روزی که تار مرد
امروز سالروز درگذشت درویشخان است
غلامحسین درویش در سال ۱۲۵۱ در یکی از خانوادههای متوسط شهر تهران به دنیا آمد. پدرش حاجی بشیر اهل طالقان بود و به موسیقی آشنایی اندکی داشت و سهتار مینواخت. پدرش او را به موزیک دارالفنون فرستاد و او در آنجا نواختن شیپور و طبل را آموخت و به خط موسیقی آشنا شد. «درویش» تکیهکلام پدرش بود در هنگام صدا کردن افراد که بعدها به نام غلامحسین هم ضمیمه شد. تکیه کلام خودش نیز «یاپیرجان» بود که به همه میگفت. در کودکی طبال دسته موزیکی شد که برای عزیزالسلطان (ملیجک دربار ناصرالدینشاه) ترتیب داده شده بود. درویش با کمالالسلطنه (پدر ابوالحسن صبا) آشنایی و دوستی داشت و به واسطه دوستی او با شعاعالسلطنه (پسر مظفرالدینشاه) درویشخان به ایشان معرفی شد. شبی آقاحسینقلی در حضور شعاعالسلطنه نوازندگی میکند و از او رخصت میطلبد تا شاگردش غلامحسین بقیه دستگاهی را که استاد شروع کرده و ناتمام گذارده بود، بنوازد. درویش به خوبی از عهده برآمد و از آن به بعد مورد توجه واقع شد و جزو نوازندگان مخصوص شعاعالسلطنه شد؛ چون مستمری دستگاه شعاعالسلطنه کفاف مخارج درویش را نمیداد، او هم دعوت بزرگان برای نوازندگی را پذیرفت و همین موضوع باعث خشم شعاعالسلطنه شد که چرا نوازنده خاص او در مجالس بزم دیگران حضور یافته است؛ بهنحویکه دستور داد انگشتان او را ببرند. ولی کمالالسلطنه شفاعت کرد و درویش از بدبختی هولناکی رهایی یافت. درویش هنگامی که شعاعالسلطنه والی فارس شد، همراه او به شیراز سفر کرد و وقتی دوباره به تهران بازگشت، کلاس درس موسیقی راه انداخت. او از این قید که همواره در ذیل دستگاه شعاعالسلطنه باشد، ناراحت بود. چند تن از دوستان ارباب خود را برانگیخت که برات آزادیاش را بگیرند، ولی شاهزاده خشمگین شد و فراشی را فرستاد که وی را به حضور بطلبد. درویشخان به منزل یکی از دوستانش عباسقلیخان، سرایدارباشی سفارت انگلیس فرار میکند. در سفارت ماوا میگیرد و چند روزی میماند تا به سفیر معرفی شود. بعدها درویش حکایت میکرد که فراشباشی شعاعالسلطنه هر روز میآمد دم در سفارت و از دور موچ میکشید. خیال میکرد من گنجشکم. سرانجام درویش ماجرا را برای سفیر تعریف میکند و به خواهش خانم سفیر، برای ایشان سازمیزند و چند نغمه اروپایی هم مینوازد؛ بهنحویکه خانم سفیر برای همراهی پشت پیانو مینشیند. بعد قرار شد که منشی سفارتنامهای برای آزادی درویش به شعاعالسلطنه بنویسد. به این ترتیب درویشخان از ملازمت و مزاحمت شاهزاده خلاص میشود.
روحالله خالقی در کتاب سرگذشت موسیقی ایرانی درباره خصوصیات اخلاقی این استاد تعریف میکند: «غلامحسین درویشخان طبعی لطیف و حساس و ذوقی سرشار داشت. هنرمندی متجدد و بیتکلف، بسیار متواضع و فروتن، بیآزار و بردبار، انساندوست و زیردستنواز، خوش معاشرت و رفیقدوست بود. از هیچکس بدگویی نمیکرد. یعنی عارف به تمام معنی که فقط نیکی میدید و همه را خوب میپنداشت. مردی بود نکتهسنج و بانمک و خوشبیان و ظریف و رند و شوخ. چنانکه وقتی کلام گوشهداری میشنید به وضعی دلپسند و مودب، جواب مناسب میداد؛ اما نه آنطور که خاطری را آزرده سازد. هنر را بسیار محترم میداشت. وضع رفتارش چنان بود که مورد احترام و تکریم همه واقع میشد. نسبت به استادان خود حقشناس و سپاسگزار بود. با شاگردانش به کمال ملاطفت و مهربانی رفتار میکرد و آنها را مانند برادر و فرزند خود دوست میداشت. علامت کلاس موسیقیاش مدالی بود از طلا به شکل تبرزین که علامت درویشی است و به شاگردانی که فارغالتحصیل میشدند، مدال مزبور را هدیه میکرد.»
درویشخان در نوازندگی دستی چیره و تکنیکی منحصر به فرد و در نواختن تار و سهتار به یک اندازه مهارت و توانایی داشت. از مضرابی قوی و در عین حال شفاف برخوردار بود وزیرهایش پی در پی، شمرده و پـخته بود و پـنجهاش روی ساز نرم و لطیف حرکت میکرد. قدرت او در نوازندگی چنان بود که شنوندگان سازش از تعـجب، غالبا ساکت و خاموش میشدند. استحکام و زیبایی آثارش، نشان از نبوغ سرشار و پـشتوانه صحیح موسیقی کلاسیک در ذهن او داشت.
درویش از نبوغی خاص نیز بهره میبرد و همین نبوغ سبب شد تا برخی از فرمهای موسیقی ایرانی را ابداع کند که از جمله آنها میتوان به تثبیت رنگ و ابداع پیشدرآمد و افـزودن سیم ششم به تار اشاره کرد. آشنایی با عارف قزوینی و استفاده از تصنیفهای ملکالشعرای بهار از نقاط قوت کارهای درویش بود. دو سفر درویش به لندن و تفلیس، به همراه حسین طاهرزاده، عبدالله دوامی، ابوالحسن اقبالآذر و مشیر همایون شهردار باعث آشنایی بیشتر با آهنگهای غربی و افزایش میل او به نوآوری و آفرینش قطعات تازه و دلپذیری شد که ساختار ضربآهنگ آنها در موسیقی ایران سابقه نداشت. او نام این قطعات را والس، مارش و پولکا نهاد. این کار باعث ایجاد فضای تازه در موسیقی ایران و دعوت کمپانیهای صفحه پرکنی خارجی از هنرمندان برای ضبط خواندهها و نواختههایشان به اروپا شد.
درویش خان همچنین شیـفته گل و گیاه بود و در حیاط خانهاش گلهای رنگارنگ بـسیاری داشت که همه را به دست خود پـرورش داده بود.
مرگ درویشخان شب چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۰۵ بر اثـر تصادف رخ داد. زمانی که وی درگذشت روزنامهها نوشتند تار مرد. پیکر درویش در ظهیرالدوله نزدیک امامزاده قاسم دفن شد و بر سر مزار وی این ابیات نوشته شده است: درویش اگر از این جهان رفت/ مشنو که فـقیر و ناتوان رفت/ درویش هـنرور زمان بود/ استاد هـنرور زمان رفت/ فریاد ز بوستان برآمد/ کان بلبل خوش ز بوستان رفت...