چطور یکروزه به «همدان» برویم؟
گشت در روزگاران کهن
چگونه رفتیم؟
مبدا حرکت ما تهران بود. با توجه به فاصله حدود سیصد کیلومتری، باید از صبح زود سفرمان را آغاز میکردیم. عقربههای ساعت، ۶ صبح را نشان میدادند که به نزدیکی ساوه رسیدیم. دشتهای خشک آن حوالی اگرچه در نگاه اول زیاد برای مسافرانم جذاب به نظر نمیرسیدند اما وقتی برایشان از جاذبههای زمینشناسی، باغهای انار معروف ساوه و بناهای فرهنگی و جاذبههای طبیعی گفتم همه چیز تغییر کرد. با اینکه مقصد ما همدان بود اما در مسیر کمی درباره ساوه با هم گفتوگو کردیم؛ از مسجد و کلیسای کهن، آبشار و دریاچههای زیبایش، روستاهای خوش آب و هوا و همچنین صنایعدستی ارزشمندی چون قالی، گلیم و فلزکاری. کمی بعد برای صبحانه در جاده توقف کردیم. آفتاب کاملا طلوع کرده بود که دوباره به ماشین بازگشتیم و یک برنامه معارفه ترتیب دادیم تا بیشتر با هم آشنا شویم. حوالی ساعت ۱۰ صبح هم بالاخره به همدان رسیدیم.
از کجا شروع کردیم؟
در بافت قدیمی و شمال شهر همدان، مجموعه باستانی هگمتانه قرار دارد. ما تصمیم گرفتیم سفرمان را از آنجا آغاز کنیم. تپه هگمتانه زیبا، آرام و دوستداشتنی بود. قبل از ورود به مجموعه برای مسافرانم از قدمت و گذشته هگمتانه گفتم؛ اینکه مادها در اینجا حکومت میکردند و اولین پایتخت را در اینجا راه انداختند. از برجها و دیوارها، شهر و حکومتهایی که تنها نقشهایی محو از آنها باقی مانده و آثاری که در ویترین موزههای ایران و کشورهای دیگر میدرخشند.
وقتی همسفرانم فهمیدند در اینجا به جز مادها ردپای حضور هخامنشیان و اشکانیان نیز وجود دارد، بسیار شگفتزده شدند. کمی بعد ما وارد مجموعه شدیم. با احتیاط با طی کردن مسیرهای مشخصشده، لابهلای جهانی گشت زدیم که بیش از سه هزار سال قدمت داشت. حصارهای حفاظتی، راههای انتقال آب، معابر هماندازه و معماریهای قرینه بسیار تحسینبرانگیز بودند. به جز معماری، گفتن از جامها و لوحهای زرین هم برای گردشگران جذاب بود. کتیبههای هخامنشی و آبشار گنجنامه مقصد بعدیمان بود؛ کتیبههایی که روزگاری توانسته بودند به رمزگشایی خطوط باستانی کمک کنند، حالا رو به شرق چون نگینی بر دامان کوه میدرخشیدند. با اینکه دمای هوا در این دو محوطه کمی سردتر بود و پیادهرویهایی هم داشتیم اما تا حوالی ظهر مسافرانم از بازدید سیر نشدند و ترجیح دادند تا حد امکان خوب همه را جا را ببینند. نزدیک زمان ناهار بود که به ماشین بازگشتیم.
دیدار از آرامگاه مفاخر
برای ناهار به بنایی قدیمی در شهر همدان رفتیم که با کمی مرمت تغییر کاربری داده و با انواع غذاهای سنتی و خوشمزه منتظرمان بود. کشک بادمجان، دیزی و کباب بیشترین طرفداران را داشتند و دوغ ویژه رستوران هم حسابی خستگی را از تنمان بیرون کرد. بعد از ناهار قسمت دوم گشت شروع شد. «آرامگاه شیخالرئیس» یا ابنسینا، اولین بنایی بود که برای دیدنش رهسپار شدیم. محوطه اطراف بنا بسیار زیبا ساخته شده بود. به جز معماری قجری چشمنواز، گلکاریها و درختان کهنسال هم کاملا زیبنده آرامگاه طبیب حاذق ایرانی بودند. در جنوب آرامگاه هم موزهای برای نمایش آثار باستانی ترتیب داده شده بود و کتابخانه آنجا محتوای بنا را تکمیل میکرد.
با همسفرانم درباره ابنسینا و هوشمندی بینظیرش در علوم گوناگون صحبت کردیم و بعد به سمت «گنبد علویان» رفتیم؛ بنایی که به دوره بعد از اسلام مربوط است و اگر دلتان میخواهد معماری و گچبریهای بینظیری را ببینید، اصلا نباید آن را از دست بدهید. اواخر دوره سلجوقی، خاندان علوی این بنا را بهعنوان مسجد بنا کردند و در تزئین و زیبایی آن سنگ تمام گذاشتند. همراه مسافرانم در پیچ و خم گچبریها گشت زدیم و درباره انواع شیوههای تزئین در معماری ایرانی صحبت کردیم. برای مسافران گفتم که معماران در قدیم حتی با تغییر زاویه آجرها به ساختمانها شکل و رنگ دیگری میدادند و به جز استحکام برای زیبایی بناهایی که میساختند ارزش بالایی قائل بودند. پس از گشت زدن در تمام زوایای گنبد و گفتوگو درباره آن، که این بنا پیش از این گنبدی داشته که به مرور زمان از بین رفته، آنجا را ترک کردیم و به سمت جایی رفتیم که شعر و موسیقی هوایش را پر کرده بود.
دو بیتی با سه تار
بازدید از مقبره بابا طاهرعریان، شاعر و عارف دوره سلجوقی مقصد بعدی بود. وقتی از پلههای مقبره بالا رفتیم جمعیت زیادی را دیدیم که دور تا دور ایستاده بودند. نوازنده خوشصدایی، یک دوبیتی از بابا طاهر را میخواند و انگشتانش روی سیمهای سهتار جادو میکرد. آن بیتها این بود: «محبت آتشی در جانم افروخت، که تا دامان محشر بایدم سوخت/ عجب پیراهنی بهرم بریدی، که خیاط اجل میبایدش دوخت». فضای مقبره باباطاهر با بسیاری دیگر از آرامگاههایی که دیده بودم تفاوت داشت. شاید سادگی و بیپیرایه بودن این شاعر شیرینبیان سالها پس از مرگش هنوز در آنجا جریان داشت و فضایی متفاوت خلق کرده بود. دیگر هوا کاملا تاریک شده بود و کمکم باید برای بازگشت آماده میشدیم. اما همدان را نمیشود بدون سوغاتهای دلچسبش ترک کرد.
تجربهای از جنس نخستینها
سفال و سفالگری که قدمتی نزدیک به هفت هزار سال دارد، هنر و جاذبهای است که انگار هرگز از روح بشر جدا نمیشود. این را وقتی متوجه شدم که در انتهای سفرمان همراه با مسافرانم از بین کوزهها، قلکهای سفالی، کاسه، لیوان و دیگر ظرفهای زیبای سفالی عبور میکردیم. دیدن و خریدن سفال آنقدر برایمان جذاب بود که در مسیر بازگشت، مسافران چیزهایی که خریده بودند را با خوشحالی به هم نشان میدادند و از احساس خوشایندشان در بهکار بردن و داشتن ظروف سفالین میگفتند. ما در قسمتی دیگر هم برای خرید شیرینیهای سنتی همدان توقف کردیم؛ سوغات خوشمزهای که در هر شهری خودش را با فرهنگ، محصولات و هنر زنان و مردان تطبیق میدهد.
به طعم شیرین، به رنگ سفال
شیرینیها و سفالها بیشتر فضای صندوق ماشین را پر کردند و ما راه خانه را در پیش گرفتیم. حالا شب بود اما شبی که با دیگر وقتها فرق داشت. ما از شهری کهن بازدید کرده بودیم، در خیابانهایی قدم گذاشتیم که هزاران سال قدمت داشتند. از حاذق بودن طبیبان، معماران و شاعران سرزمینمان مفتخر بودیم و حالا دیگر میدانستیم بازگشت به دوران کهن حتی اگر در حد یک لیوان یا یک ظرف کوچک سفالی هم باشد، آنقدر حالمان را خوب میکند که دلمان میخواهد قصهاش را برای شما هم بگوییم.
ارسال نظر