مرتضی عقیلی از بازگشت به صحنه میگوید
همیشه چشمم به ایران بود
این بازیگر در مصاحبهای که روز گذشته با خبرگزاری مهر داشته گفته است: «در غربت تمام وجودم و سلولهای من به فکر ایران بود. من در آن سالهای غربت مدام به این فکر میکردم که وقتی به ایران بازگردم چه فیلمی را بسازم و چه تئاتری را روی صحنه ببرم و برای این امر فیلمنامه و نمایشنامه نوشته بودم. من هیچ وقت نتوانستم خود را با خارج از کشور تطبیق دهم و به همین خاطر زبان انگلیسی را خیلی خوب یاد نگرفتم زیرا به بچههای خود میگفتم که در خانه فقط باید به زبان فارسی صحبت کنیم. ما طی سالهای گذشته و زندگی در غربت، همچنان فرهنگ ایرانی خود را حفظ کردهایم. خوشبختانه این غربت ۴۰ ساله نتوانست خصلتهای من را تغییر دهد زیرا همیشه چشمم به ایران بود و در رویای خودم میدیدم که باز هم به ایران بازمیگردم و روی صحنه تئاتر میروم یا مقابل دوربین به ایفای نقش میپردازم.»
این بازیگر ۷۷ ساله درباره سالهای غربت تعریف کرده است: «در آنجا تلاش کردم تا کار تئاتر انجام دهم اما تجربههای موفقیتآمیزی نبود و به لحاظ روحی افسرده شدم و مدام در خانه بودم و بیشتر اوقات گریه میکردم. پدر و مادرم را زمانی که در غربت بودم از دست دادم و به لحاظ روحی شرایط خوبی نداشتم. تنهایی در خیابان قدم میزدم و برایشان اشک میریختم. در مقطعی از زمان شبها تب و لرز میکردم و به مرور رنجور و رنگ پریده شدم. در مراجعه به پزشک به من گفته شد که مبتلا به سل شدهام و همه اطرافیانم باید قرنطینه شوند. خیلی به لحاظ ذهنی درگیر شده بودم، به همین خاطر به فرهنگ لغات معین مراجعه کردم تا ببینم درباره بیماری سل چه چیزهایی نوشته. در آن فرهنگ لغات آمده بود که بیماری سل یعنی «مرض دق» و علائم آن را هم نوشته بود. یک شب با خودم شروع به فکر کردن و حرف زدن کردم درباره اینکه چه کسی هستم و در غربت چه میکنم، کسی من را نمیشناسد و با من سلام و احوالپرسی نمیکند. با خودم کنار آمدم و به سراغ کارهای دیگر گشتم و به عنوان راننده امداد خودرو مشغول به کار شدم و حدود ۳ سال به آن کار مشغول بودم.»
عقیلی اضافه میکند: «با وجود اینکه زندگیام در غربت به لحاظ مالی سخت بود، پیشنهاد فعالیت سیاسی را نپذیرفتم زیرا هیچوقت آدمی سیاسی نبوده و نیستم و عاشق مردم و کشور ایران هستم. همیشه آرزویام این بود که در ایران روی صحنه بروم. نمیدانید چقدر خوشحالم که در خاک وطن خودم حضور دارم. من خیلی شبها برای ایران گریه کردم و دلتنگ حضور در آن بودم. سالهای سال در غربت به عشق ایران و بازگشت به ایران روز را به شب رساندم و شب را به صبح. خوشحالم که به ایران بازگشتم.»