابان با فروشندگان دیگری برخورد کردم که در میان آنها ژان پل سارتر و سیمون دوبووآر هم بودند. مردم از این روزنامه استقبال خوبی کردند و روزنامه به سرعت فروش میرفت. در این موقع یک پلیس مقابل ما ظاهر شد و من دو نسخه از روزنامه به او هدیه کردم واو هم روزنامهها را گرفت و مشغول خواندن شد. کاری که ممکن بود برایش باعث دردسر شود، عکسی که توسط یک عابر گرفته شده به خوبی گویای این صحنه است. پلیس پس از آنکه ما را وادار به متفرق شدن کرد از ژان پل سارتر خواست که با او به کلانتری برود. ژان پل سارتر هم دستور او را فورا پذیرفت. من، سیمون دوبووآر، چند روزنامهفروش دیگر و عابران کنجکاو هم با دقت جریان را تعقیب میکردیم. ظاهرا مامور پلیس به این دلیل ژان پل سارتر را میخواست کلانتری ببرد و با من کاری نداشت چون من پیراهن سفید و کت و شلوار تیره پوشیده بودم و کراوات برگردن داشتم. درحالیکه ژان پل سارتر یک اورکت جیرکهنه پوشیده بود. تفاوت آشکاری بین افرادی که روزنامه را برای گذران زندگی میفروختند و بالطبع بیشتر در خطر تعقیب و دستگیری بودند و آنها که به خاطر اعتقاداتشان اقدام به این کار میکردند، وجود داشت. حوادث بعدی برداشت مرا از این موضوع تایید میکرد. عابری که ژان پل سارتر را شناخته بود به مامور پلیس نزدیک شد و گفت: شما میخواهید یک برنده جایزه نوبل را توقیف کنید؟ در این موقع اتفاق عجیبی افتاد. مامور بازوی ژان پل سارتر را رها کرد، قدمهای سریعی برداشت و از گروه ما دور شد. با دیدن این صحنه به این نتیجه رسیدم که پلیس آدمها را بر حسب موقعیت ظاهری و اسم و رسمی که دارند در واقع جدا میکند. فکر کردم به همکاران فروشنده روزنامه «خواست مردم» توصیه کنم همواره لباس مرتب بپوشند و اگر احیانا جایزه نوبل به آنها پیشنهاد شد از دریافتش خودداری نکنند! آقای رئیس اینها مطالبی بودند که قصد داشتم در دادگاه ۸ سپتامبر شخصا شهادت بدهم.
فرانسوا تروفو
پاریس ۸ سپتامبر ۱۹۷۰