۱۰ درصدیها چگونه گل کاشتهاند؟
اجازه بدهید خیلی خلاصه ماحصل ۱۰ درصدیها را در چند سطر مرور کنیم و بعد تک به تک را به دقت بررسی کنیم.
نکات کلیدی ده درصدیها:
هیچ تناسبی بین شدت تعاملات منفی و تاثیر سنگین آن بر سلامت جسمی و روحی ما وجود ندارد و آسیبش همیشه به طرز عجیبی بیشتر از خود مساله است، پس حذف حتی دو یا سه خردهاسترس از زندگیتان میتواند تاثیر چشمگیری ایجاد کند.
۱۰ درصدیها سه کار را عالی انجام میدهند که ما میتوانیم از آنها بیاموزیم:
۱- در برابر خردهاسترسهای فردی مقاومت میکنند.
۲- متوجه هستند که چه زمانی خود عامل تولید خردهاسترسی هستند که در نهایت به خودشان برمیگردد.
۳-زندگیشان تکبعدی نیست و همین چند بعدی بودن زندگی باعث میشود بسیاری از خردهاسترسها در نظرشان بیاهمیت شود.
دیگران عامل خردهاسترسهای ما در زندگی هستند، اما آنها بخشی از راهحل هم هستند. با تغییرات کوچک و ظریف در عادات و رفتارهایتان میتوانید به شیوههای متفاوتی با دیگران ارتباط برقرار کنید و روابطی را بسازید که نه تنها پادزهری قوی برای خردهاسترسهای شما هستند، بلکه زیربنایی حیاتی برای سلامتی روحی و جسمی و هدفمندیتان هم میسازند.
برای مقابله با خردهاسترس احتیاجی به یک یا دو رفیق بسیار صمیمی ندارید، بلکه تنوعی از ارتباطات گوناگون چه در کار و چه در زندگی شخصی میتواند به شما کمک کند خردهاسترسها را دور نگه دارید و مهمتر از آن زندگی رضایتبخشتری را تجربه کنید.
راز ۱۰ درصدیها در این است که لحظات کوتاه و گذرای زندگی را در ارتباط با دیگران عمیقتر تجربه میکنند. آنها شادمانی و خوشبختی را آرزوی دور و درازی نمیبینند که هر وقت به درآمد مشخصی برسند یا شغل خاصی را به دست بیاورند یا زمانی که بازنشسته شوند به آن میرسند، بلکه زندگیشان را به گونهای میسازند که جزئی از گروههای متعدد باشند و در تکتک آنها حضوری واقعی داشته باشند و در لحظات کوتاه ارتباط با دیگران عمیقتر میشوند، چون میدانند این لحظات کلید استقامت، سلامت و هدفمندی آنهاست.
این توضیح به شدت خلاصه فقط برای این بود که دیدی کلی نسبت به ۱۰ درصدیها و راه و رسمشان پیدا کنید. و اگر به جای اینکه لامپی را در ذهن شما روشن کند، بیشتر برایتان علامت سوال ایجاد کرده، اصلا نگران نباشید. از اینجا به بعد به تکتک آن سوالات پاسخ میدهیم.
نیم میلیون دلار برای شما چه معنایی دارد؟
چنین سوالی برای خیلیها صرفا سوال سرگرمکنندهای درباره یک اتفاق محال است، اما متیو مجبور بود در زندگی واقعی خود به این سوال پاسخ دهد. شرکت محل کارش فروخته شده بود و او برای حفظ موقعیت شغلی و حقوق و مزایای درخشان آن باید به شهر دیگری نقل مکان میکرد.
این جابهجایی فرصت رشد خوبی هم برایش در پی داشت، چون همین که انتخاب شده بود نشان میداد کارمندی با پتانسیل بالاست و میتواند آینده درخشانی در انتظارش باشد، اما در عین حال، حفظ شغلش مستلزم جابهجایی خانواده از ریشههایشان بود. آنها باید شبکه بزرگ ارتباطات حرفهای و جوامع شخصی را که طی سالیان ساخته بودند ترک میکردند.
برخی از دوستان متیو متعلق به دوران کودکیاش بودند. از طرف دیگر، اگر ماندن را انتخاب میکرد ۵۰۰ هزار دلار درآمد و پاداش سالانه را از دست میداد.
متیو ۴۳ ساله برای اولین بار در زندگی حرفهای خود احساس کرد از تصمیمگیری عاجز مانده. همکارانش کوچکترین درکی از علت بلاتکلیفی و تردید او نداشتند و نمیفهمیدند چطور میتواند حتی به رد چنین فرصتی فکر کند.
متیو برای ما توضیح داد که از هرکسی که در دنیای ارتباطات حرفهایاش مشورت گرفته همه در عرض ۳۰ ثانیه پاسخ مشابهی دادهاند که: «اصلا موضوعی برای تصمیمگیری وجود ندارد احمق جان! چرا باید از نیم میلیون حقوق بگذری؟»
متیو بعد از هفتههای تردید و بلاتکلیفی بالاخره تصمیم گرفت از خیر موقعیت نیم میلیون دلاریاش بگذرد و به جای آن در شرکت دیگری نزدیک به خانه مشغول به کار شود که حقوق و مزایای کمتری داشت. همکارانش معتقد بودند او دیوانه است، اما متیو از کارش پشیمان نیست. تنها پشیمانیاش از این است که چیزی نمانده بود تصمیم اشتباهی بگیرد.
متیو یکی از اعضای گروه ۱۰درصدیهای ما بود. این نامی است که ما روی حدودا یک دهم از مصاحبهشوندهها گذاشتیم. ۱۰درصدیها همان حجم و شدت خردهاسترس دیگر افراد را دارند،
اما فرقشان با ۹۰ درصد دیگر در این است که نه تنها در محیط کار از همکاران پیشی میگیرند و عملکرد بهتری از خود نشان میدهند، بلکه در زندگی شخصیشان هم به شادمانی و سرزندگی و حفظ معنا توجه دارند.
دلیل به چشم آمدن متیو در تحقیقات ما به این خاطر بود که اکثر مصاحبهشوندگان ما با مشکلاتشان دست به گریبان بودند و تقلا میکردند.
به محض اینکه یکی دو لایه سطحی موفقتیشان کنار زده میشد، احساسات تلخ و جریحهدارکنندهای به سطح میآمدند: خستگی، درماندگی در زندگی شخصی، احساس گناه از ناامید کردن دیگران، ناامید شدن از دوستان و خانواده و یکجور نارضایتی دائمی از وضعیت زندگیشان.
تازه این وضعیت افراد به ظاهر موفق و برجستهای بود که برخی از آنها در معتبرترین سازمانهای جهان مشغول به کار بودند. اگر آنها درگیر این مشکلات بودند، پس کار بقیه ما زار بود.
اما هر از گاهی لابهلای مصاحبههایمان با مورد متفاوتی همچون متیو مواجه میشویم. فرد موفقی که شکست نخورده بود. کسی که به نظر میرسید حسرت و پشیمانی اندکی در زندگی دارد، جسم و روانش سالمتر است و زندگی غنیتری فراتر از کار و خانواده دارد. این تفاوت به شکل عجیبی چشمگیر بود.
اینها همان ۱۰ درصدیهای ما بودند و ما میخواستیم بفهمیم فرقشان با دیگران در چیست که در قسمتهای بعد به آن میپردازیم.
منبع: کتاب The Microstress Effect