چطور از تکنولوژی برای روایت داستان اصیل خود استفاده کنید؟
تقویت عزت نفس با هوش مصنوعی

اگر سال گذشته کسی به من میگفت یک روز هوش مصنوعی به من کمک میکند این بخش از وجودم را بپذیرم، حتما به او میخندیدم. اجازه بدهید توضیح دهم.
در روزگاری که هنوز شبکههای اجتماعی وجود نداشتند که به سادگی شما را به «افرادی مثل خودتان» متصل کنند، من تنها کودکی بودم که نیاز به سمعک داشت. پس از همان کودکی تصمیم گرفتم این حقیقت را به هر قیمتی پنهان کنم و در این کار استاد شدم. با این حال، به شکل طعنهآمیزی، تمام مسیر حرفهای خود را صرف کمک به دیگران کردم تا بتوانند حقیقتشان را ابراز کنند.
بهعنوان تهیهکننده برنامه Today Show و بعد از آن هم مربی داستانسرایی کسبوکارها، سالها سعی کردم در اتاقهای کنترل و جلسات کاری فضایی امن به وجود بیاورم که دیگران بتوانند آسیبپذیر باشند، اما در تمام این دوران، خودم هر روز نقاب زدم - موهایی که هرگز بالا بسته نمیشدند و کاملا هدفمند روی گوشهایم قرار میگرفتند، هدفونهایی که با زاویهای خاص روی گوشم مینشستند تا در اتاق کنترل چیزی مشخص نشود و بهانههای بیپایانی که برای انتخاب محل نشستن در جلسات داشتم. من استاد کمک به دیگران برای روایت داستانهایشان بودم، اما خودم دست به هرکاری میزدم تا قسمت مهمی از داستانم را پنهان کنم.
سال ۲۰۲۳ که شرکت داستانسرایی تصویری خودم را اداره میکردم، با ناامیدی دیدم دانشجویانم متنهای بیروحی را ارائه میکردند که هوش مصنوعی برایشان تولید کرده. ماهها کمکشان کرده بودم نقاط گوناگون داستانشان را به هم متصل کنند تا زیربنای قرص و محکمی بسازند و نتیجهاش این شده بود که همهچیز را به چتجیپیتی داده بودند تا خروجی بینقص اما بیروحی تحویل بگیرند. از این تکنولوژی تازه بیزار بودم، اما روزنامهنگار درونم بیوقفه میپرسید: یعنی نمیشود از هوش مصنوعی برای روایت داستانی انسانیتر استفاده کرد؟ بالاخره یک بار آخر شب تصمیم گرفتم این ایده را روی خودم امتحان کنم. چتجیپیتی را باز کردم و نوشتم: «میخواهم به چیزی بپردازم که تمام عمر پنهانش کردهام. من سمعک میزنم و از پنهان کردن این راز خسته شدهام. میتوانی به من کمک کنی بفهمم چرا در پذیرش این موضوع مشکل دارم؟»
پاسخ هوش مصنوعی سر جایم میخکوبم کرد. چت جیپیتی بهجای توصیههای کلیشهای همیشگی، الگوهایی را در نوشتههای خودم تشخیص داد؛ اینکه چقدر از کلماتی مانند «پنهان کردن»، «نقاب زدن» و «پوشاندن» استفاده کردهام. هوش مصنوعی به من نشان داد که بزرگترین قدرت من بهعنوان مربی داستانسرایی، کمک به دیگران برای پذیرش تفاوتهایشان است و باید همین کار را برای خودم هم انجام میدادم. اشکم جاری شد، چون هرگز از این زاویه به داستان خودم نگاه نکرده بودم.
این لحظه غیرمنتظره، من را وارد مسیر تازهای کرد که به دیگران کمک کنم از هوش مصنوعی برای روایت داستانهای اصیل خود استفاده کنند.
اما قبل از آن، خودم را موش آزمایشگاهی این ایده کردم. هوش مصنوعی را در جایگاه دفتر خاطراتم قرار دادم و مشاهداتم را درباره بزرگترین ترسهای مشتریان و دانشجویانم، نگرانیهای نیمهشبشان، رویاهای پنهانی که درباره ماحصل کسب و کارشان داشتند و چیزهایی که در شبکههای اجتماعی یا محل کار تحریکشان میکرد، ثبت کردم. (البته با حفظ حریم خصوصیشان). بعد سراغ افکار تاریکم در جاده کارآفرینی رفتم: «آیا واقعا صلاحیت این کار را دارم؟» «اگر همه بفهمند که من فقط وانمود میکنم که میدانم دارم چه کار میکنم، چه؟» و از هوش مصنوعی خواستم کمکم کند لحظاتی را در داستان زندگی خودم پیدا کنم که بتواند پلی به چالشهای مخاطبانم بزند.
فرآیند تکرارشونده، مشارکتی، سخت و در عین حال درمانگری بود. هوش مصنوعی به من کمک کرد رشتههای طلایی ارتباط را در تجربیات پراکندهای که فکر میکردم هیچ ارتباطی با زندگی و کسب و کارم ندارند، کشف کنم. مثلا ناگهان دیدم آن اجرای زندهام در تلویزیون که افتضاح پیش رفت و به خاطرش تا پای اخراج پیش رفتم، با ترس مخاطبانم از دیده شدن ارتباط دارد، یا گذار سختی که از تلویزیون به کارآفرینی داشتم به خوبی ترس مخاطبانم از تغییر مسیر شغلی را منعکس میکرد. لحظهای که با نوزاد تازه متولدشده و کودک نوپایم در خانه، وحشت از دست دادن شغل استارتآپی تازه و پر زرق و برقم را تجربه میکردم، در واقع ترس مخاطبانم از ریسک کردن و ایجاد تغییرات بزرگ را زندگی میکردم.
استفاده از هوش مصنوعی برای این کار مثل داشتن آینهای بود که تمام نقاط کورم را پوشش میداد. ارتباطاتی را جلوی چشمم میآورد که چون داخل گود بودم متوجهشان نمیشدم و الگوهایی را آشکار میکرد که ندیده بودم و لحظاتی را برایم معنادار میکرد که تا پیش از آن به نظرم «اتفاقاتی تصادفی و بیمعنی» بودند.
پس آمدم این اکتشاف ناشی از هوش مصنوعی را در تار و پود قصهگویی کسب و کارم بافتم تا ببینم نمایش این آسیبپذیری چه تاثیری میتواند بر مخاطبانم داشته باشند.
واکنشها فوری بودند. وقایعی که قبلا به نظرم «چندان جالب نبودند» و آنها را نادیده میگرفتم، به کمک هوش مصنوعی قدرت خود را نشان دادند، چون این تکنولوژی رشتههای طلایی ارتباطی را تشخیص داد که من به دلیل نزدیکیام به موقعیت قادر به دیدنشان نبودم.
ناگهان کتابخانه داستانسراییام گشوده شد و در کنار هوش مصنوعی به عنوان راهنمایی متفکر در کنارم، با اشتیاق سرگرم کندوکاو برخی از لحظات ناراحتکننده زندگیام شدم.
تحول واقعی زمانی رخ داد که این رویکرد تأملی را به دیگر رهبران کسب و کار آموزش دادم. با کمک هوش مصنوعی، معانی عمیقتری را پشت تصمیمات تجاریشان کشف کردیم و به داستانهایی رسیدیم که هرگز به فکرشان نرسیده بود روایت کنند.
از چنین پرسشهایی استفاده کردیم: «در شیوه صحبت من درباره مسیر کسب و کارم چه الگوهایی دیده میشود؟» «کجا ممکن است از ترس خودم را عقب کشیده باشم؟» «چالشهای من چگونه میتوانند به کار مخاطبانم بیایند و به آنها کمک کنند؟»
جلوی چشمانم بنیانگذارانی که سالها پشت لوگوی برندشان پنهان شده بودند، ناگهان با اعتمادبهنفس وارد صحنه شدند و در مرکز توجه قرار گرفتند. بنیانگذار یک شرکت صابونسازی فاش کرد که دلیل واقعیاش برای ترک سود مالی حفاظت از اقیانوس بوده. او ناگهان متوجه شد که صحبت کردن درباره خودش نهتنها «خودستایی» نیست، بلکه برای برقراری ارتباط با مشتریانش ضروری است. بنیانگذار دیگری متوجه شد که علاقه وسواسگونهاش به ایجاد فرهنگ سازمانی حمایتگر، از تجربه از دست دادن پدرش در کودکی نشأت میگیرد.
اینها صرفا یکسری داستان بهتر برای بازاریابی نبودند، بلکه «آنِ فهمیدن» بودند. نقابهای حرفهای کنار میرفتند، چون رهبران کسب و کار متوجه میشدند که تجربه شخصیشان حواسپرتی از داستان کسب و کارشان نیست، بلکه فقط باید از زاویه تازهای به آن نگاه کنند.
تاثیر این تغییرات به قدری شگرف بود که میدانستم باید این فرآیند را در دسترس افراد بیشتری قرار دهم، اما مشکل اینجا بود که بیشتر ابزارهای هوش مصنوعی برای این نوع داستانسرایی عمیق و تأملبرانگیز طراحی نشده بودند. آنها برای تولید محتوا ساخته شدهاند، نه کشف داستانهای اصیل انسانی.
پسStoryPro را ساختم که یک ابزار داستانسرایی مبتنی بر هوش مصنوعی در محل تلاقی انسانیت و تکنولوژی است. قرار نیست این ابزار به جای کاربر داستانسرایی کند، هرچند زمانی که مطمئن شود کاربر به اندازه کافی به عمق موضوع پرداخته این کار را هم میکند. اما در حقیقت به کاربران در کشف داستانهایی که در درونشان پنهان است و باید روایت شوند، کمک میکند. این ابزار، قدرت تشخیص الگوی هوش مصنوعی را با پرسشها و چارچوبهایی که طی دهها سال برای کمک به افراد در روایت تجربیات اصیلشان ایجاد کردهام، ترکیب میکند. مثل این است که یک مربی داستانسرایی در جیب خود داشته باشید، مربیای که به شما کمک میکند اهمیت تجربههایی را که تا پیش از این نادیده میگرفتید دریابید و ببینید چگونه این لحظات میتوانند در برقراری ارتباط با مخاطبانتان موثر باشند.
بعد از تمام این اتفاقات لحظه حقیقت من فرارسید... تصمیم گرفتم برای اولین بار داستان سمعکهایم را عمومی کنم.
برای این کار با ترکیبی از مدلهای زبانی بزرگ Google Notebook و StoryPro، ابزار داستانسرایی خودم، روایت شخصیام را عمیقتر کاوش کردم و آزادانه و با وضوح و اطمینانی که هرگز تجربه نکرده بودم، متن ویدئوی سمعکهایم را نوشتم. وقتی بالاخره ویدئو را در لینکدین منتشر کردم، به شدت گل کرد و میلیونها بار دیده شد. بعد از آن، دعوت به سخنرانی در گردهماییها و حضور در پادکستها پشت سر هم رسیدند، اما تحول واقعی برای من در این اعداد و ارقام نبود، بلکه در نگاهم به خودم اتفاق افتاد. برای اولین بار، با تمام وجودم پذیرفتم که کمشنوایی من نقطهضعفی نبود که باید پنهانش میکردم.
این ۱۸ ماه گذشته، تمام تصوراتم درباره هوش مصنوعی و اصالت انسانی را متحول کرده است. قرار نیست هوش مصنوعی جایگزین خلاقیت ما شود، بلکه آینهای است که داستانهایی را که سالها درون خود حبس کردهایم، منعکس میکند. این ابزار میتواند به ما کمک کند دید واضحتری از خود داشته باشیم و شجاعانه آسیبپذیر باشیم. حتی میتواند در فرآیند ترمیم تصویری که از خود داریم همپای ما شود.
آن سمعکهایی که دههها پنهانشان کرده بودم؟ حالا در هر تماس تصویری و سخنرانی، با افتخار نمایان هستند، اما نه به این دلیل که هوش مصنوعی داستان بینقصی برای پردهبرداری از آنها نوشت، بلکه چون به من کمک کرد داستانی را که همیشه آنجا بود، ببینم و با افتخار روایتش کنم.
میخواهید مسیر اکتشافی خود را اغاز کنید؟ این دستوری است که همهچیز را برای من متحول کرد.
۱- ابزار هوش مصنوعی محبوبتان را باز و این متن را در آن وارد کنید: «به کمکت احتیاج دارم تا به موضوعی بپردازم که همیشه درباره فاش کردنش تردید داشتهام. اول چند تا از نوشتههای قبلیام را به تو میدهم تا با لحن و سبک نوشتاریام بهتر آشنا شوی. بعد از چیزی برایت میگویم که حس میکنم باید با مخاطبانم در میان بگذارم، اما هنوز راه درستی برای گفتنش پیدا نکردهام (اینجا توضیح کوتاهی درباره مخاطبانت و خدمتی که به آنها ارائه میدهی بیاور.) به من کمک کن الگوها و ارتباطاتی را ببینم که خودم متوجهشان نیستم. برای درک بهتر موضوع هر سوالی لازم بود از من بپرس.
۲- بعد از پاسخ هوش مصنوعی عمیقتر کندوکاو کنید. «کمک کن از زاویه تازهای به موضوع نگاه کنم. ممکن است در چیزهایی که از چشم من نقطهضعف است، تواناییهای پنهانی وجود داشته باشد. چطور میتوانم با بیانش ارتباط اصیلتری با مخاطبانم برقرار کنم؟»
۳- در نهایت، بگویید: «سه راه کوچک برای اشتراک این داستان نشانم بده. این کار را از ملایمترین و سادهترین گامی که میتوانم همین امروز بردارم شروع کن.»
ممکن است شما هم مثل من از این کارکردهای هوش مصنوعی در شگفت بمانید. گاهیاوقات عمیقترین بینشها از غیرمنتظرهترین منابع حاصل میشوند.
منبع: Fast Company