حیف نیست؟
کتاب فروش در اصفهان غایب است

البته خیلی هم غافلگیر نشدم، نتایجی که نشان داد چیزهایی در مورد کتابهای رشته جامعهشناسی بود یا پیوندهایی که در نشانی آنها از کلمه کتابفروشی استفادهشده بود. شکل جستجو را عوض کردم، نوشتم ((جامعهشناسی کتاب)) و گوگل بازهم این دو کلمه را جدا از هم تفسیر کرد و کتابهایِ جامعهشناسی را نشانم داد. خلاصه بگویم جامعهشناسی کتابفروشیها هنوز برای کسی مطرح نیست. شاید خواننده یا حداقل برخی از خوانندگان بگویند در این وانفسای اقتصادی کی کار به جامعهشناسی کتابفروشیها دارد؟ دغدغهی این متن هم میخواهد همین باشد؟ مثلا بپرسیم در این وانفسا چرا شاهد پدیداریِ شهر کتابها هستیم؟ علاقه به شهر کردنِ فروشگاهها در کلان و خُرد چیست؟ شهر فرش، شهر لوازمخانگی، شهر موتورسیکلت، شهر کتاب... چرا شهر شدن کتابفروشی چیزی فراتر از شهر شدن فروشگاه لوازمخانگیست؟
کتابفروشی فضایی کوچک تا متوسط است که توسط کتابفروش اداره شود. آقا یا خانمِ کتابفروش ازآنجاکه خودش باید کتابشناس باشد، کتابخوان باشد نقش راهنما، نقش همراه برای مخاطب دارد. یادم مانده هنوز، زمانی که پاساژ چهارباغ رونق داشت و کتابفروشها حداقلِ معاش را از میانِ کتابها میجُستند و خط و سیر فکری مخاطبشان را میدانستند. آنجا محل امنی بودند برایِ رجوع مشتری، برایِ شروع کتاب خواندن! اما مگر شهر کتابها اینطور نیستند؟ تقریبا نه! این شهرهایِ کتاب، خوششان بیاید یا نه در استخدام، کمترین توجه را به تخصص دارند. البته پوشیده نیست دو سهنفری از سر شوقوذوق و علاقه تخصص بیشتری داشته باشند و در آن میان حضورداشته باشند، اما در نگاه کلی، حقوق حداقلی و ساعات کاری و شرایط مختلف از تخصص در کتاب و کتابفروشی مهمتر است. بهخصوص که اغلب این شاغلین، دانشجوهایی هستند که در عوض رجوع به آقا یا خانم کتابفروش، نا غافل ایستادهاند مقابل هزاران جلد کتاب و بازهم نا غافل حسآگاهی میگیردشان یکهو نگاه میکنی طرف با تورق دو جلد کتاب از داستایوفسکی ایستاده، ادبیات روس را شخم میزند!
در جذاب بودن این شهرهای کتاب، توان رقابتی بسیار بالا، اضافه کردن فضاهایی برای فروش محصولات پرزرق برق و برپایی کافه و... شکی نیست. اما بیایید یکبار داستان را از سمت دیگر ببینیم. مکانی را فرض کنیم که بیش از کتابفروشی، لوازمتحریر فروشیست، با چیدمان و نگاهی که صرف فروش بیشتر را تشویق میکند، شاغلینی که باید فروش را بالا ببرند بیآنکه نیازی به شناخت کتاب حس کنند، از طرفی میدانیم این مکان خودبهخود باعث کم رونق شدن کتابفروشهای خرد میشود، آنها که چراغاند درراه مطالعه. بازهم از طرف دیگر میدانیم، پاتوق شدن این مکان لاجرم خواهد بود. حالا ما با نگاه اقتصادی این مکان محل عرضه سنگین است. عرضه سانتیمانتالیسم فرهنگی. برای حذف این نگاه، استدلال میشود، مخاطب باید از همین کتابهای زرد و پرفروش شروع کند تا به ادبیات فاخر و سر به تن بیرز برسد! این استدلال شبیه این است که بگویی، کودک باید پفک بخورد تا به میوه برسد! میرسد؟ نه! چرا؟
چون سلیقه سازی آنهم در زمینه فرهنگ چیزی نیست که به این راحتی تغییر پیدا کند. بحث بر سر دشمنی با شهرهای کتاب و فروشگاههای بزرگ نیست. همانطور که جورجو آگامبن گفته بود، هر افسوسی، افسوس برای زبان است. حالا که این فروشگاهها هست و لابدیم از مواجهه با آنها، چرا کمی رنگ و بوی تخصص، در رشتههای مختلف را بیشتر نکنیم؟ چرا فروشنده کتاب، بعد از اتمام دوره دانشگاه برود و فردا دانشجوی ترم اولی بیاید و بخواهد آنهمه را یکبار دیگر تجربه کند؟ یادمان باشد، بعدازاین تقریبا یکی دو دهه برپایی شهرهای کتاب، چند کتابفروش حرفهای به جامعه اضافهشده؟ کتابفروش کتابشناسی که محل رجوع باشد برای مخاطبش. برای خواننده و نویسنده و منتقد... شبیه همین چند سال پیش که هنوز حتی نویسندههای مطرح و کتابفروش با هم در حال تعامل و رشد و نمو بودند. حیف نیست؟