خالیبندی
چرا سیاستمداران وعدههای تو خالی میدهند؟
بسیاری از نامزدها در دوره انتخابات وعدههایی میدهند که کاربرد این وعدهها بیشتر در همان دوره نامزدی است و بیشتر برای کسب رای است. خود کاندیداها هم متوجه هستند که بسیاری از وعدههای آنها امکانپذیر نیست. اما این وعدهها را صرفاً با هدف جذب مردم میدهند. مسلماً بسیاری از افرادی که در ایام انتخابات و در جریان تبلیغات در حال طرح کردن وعدههای غیرعقلانی و ناممکن هستند، خودشان هم از اینکه وعدههایشان واقعاً انجامپذیر است یا نه، آگاه هستند و به احتمال قوی اگر به قدرت برسند، هیچگاه به این وعدهها عمل نخواهند کرد. اما تفاوتی که در جریان رقابتهای امروز انتخابات ریاستجمهوری میان رئیسجمهور مستقر با سایر کاندیداها وجود دارد این است که رئیسجمهور مستقر آنقدر آزادی عمل ندارد که بخواهد به مردم وعدههای خیالی بدهد. بنابراین او در مقایسه با کسانی که در حال حاضر در قدرت نیستند و میخواهند از بیرون وارد شوند، یک نوع عقلانیت رفتاری دارد. رئیسجمهوری مستقر به عنوان کسی که قدرت را در اختیار دارد بیشتر با واقعیتها آشناست و میداند کدام وعدهها شدنی و کدام نشدنی است. علاوه بر این او این آزادی عمل را ندارد که هرچه خواست بگوید و هر وعدهای را مطرح کند، چون در این صورت بلافاصله به او گفته میشود چرا در چهار سال گذشته این کارها را نکردهای. اما کسی که بیرون از دولت مستقر است، بهراحتی میتواند وعده بدهد و مورد بازخواست هم قرار نگیرد. اما همین کاندیداها هم در صورت پیروزی، بعد از انتخابات رفتار متفاوتی خواهند داشت. بنابراین غیرعقلانی بودن وعدهها در کاندیداهایی که هنوز قدرت را به دست نگرفتهاند قابل توجیه است چون هدف اولیه آنها گرفتن دولت است و تازه بعد از گرفتن دولت است که درباره اینکه چهکار باید بکنند فکر خواهند کرد.
وقتی افراد بدون پشتوانه حزبی وارد رقابت میشوند، زیانی هم بابت وعدههایشان نمیبینند. این افراد اگر به قدرت برسند به نوعی وعدههای قبلی را توجیه میکنند و میگویند نگذاشتند و نشد، اگر هم پیروز انتخابات نشدند، کنار میایستند و همیشه طلبکارند که اگر ما به قدرت میرسیدیم، چهها که نمیکردیم.
بنابراین در مجموع شرایط و حالت قرینهای وجود ندارد که باعث شود افراد در وعده دادن ملاحظهای بکنند و هزینهای برایشان محتمل باشد. این افراد هم هنگام وعده دادن میدانند مشکل مردم کجاست. در واقع همه میدانند مشکل مردم کجاست و این کاندیداها روی همان مشکلات دست میگذارند و سعی میکنند مردم را تحریک کنند. اگر به صفحات حوادث روزنامهها نگاه کنید، متوجه میشوید که زیاندیدگان بسیاری از جرائم مالی یا افرادی نیازمند هستند یا افرادی که طمعکار بودهاند. نیاز و طمع مردم نقطه ضعفی است که برخی کاندیداها روی آن دست میگذارند و با تحریک این نقطه ضعف از آن سوءاستفاده میکنند. تا وقتی این نقطه ضعف وجود دارد، هرقدر هم افراد بدانند که این وعدهها نادرست است، باز این وسوسه برایشان مطرح است که ممکن است این کاندیدا وعدههایش را عملی کند.
با توجه به فقدان سیستمهای مدیریتی منسجم در اداره اقتصاد کشور و این موضوع که بسیاری از سیاستها به افراد وابسته است و افراد هم بهراحتی بسته به اینکه چه کسی قدرت را به دست دارد، تغییر موضع میدهند و منافع کوتاهمدت خود را در نظر میگیرند، طبیعی است در کشور ما در مقایسه با جوامع و اقتصادهای پیشرفته، اثرگذاری رئیس دولت در نظام اقتصادی بسیار زیاد باشد. اقتصاد ما یک اقتصاد دولتی است و طبیعتاً رئیس دولت در اقتصاد ما نفوذ و قدرت دستوردهی بیشتری دارد. پس این اقتصاد از انتخاب رئیس دولت بسیار اثر میپذیرد. بنابراین هر تصمیم منفی یا مثبتی که از طرف دولت گرفته شود، بر اقتصاد و بر قیمتها بسیار موثر است. بنابراین میتوان گفت ارزش فعلی رای ما نسبت به آرا در کشورهای توسعهیافته بیشتر است چون در آن کشورها تصمیمها و اقدامات دولت این همه بر اقتصاد تاثیرگذار نیست.
در چنین شرایطی مسلماً هرچه از سطح دخالت دولت در اقتصاد کاسته شود، اهمیت شخصی که به عنوان رئیس دولت انتخاب میشود، در اقتصاد کمتر میشود و طبعاً اثرگذاری او هم در رسیدن ما به هدفی که مردم دارند کمتر میشود. بنابراین اولین راه برای تغییر میزان هزینههایی که انتخاب نادرست بر کشور تحمیل میکند، این است که دولت نقش کمتری در اقتصاد داشته باشد. فرآیند انتخابات و بحث احزاب هم از این جهت تاثیرگذار خواهد بود که به نوعی فضای اطلاعات را پالایش میکند و میتواند به جامعه در اتخاذ تصمیمهای درست انتخاباتی کمک کند. ترکیب این دو میتواند به اقتصاد کشور ثبات ببخشد تا این اقتصاد تا این حد به انتخابات و شخصی که قدرت را به دست میگیرد وابسته نباشد. طبیعتاً در این صورت مردم هم میتوانند تصمیم بهینه بگیرند چون احزاب از طریق پالایش افراد میتوانند جلوی افرادی را که برای گمراه کردن مردم وارد عرصه میشوند بگیرند.