بازیگر فیلم «از کرخه تا راین» درگذشت
روایت ماندگاری یک نقش
صادق صفایی متولد سال ۱۳۴۰ در شهر طبس بود و در دوران حرفهای خود علاوه بر تدریس در مراکز مختلف آموزشی، در آثار گوناگونی ایفای نقش کرد.
صفایی در نمایشهایی چون «پریشان در باد» به کارگردانی فرشاد فرشته حکمت، «دایره گچی قفقازی» به کارگردانی حمید سمندریان و
«مرغ دریایی» به کارگردانی هما روستا بهعنوان بازیگر حضور داشت و همچنین نمایشهایی همچون «مرگ»، «پلیکان سبز»، «در جامعه مردگان» و «همچون انتظار الکترا» را در مقام کارگردان در تئاتر مولوی روی صحنه برده بود. او در فیلمهایی سینمایی متعدد از جمله از کرخه تا راین، آژانس شیشهای، من و زیبا، سفر سرخ و خوابگاه دختران ایفای نقش کرده بود و برای «از کرخه تا راین» موفق به کسب سیمرغ بازیگر نقش مکمل مرد از جشنواره فیلم فجر شد.
ابراهیم حاتمیکیا با نقل خاطرهای از همکاری با صادق صفایی از ماندگار شدن نقش «نوذر» در فیلم «از کرخه تا راین» با بازی این بازیگر تازه درگذشته در یادداشتی نوشت: «صادق بود و صدق و صراحتش اجازه نفوذ کمتری نمیداد. شرطی برای بازی در «از کرخه تا راین» با او گذاشتیم که باید در اوقات غیربازیگریاش- که زمان کمی هم نبود - به گروه فیلمسازی کمک کند تا ما کمتر از عوامل آلمانی استفاده کنیم. او قول همکاری داد. اوایل به قولش وفا کرد؛ ولی هر چه پیش رفتیم کمتر تن به همکاری میداد. از او دلخور بودم که چرا به شرطش عمل نمیکند، غافل از اینکه صادق صفایی چنان در نقش نوذر فرورفته بود که همچون بچههای شیمیاییشده رنجور دیگر حوصلهای نداشت. نتیجهاش ماندگار شدن نقش «نوذر» در فیلم «از کرخه تا راین» شد. خدایش بیامرزد و او را با شهدای جنگ تحمیلی مخصوصا شهدای مظلوم شیمیایی محشور کند.»
اصغر همت، بازیگر سرشناس نیز در دلنوشتهای به ذکر خاطرات خود با زندهیاد صادق صفایی پرداخت و از او بهعنوان سمبل بیتوقعی، متانت و ادب یاد کرد. در بخشی از دلنوشته همت آمده است: «صادق جان، کهنهدوست و رفیق، همپای دوران سختیهای مزید کرونایی، میگفتم چندین ماه، نزدیک یکسال است که تنها ملجأ و مفرم چشم به آخر شبهاست که در کنارت قدم بزنم، از این در و آن در بگیم. مسیر و جای جای پارک پرواز برایمان خاطره شد، چه لذتی میبردی آن هنگام که نسیم، بوی عطر شکوفهها و اقاقیا و پیچ امینالدوله رو به مشاممان میرساند وتو انگار مست میشدی، برای رعایت درد زانو و دوری از پستی و بلندیهای پارک پرواز، مکان را به سطح مسطح پشت آپارتمانت منتقل کردیم، هرچند تو پارک پرواز را ترک نکردی تا زمانی که پرواز کردی... شب آخر به من گفتی میخواهی یک ترم مرخصی بگیری و استراحت مطلق بکنی. وقتی گفتم تو این شرایط مشغول باشی بهتره، گفتی میخوام برم سفر! گفتم چه خوب! دیشب وقتی به آپارتمانت آمدم، یادداشت تقاضای مرخصی راروی میز دیدم و از آن عکس گرفتم. آخرین دستنوشتهات! عجب مرخصی گرفتی!!! صادق جان موافقت شد، برو، برو سفرت بخیر. تویی که بیآزار بودی، تویی که اینهمه محجوب و مهجور بودی و حالا میبینم محبوب هم بودی، تویی که سمبل بیتوقعی، متانت و ادب بودی، تویی که تواضعت مثال زدنی بود، تویی که مظلوم واقعی بودی ...»