نحوه صحیح مدیریت از زبان دیپاک چوپرا
درس مهمی که میخواهید رهبران سازمانی از کارتان بیاموزند، چیست؟
من به آنها فرصتی برای تعمق در سوالات مهمی مانند من کیستم؟ دلیل وجود من چیست؟ هدفم چیست؟ یک رابطه معنیدار هم از نظر حرفهای و هم شخصی، برای من به چه معناست؟ چه چیزی من را خوشحال میکند؟ میراث من چه خواهد بود؟ قهرمانان، مشاوران و الگوهای من در تاریخ، اساطیر و کسبوکار چه کسانی هستند؟ نقاط قوت منحصربهفرد من چیست؟ چگونه از آنها استفاده میکنم؟ چرا این روش کار را انتخاب میکنم؟ انگیزه من چیست؟ آیا این کار تفاوتی ایجاد میکند؟ میدهم. این فرآیند جستوجوی مشاوره نیست، بلکه تعمق عمیق است و در پایان آن، آنها روش خودشان را ترسیم میکنند. چرا میخواهم یک رهبر سازمانی باشم؟ میخواهم چه کسانی را رهبری کنم؟ چگونه دیگران را ترغیب به پذیرش دیدگاهم کنم؟ مهم نیست آنها هنرمند هستند یا دانشمند، من به آنها نحوه شکوفا کردن خلاقیت و خدمت به افرادی که تحتتاثیر آنها هستند را میآموزم. اگر آنها افرادی پذیرا باشند، من آنها را به تمرینات مدیتیشن دعوت میکنم تا آگاهی بیشتری کسب کنند. من به آنها میآموزم تا چگونه از خشم، دشمنی، ترس، گناه یا شرم اجتناب کنند؛ به آنها یاد میدهم که چگونه برای سطح عمیقتری از آگاهی و در مورد سلسلهمراتب نیازها و پاسخها و بینش بالاتر تفکر کنند. من فکر میکنم موفقیت زمانی رخ میدهد که فرصت و آمادگی گرد هم میآیند و این تنها زمانی رخ میدهد که شما آگاه هستید. بنابراین، به آنها یاد میدهم که چگونه آگاه باشند.
چگونه مدیران اجرایی توانمند را ترغیب میکنید تا فعالیتهایی را ادامه دهند که شما در زندگی روزمره آنها تایید میکنید؟
پنح چیز است که آنها نیاز به انجام آن دارند: خواب، غذای مغذی، ورزش، مشارکت در فعالیتهای مربوط به تفکر و تعمق و داشتن احساس و ارتباطات سالم و غیرپرخاشگرانه. وقتی آنها این کارها را انجام میدهند، احساس بسیار خوب، شاد و انرژیبخش خواهند داشت که به تدریج در آنها نهادینه خواهد شد. وقتی به من میگویند که برای انجام این کارها، حتی یک بار در روز را هم زمان ندارند، به آنها میگویم باید این کارها را «دو بار» در روز انجام دهند؛ چرا که اگر شما زمان برای مراقبت از خودتان ندارید، پس واقعا دچار مشکل هستید.
شما پیش از افتتاح مرکز خودتان، یک پزشک حاذق و مدیر یک بیمارستان بودید. چه چیزی شما را به تغییر روشتان برانگیخت؟
چندین عامل دخیل بود. تخصص من در عصبشناسی یا شیمی مغز بود و میتوانستم ارتباط بین آنچه در ذهن ما رخ میدهد و بیولوژی را ببینم. به عنوان یک پزشک، کاملا آگاه بودم که شما میتوانید به دو بیمار با بیماری مشابه، درمان یکسانی بدهید و نتایج متفاوتی دریافت کنید. ما دوست داریم باور کنیم پزشکی یک علم دقیق است اما اینطور نیست. واکنشهای بیولوژیک هرگز قابلپیشبینی نیستند؛ چرا که افراد علاوهبر بدن، یک ذهن نیز دارند. من شروع به استفاده از عبارت «بدن-ذهن» کردم اما پذیرفته نشد. من میشنیدم که همکارانم تصور میکردند که بدون تفکر و آیندهنگری کارم را شروع کردهام و از آنچه میگفتم شرمنده بودند. این احساس را داشتم که اگر مدت طولانی در آنجا بمانم، احتمالا اخراج شوم. بسیار مضطرب بودم. ۳۵ بیمار در مطب و ۲۰ بیمار در بیمارستان داشتم که پنج نفر آنها در ICU بستری بودند. زمان برای خوابیدن نداشتم. احساس شلوغی من را کلافه کرده بود. بنابراین یک روز تصمیم گرفتم تا تقریبا همه چیز را رها کنم. رئیس بیمارستان «شارپ مموریال» در کالیفرنیا از من خواست تا یک مرکز ذهن-بدن با گروه بیمارستانهای او افتتاح کنم و من این کار را کردم. متاسفانه، دکترها هنوز پیشنهاد من یعنی «طب ترکیبی» را باور نداشتند. من مجبور شدم آن مشارکت را رها کنم، پول قرض بگیرم و مرکز خودم را راه بیندازم.
به نظر نمیرسد که اکنون نسبت به زمانی که یک پزشک در بوستون بودید، مشغله کمتری داشته باشید، پس چطور برنامه زمانی خود، استرستان و کسبوکار «دیپاک چوپرا بودن» را مدیریت میکنید؟
در مرکز من در کالیفرنیا، که مرکزی انتفاعی است و برای اهداف آموزشی با دانشگاه کالیفرنیا مرتبط است، ۱۲۰ نفر از جمله یک تیم رهبری شامل ۱۲ زن و هیات علمی از پزشکان، غددشناسان، عصبشناسان و دیگر متخصصان به علاوه دانشجویان پزشکی داریم که به صورت گزینشی انتخاب شدند. من حدود ۲۵ درصد زمانم را روی آن صرف میکردم. باقی آن زمان را یا در موسسه غیرانتفاعیام که برای تحقیق روی پزشکی ذهن-بدن در نهادهای مختلف سرمایهگذاری میکند یا روی سخنرانیها، ورکشاپها و کتابهایم کار میکنم. اینها سه قسمت متفاوت هستند. من یک دفتر اجرایی متشکل از سه نفر دارم که مراقب جدول زمانبندی من هستند. من زمانهای زیادی را در سفر هستم یا تدریس میکنم یا اینکه مینویسم. اما حتما میخوابم، مدیتیشن میکنم یا به کلاس یوگا میروم؛ بنابراین اکنون در زندگیام به هیچ وجه استرس ندارم.
ارسال نظر