کزازی در زادروزش از چگونگی علاقهمند شدنش به ادبیات حکایت کرد
جهان سخن تنها برای سرگرمی نیست

زمانی هم مدیر و سرپرست آموزش صنایع مستظرفه در کرمانشاه نامیده میشد. او نخستین آموزشگاه دخترانه را در این شهر بنیان مینهد. اما کوردلان و تاریکاندیشان با او به ستیز برمیخیزند و جوانی سادهدل را برمیانگیزند که او را در شبی در خم کوچهای با تپانچه تیر بزند. آن بزرگمرد سه روز پس از آن در بستر بیماری و رنجوری جان میبازد.
کزازی با اشاره به دلایل بازگویی این داستان، گفت: این قصه نموداری بود از فراخای فرهنگی خانوادهای که در آن بالیده و پرورده شدم. روانشاد پدر من، مردی بود بسیار دلبسته ایران. از تاریخ و ادب فارسی همواره با ما سخن میگفت. به شیوههای گوناگون من و دیگر فرزندان را برمیانگیخت تا با این جهان شگرفِ ورجاوند و بیهمانند که جهانِ ایرانی است آشنایی بجوییم.
این پژوهشگر سرشناس ادامه داد: روانشاد پدر، گاهی سرودهای را هم در میپیوست، هرچند نمیخواست به سخنوری آوازهای بیابد. زیرا گهگاه چنین میکرد و من بدین گونه با سخن فارسی آشنایی یافتم. اما رخدادی این آشنایی را ژرفا بخشید و بنیادی تازه را در نهاد و یاد من پیافکند.
گفت: ما دهستانی داشتیم که به مردهریگ و میراث به پدرم رسیده بود. در آن زمان سرگرمیهای امروز در کار نبود پس روزهای آسودگی و بیکاری را به این دهستان میرفتیم. روزی در مرغزاری خرم، خوانی گسترده بودند و ما برآن نشسته بودیم.
او با بیان اینکه در آن زمان نوجوانی بوده است، ادامه داد: همراه ما خانواده پدری و خانواده افدری بودند. یکی از افدرزادگان من چند بیتی را از یکی از سخنوران نامدار ادب پارسی بر زبان راند. نمیدانم که در این بیتها چه کارمایه و نیرویی نهفته بود که بازتابی دیگرسان در روان و نهاد من یافت. این شاهنامهپژوه ابراز کرد: تو گویی از رویههای خودآگاهی من گذشت و به لایههای نهان ناخودآگاهیام راه برد. بهناگاه بیآنکه من بخواهم و بدانم، دری به جهانی شگرف و شگفتیانگیز، ناشناخته، رازآلود و افسانهگون در برابر من گشود. آن زمان بود که من نخست دریافتم و پس از آن باور کردم که جهان سخن، جهانی است که تنها برای سرگرمی نیست. جهانی که در ارج و ارزش اگر از دیگر جهانها کمتر نباشد دستکم، همتراز و همپایه آنهاست.
او افزود: از آن پس نظر من به زبان پارسی دگرگونی بنیادینی یافت. همین انگیزهای شد که وقتی میخواستم برای ادامه آموختن در دانشگاه رشتهای را برگزینم، تنها انتخابم رشته زبان و ادب پارسی بود. هیچ رشته دیگری در کنار آن نبود. در دانشگاه تهران پذیرفته شدم و ردههای مختلف آموزشی را در همین دانشگاه گذراندم.
این چهره ماندگار فرهنگی ادامه داد: از میان سخنوران بزرگ ایران میتوان گفت فردوسی جایگاه و پایگاه ویژهای در خانواده ما داشت. بعد از فردوسی، حافظ هم همانقدر ارزشمند بود. به هرانگیزه و بهانهای یادی از این دو میرفت. روانشاد پدر بیتی بلند و دلپسند را بر زبان میراند. شاید این انگیزهای بود که من از همان سالیانِ خردی، به شاهنامه بیش بگرایم و دل ببندم. کزازی ادامه داد: برآنم که چگونگی سرزمین و بومگاهِ آدمی بهویژه جایی که در آن زاده شده و بالیده است، در پیوند با ویژگیهای اندیشه، خوی و قلم آن فرد است، شاید اگر من به رزمنامه گرایش بیشتری داشته و دارم و بیشینه کتابهایی که نوشتهام در این زمینه است، به جغرافیای کرمانشاه برمیگردد.
کزازی با اشاره ویژگیهای جغرافیایی کرمانشاه گفت: کرمانشاه شهری است که پیرامون آن را کوهساران بلند در برگرفته است. به عنوان نمونه یکی از شناختهترین و ارجمندترین کوههای ایران که کارکردی نمادشناختی هم در فرهنگ ایران یافته است، کوه بیستون در نزدیکی شهر کرمانشاه است. نام آن بهتنهایی ارج و ارزِ این کوه را در فرهنگ و اندیشه و باورهای ایرانی آشکار میدارد. این ادیب ادامه داد: بیستون ریخت دیگرگون شده «بغستان» است. کوه بغان، ایزدان و نیروهای مینویی فراسویی. شاید بتوان گفت پرآوازهترین کوه در پهنه سخن پارسی است. شاید بتوان گفت این جغرافیا نیز در این دلبستگی کارساز بوده است. اگر در شهری دیده به دیدار جهان میگشودم که در کرانه دریا بود، شاید دلبستگی من دیگرگون میشد. او افزود: در میان دفترهایی که نوشتهام، که به بیش از صد و اندی پوشینه است، چندین دفتر گفتوگوگرانه است و پاسخی است به پرسشهایی که پرسشگران با من در میان نهادهاند. شاید پنج یا شش پوشینه در این زمینه است که یکی از آنها «آوایی از ژرفا» نام دارد که پرسشهایی در زمینه زبان پارسی است. در پارهای از این گفتوگوها من به پرسشگر که فردی اندیشهورز به نام غلامرضا ارشاد بود و دو سال را برای آن گفتوگوی مایهور اندیشه بود، میگفتم که پاسخ را از پیش با من در میان منه. خوب میدانستم زمینه گفتوگو چیست اما از پرسشها آگاه نبودم.
کزازی گفت: آن آزمون برای من آزمونی بسیار دلچسب و شگفتیانگیزی بود چون در پاسخ به این پرسشها که در دم باید داده میشد، دانستم که من چیزهایی را میدانستهام که نمیدانستهام، میدانم. سرنوشت پاسخ را پرسش پایه میریزد. اگر پرسش سنجیده، اندیشیده و باریکبینانه باشد، پاسخ، پاسخی همگون و همساز با آن خواهد بود، و پرسشهای آن دوست پرسنده پاسخهایی را در پی آورد که پیشتر از آنها آگاهی نداشتم.